کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۳۵۷۵۷۴
تاریخ خبر:

فان‌باستن‌؛ مصدومیت چه به روز یک ستاره می‌آورد؟

سایت هفت‌یک| اسطوره هلندی تا ۲۸ سالگی بازی کرد و دیگر تحمل درد مچ پایش را نداشت.«من از اوج فوتبال به پایین‌ترین نقطه نارضایتی شخصی رسیدم.» مارکو فان باستن در سال ۱۹۹۴ نیمه شب‌ها از اتاق خواب تا دستشویی را چهار دست و پا می‌رفت. درد مچ پای آسیب دیده‌اش به حدی بود که برای اینکه حواس خودش را پرت کند، آن مسافت کوتاه ولی عذاب‌آور را ثانیه به ثانیه می‌شمرد.

او به خاطر دارد:« زمزمه می‌کردم، هیچوقت نمی‌توانم کمتر از ۱۲۰ ثانیه به دستشویی برسم. چهارچوبِ در چالشی‌ترین بخش کار بود زیرا باید بدون هیچ برخوردی با آن، مچ پایم را از بالایش عبور می‌دادم. حتی کوچکترین برخوردی باعث می‌شد لبم را گاز بگیرم تا از فریاد زدن جلوگیری کنم.»

دو سال قبل از آن، فان‌باستن توپ طلا را برای سومین بار برده بود و از سوی فیفا نیز به عنوان بهترین بازیکن جهان انتخاب شده بود. او گفت:«خیلی سخت بود زیرا از بالاترین سطح فوتبال به پایین‌ترین نقطه نارضایتی شخصی رسیده بودم‌. سقوط بزرگی برای من بود و دوران تاریکی سپری کردم.»

فان‌باستن برای میلان بازی می‌کرد و او که مهاجمی زهردار بود، به این تیم کمک کرد دو قهرمانی اروپا و سه قهرمانی سری A کسب کنند. او در سال ۱۹۸۸ به اوج قله فوتبال صعود کرد؛ زمانی که پس از بهبودی از مصدومیتی که یک فصل او را از میادین به دور نگه داشته بود، در رقابت‌های یورو خوش درخشید.

فان باستن در کنار هم تیمی‌هایش در میلان یعنی رود گولیت و فرانک رایکارد، ۵ گل برای تیم ملی هلند زد که شامل هت‌تریک به یاد ماندنی‌اش مقابل انگلیس و گل تعیین کننده‌اش در نیمه نهایی و فینال می‌شود تا سر‌انجام هلند قهرمان یک تورنمنت بزرگ شود.

اما تنها پنج سال بعد، دوران فوتبالی استثنایی او به پایان رسید. او ۲۸ ساله بود و دو سال بعد، کارش به چهار دست و پا رفتن در شب‌ها کشیده شده بود. این خاطره در شروع کتاب بیوگرافی‌اش بیان شده و فان باستن، خاطرات آن دوران مشقت‌بار را در مصاحبه‌ای که از طریق برنامه زوم از دفتر نشر کتابش در آمستردام انجام داد، زنده کرد.

اتاقی که در آن حضور داشت به نظر بسیار سفید می‌آمد و رنگ‌های خنثی در پشت سرش قرار گرفته بود که غم و اندوه را در ذهن بیننده متبادر می‌کرد.فان‌باستن به آخرین بازی‌اش یعنی فینال چمپیونزلیگ سال ۱۹۹۳ که میلان یک- صفر مقابل مارسی شکست خورد، اشاره داشت؛ دیداری که در ورزشگاه المپیک شهر مونیخ برگزار شد؛

همان ورزشگاهی که او فینال یورو ۱۹۸۸ مقابل شوروی را در آن با پیروزی به پایان رساند. در آن بازی او یک گل برای گولیت ساخت و با یک ضربه استثنایی، نتیجه را ۲-صفر کرد.او گفت:«در اوج دوران فوتبالم بودم و اتفاقاتی که در پی‌اش رخ می‌داد، زیبا و عالی بود. ولی ناگهان، در سال ۱۹۹۳، آخرین بازی‌ام را در همان ورزشگاه انجام دادم.

همه چیز سقوط کرد. خیلی درد و رنج داشتم. می‌توان گفت که دوران ملی فوتبال من به آن پنج سال خلاصه می‌شود. پس از مشکلات بسیاری که به خاطر جراحی داشتم، لنگ می‌زدم. نمی‌توانستم هیچ کاری را بدون درد انجام دهم. واقعا معلول شده بودم و دکترها نمی‌توانستند به من کمک کنند. کمی ترسیده بودم.»

فان‌باستن اعتراف کرد که در آن دوران سیاه، نگران بوده که سرطان استخوان دارد. او گفت:« وضعیت از بد به بدترین تبدیل شد. پس از جراحی‌های متعدد و ملاقات پزشکان متعدد از سراسر جهان، هر کاری می‌توانستم انجام داده بودم ولی نمی‌توانستم راه حلی پیدا کنم. یک روز در سال ۱۹۹۶ به خودم گفتم باید تلاش کنم سلامتی‌ام را به دست آورم. تصمیم گرفتم عمل همجوشی مچ پا (Ankle Fusion) را انجام دهم. برای یک ورزشکار و من که ۳۲ ساله بودم، این بدترین تصمیم بود. ولی باید درد را متوقف می‌کردم.»

این تصمیمِ اساسی جواب داد. درد پای فان باستن به آرامی از بین رفت و او توانست به زندگی عادی برگردد. او معتقد است که عمل‌های متعدد فاجعه بار بودند ولی او در کتابش اعتراف کرده که در زمانی که مچ پایش درد داشته، بیش از حد بازی می‌کرده است. در یک افشاگری تکان‌دهنده او گفت که مشکل او زمانی شروع شد که یوهان کرویف، اسطوره دوران کودکی‌اش، او را مجبور کرد که برای آژاکس در جام برندگان جام اروپا در سال ۱۹۸۷ بازی کند تا این تیم قهرمان رقابت‌ها شود.

رباط مچ پای فان باستن به حدی آسیب دیده بود که او نباید در هیچ دیداری بازی می‌کرد ولی با فشار کرویف، مربی‌اش در آژاکس، او در دیدار تعیین کننده اروپایی بازی کرد- و حتی تک گل فینال (مقابل لوکوموتیو لایپزیش) را در آخرین بازی‌اش پیش از پیوستن به میلان زد.

او گفت:«اولین بار در دسامبر سال ۱۹۸۶ مصدوم شدم و بهبود پیدا نکردم. یوهان با پزشک صحبتی کرد و پزشک گفت او مشکل دارد ولی مشکلش وخیم‌تر نخواهد شد. می‌تواند بازی کند.» همان موقع احساس می‌کردم که این نظر پزشک درست نیست. خیلی درد داشتم. یوهان گفت ببین، می‌توانیم توافقی بکنیم. تو در تمامی رقابت‌ها بازی نمی‌کنی و در برخی تمرینات نیز شرکت نمی‌کنی. ولی باید در اروپا بازی کنی. هر اتفاقی که بیفتد، تو باید در فینال بازی کنی. این توافقی بود که با هم انجام دادیم.»

اگر او در آن مدت استراحت کامل انجام می‌داد، آیا از مشکلات بعدی جلوگیری می‌شد؟ فان باستن شانه بالا انداخت و گفت:«در ابتدای کار پزشکان توصیه‌های خوبی به من انجام ندادند. من به بازی کردن ادامه دادم و مصدومیت بدتر و بدتر شد. فصل بعدش به میلان رفتم و کنار گولیت بازی کردم. اولین بازی‌ها را بین ماه‌های آگوست تا سپتامبر انجام دادم، سپس پیش پزشک دیگری در بارسلونا رفتم و تصمیم گرفتیم که عمل جراحی انجام دهیم. خیلی دیر شده بود و جراحتی که نباید، وارد شده بود.»

فان‌باستن خوش شانس بود که توانست به ترکیب هلند برای یورو ۸۸ برسد و در اولین بازی هم نیمکت نشین بود؛ شکست ۱-صفر مقابل شوروی. کارنامه ملی او با انتخابش برای دیدار مقابل انگلیس، زیر و رو شد؛ دیداری که با پیروزی ۳-۱ هلند به پایان رسید. او گفت:« بازی فوق‌العاده‌ای بود زیرا هر دو تیم در سطحی بالا قرار داشتند. در پایان ما خوش شانس بودیم زیرا آنها دو بار توپ را به تیرک ما زدند. خیلی نگران بودم زیرا اولین بازی‌ام را پس از مدتی طولانی انجام داده بودم. ولی سه گل زدم و باد به بادبانم افتاد. پس از آن همه چیز آسان به نظر می‌رسید.»

روزهای اول در میلان حتی با شکوه‌تر هم بود. فان باستن تحت هدایت دو مربی با تفکراتی متضاد بازی کرد و به خوبی نشان داد که چقدر تحت هدایت تفکرات فابیو کاپلو، نمایش‌های درخشان‌تری به اجرا می‌گذارد تا تحت هدایت مربی پیشین، آریگو ساکی. او گفت:« من به کار کردن با کرویف که فوتبالیست بزرگی هم بوده، عادت کرده بودم. مثل هم فکر می‌کردیم.

کاپلو هم همینطور بود. ساکی اما بیشتر درگیر تئوری بود. باید ویدئو‌های زیادی تماشا می‌کردیم و در تمرینات همیشه در حال صحبت کردن بود. به نظرم خیلی زیاد این کارها را می‌کرد.» به او گفتم:«رئیس، ۱۲ بار این موضوع را به من گفته‌ای. اگر تا به حال متوجه‌اش نشده باشم، هیچوقت نخواهم شد.»او به قدری به تفکراتش متعصب بود که باز هم همان داستان را تکرار می‌کرد. قبول کردن این موضوع برایم دشوار بود.

ساکی و کاپلو خوش شانس بودند زیرا ما تیم بسیار خوبی داشتیم. باره‌سی، مالدینی، کاستاکورتا و تاسوتی مدافعان بزرگی بودند که خیلی خوب با توپ کار می‌کردند. ما در تمرینات واقعا به پیشرفت هم کمک می‌کردیم. باشگاه‌های دیگر هم دوران طلایی سپری کرده‌اند. آژاکس ۱۹۷۲، بایرن مونیخ ۱۹۷۴، لیورپول در دهه هشتاد، همینطور رئال مادرید در حضور رونالدو و به خصوص بارسلونا به همراه اینی‌یستا، بوسکتس، اینی‌یستا و ژاوی.

بنابراین نمی‌خواهم بگویم ما بهترین بودیم ولی یکی از بهترین ها بودیم. یکی از زیباترین موضوعاتی که در کل کتاب فان‌باستن جاری است، رابطه نزدیک او با کرویف است. وقتی از او راجع به اولین دیدار رو در رو با اسطوره‌اش سوال کردیم، لبخندی زد و گفت:«لحظه خیلی خاصی بود. من ۱۵ساله بودم و او به ورزشگاه آمده بود. می‌خواستم به او بگویم گوش کن، من را به خاطر داشته باش زیرا در آینده همدیگر را خواهیم داد.» حس خیلی عجیبی داشتم ولی جراتش را نداشتم این را بگویم.

یک سال بعد، وقتی برای جوانان آژاکس بازی می‌کردم، در تمرینات هم را دیدیم و ناگهان او به بخشی از زندگی فوتبالی من تبدیل شد. فکر می‌کنم او هم این حس را داشت که «درست است، این بازیکن شگفت انگیز و با استعدادی است.» در آخرین دوران فوتبالش، هم کنار او و هم مقابلش بازی کرده بودم. حالا او دوست من و مربی‌ام شده بود. عاشق تمرین کردن با او بودم.

کدخبر: ۳۵۷۵۷۴
تاریخ خبر:
ارسال نظر