عملیات ویژه برای شکار عنکبوت
روزنامه هفت صبح | این روزها به خاطر اکران دو فیلم متمایز در ایران و فرانسه، ماجرای سعید حنایی قاتل زنان خیابانی مشهد داغ شده است. او یکی از شش قاتل زنجیرهای ترسناک پس از انقلاب است. در کنار مجید سالک (قاتل ۲۷ زن و کودک بین سالهای ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۴)، غلامرضا خوشرو(قاتل ۱۴ زن و دختر طی سالهای ۷۶ و ۷۷ )،محمد بیجه (قاتل ۲۸ کودک و نوجوان در سالهای ۸۱ تا ۸۳)، فرید بغلانی (قاتل ۱۵ زن و یک بچه بین سالهای ۸۳ تا ۸۷ ) و مهین قدیری قاتل زنجیرهای قزوینی (قاتل ۶ زن و یک مرد در سالهای ۸۶ و ۸۷).
سعید حنایی در بین مرداد ۷۹ تا تیرماه ۸۰ ،۱۶ زن خیابانی را در مشهد به قتل رساند و به بهانه تعرض رانندگان مسافرکش به همسرش و این که همسرش را با زنان خیابانی خیابان صدمتری در مشهد یکی گرفته بودند. حنایی که بنا بود و دوتا دختر و یک پسر داشت طی یازده ماه شروع به قتل عالم زنان کرد و این قتلها را در ساعات میانی روز و زمانی که همسر و فرزندانش درخانه نبودند انجام میداد.
فشار روانی این قتلها موجب تحرک روزنامهنگاران و مطالبه از پلیس شد و در نهایت پلیس پس از قتل ششم به این نتیجه رسید که با قتلهای زنجیرهای طرف هستند که از سوی یک گروه یا یک فرد هدایت میشوند. این گفتوگویی است که با یک خبرنگار بازنشسته حوزه حوادث در مورد چگونگی دستگیری و عملیات پلیسی به دام انداختن سعید حنایی انجام شده و در همشهری و عصرایران نقل شده است. اینجا خلاصهای ازآن را میخوانید.
بررسیهای کارشناسی پلیس با توجه به موقعیت جغرافیایی جرم نشان میداد که قاتل در منطقه حاشیه شهر و در بخش شمال شرقی اقدام به جنایت میکند و اجساد را شبانه به مناطق مختلف انتقال میدهد. به همین دلیل مقرر شد تا چندین گروه عملیاتی در مسیر صدمتری فجر مستقر شوند و همه زنان خیابانی را تحت نظر بگیرند که سوار خودروهای سبک و سنگین میشوند و بدین ترتیب قاتل را شناسایی کنند، اما باز هم تلاشها بینتیجه ماند. زمانی که سردار اسکندر مومنی به سمت فرمانده انتظامی خراسان منصوب شد، دستور ویژهای صادر کرد.
همه امکانات و نیروهای پلیس به کار گرفته شدند به گونهای که ۵۰۰ تیم عملیاتی از بسیج، سپاه و نیروهای آموزش دیده نهادهای دیگر به همراه افسران و درجه داران بخشهای مختلف نیروهای انتظامی مانند موادمخدر، اطلاعات، مبارزه با مفاسد و… تشکیل شد و آنها هر روز از ساعت ۱۶ تا اوایل صبح در قالب گروههای دو نفره وارد صدمتری میشدند. تعدادی از افسران کارآزموده آگاهی تهران، کرمان و… نیز به این گروه منتخب پیوستند …
خانهای ویلایی دارای زیرزمین در اطراف میدان استقلال مشهد اجاره شد که هیچ کس جز فرماندهان رده بالا و ۱۶ افسر زبده عملیاتی از آن خبر نداشت…. با توجه به قتلهای زنجیرهای، فرضیه نیروهای نظامی یا جنایت با تفکرات خاص مذهبی یا یک جناح سیاسی در اولویت کاری آنان قرار داشت، ولی قتلها دیگر شکل هفتگی به خود گرفته بود و هیچ سرنخی به دست نمیآمد…. هر شب تعداد زیادی از مظنونان مورد بازجوییهای ویژه قرار میگرفتند، ولی هیچ حاصلی نداشت.
کار به جایی رسید که نیروهای ۱۶ نفره به یکی از عوامل انتظامی مشکوک شدند چرا که او خیلی سریع در صحنههای کشف اجساد حضور مییافت و گاهی نیز اولین بار خودش ماجرا را به همکارانش گزارش میداد. این افسر ارشد نیز زیر چتر اطلاعاتی قرار گرفت و به شدت کنترل میشد…
یک شب نیروهای رزمی - عملیاتی، دو مرد پرایدسوار را تعقیب کردند که یکی از زنان خیابانی را سوار کرده بودند. وقتی آن زن به پلیس مشهد انتقال یافت با عصبانیت فریاد زد، «قاتل را رها کردهاید، فقط ما بدبختها را دستگیر میکنید؟» این جمله شک نیروها را برانگیخت. او از کدام قاتل سخن میگفت! زن جوان که «مژگان» نام داشت، بلافاصله با تماس یکی از افسران آگاهی به «خانه امن» انتقال یافت. این زن که دیگر به شدت خمار بود، مورد بازجویی قرار گرفت و راز مهمی را فاش کرد.
او گفت: حدود ۱۰روز قبل در اطراف میدان شهید فهمیده منتظر یک خودرو بودم که مرد موتورسواری به سراغم آمد و ادعا کرد مقداری برنج کوپنی و روغن در منزل دارد که استفاده نمیکنند. او سپس از من خواست بر ترک موتورسیکلت بنشینم و به خانهاش بروم، ولی من که ماجرای قتلهای عنکبوتی را شنیده بودم، از ترس به او پاسخ منفی دادم و سوار موتورسیکلت نشدم. در همین هنگام فردی که نگهبان فضای سبز در آن محل بود گفت: او را میشناسم، آدم خوبی است! حتما قصد داشته برنجهای کوپنی را به تو بدهد!
خلاصه چند روز بعد دوباره همان مرد موتورسوار به سراغم آمد و پیشنهادش را تکرار کرد. این بار با اطمینان ترک موتورسیکلت نشستم و به طرف منزل او رفتیم. در نزدیکی محل از من خواست با چادر چهرهام را بپوشانم که کسی حرف و حدیث درست نکند! وقتی وارد اتاقی شدم که در طبقه بالای ساختمان بود از من خواست چادرم را پهن کنم و همه لباس، کیف و کفش و هر آن چه را همراهم دارم، درون آن بریزم که اگر کسی از راه رسید همه را با هم جمع کنم و تکهای از لوازم داخل اتاق نیفتد!
من هم به توصیهاش عمل کردم!… زمانی که به قصد ارتباط کف اتاق نشستم ناگهان او را دیدم که از پشت سر با روسری به من حمله ور شد. بلافاصله چرخیدم و ضربهای به نقطه حساس بدنش وارد کردم. او از شدت درد به خود پیچید و من هم که به شدت ترسیده بودم، با عصایی که آن جا بود شیشه پنجره را شکستم و تنها چادرم را از زیر لوازم بیرون کشیدم. او فریاد میزد، شوخی کردم! ولی باورم نمیشد تا این که با فریادهای من ترسید و من از همان پنجره بیرون پریدم و در حالی که چادر را دور خودم پیچیده بودم، وحشت زده به خانه رفتم، اما ترسیدم در این باره به کسی چیزی بگویم، چون پای خودم گیر بود.
گروهی از کارآگاهان او را سوار خودرویی با پلاک شخصی کردند و به محلی بردند که مدعی بود از آن جا گریخته است، اما مژگان به خاطر ترس و وحشتی که بر او مستولی شده بود، هیچ خیابانی را به یاد نداشت… زمان به تندی سپری میشد و یک جسد دیگر هم روی دست کارآگاهان مانده بود… گروه عملیاتی بلافاصله به سراغ نگهبان فضای سبز رفتند که به مژگان گفته بود آن مرد موتورسوار را میشناسد. او مدعی شد مرد موتورسوار سعید نام دارد و به شغل بنایی مشغول است، ولی فقط کوچهای را در کوی امیرالمومنین میشناسد که سعید در آن جا زندگی میکند، ولی نمیداند در کدام منزل اقامت دارد.
دقایقی بعد منزل شناسایی شد، اما نتیجه مشورتهای کارشناسی کارآگاهان این بود که باید او را به شیوه ربایش دستگیر کنند تا دیگر عاملان یا افراد پشت پرده این ماجرا در جریان دستگیری سعید حنایی قرار نگیرند چرا که پلیس هنوز هم بر این عقیده اصرار داشت که قتلها کار یک نفر نیست!حدود ساعت ۱۳ سوم مرداد بود که گروه ۱۶ نفره پس از صرف یک ناهار مختصر سوار مینی بوس شدند و به سمت بولوار ذوالفقار حرکت کردند.
وقتی سعید حنایی با موتورسیکلت وارد کوچه شد به طرز ماهرانه و با یک شیوه پیچیده اطلاعاتی، او را سوار خودرو کرده و در حالی که هنوز در شوک فرو رفته بود به «خانه امن» در اطراف میدان استقلال هدایت کردند. در بازرسی از جیبهای او، تعدادی شمارههای پلاک خودروها بیرون آمد(سعید حنایی شماره پلاک ماشینهایی را که زنان خیابانی را سوار میکردند یادداشت میکرده و طی این مدت به پلیس تحویل میداده!) در میان این شمارهها حتی پلاک خودروهای نظامی و انتظامی هم وجود داشت که تخلف کرده بودند.
سعید حنایی این متهم ۳۹ ساله در حالی که تکه نان بربری را از کنار میز برمیداشت، با نگاهی بیمعنی گفت: ناهارم را بخورم بعد توضیح میدهم. زمانی که ماجرای اولین قتل را بازگو کرد، بیدرنگ سروان رزمخواه برگه کاغذی را مقابلش گذاشت و خودکاری هم به دستش داد. و اینگونه سعید حنایی راز ۱۶ جنایت از قتلهای عنکبوتی را فاش کرد.