کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۳۰۸۵۵۴
تاریخ خبر:

عصرِ نگفتن و نشنیدن

روزنامه هفت صبح، ابراهیم افشار | یک: چیزی برای نوشتن وجود ندارد. نه دربی، نه این شلوغی‌های هلخ‌هلخ عید و نه حتی کرونا. وقتی نوشتن از حرکت می‌ایستد، بگذارید به ننوشتن فکر کنیم. شاید کمی ‌بیشتر باید فکر کرد. من الان می‌توانم به اصلاح‌طلبان و اصولگرایان، به‌ویژه مدیران رسانه‌ای‌شان صدتا فحش شنیده ‌نشده بدهم‌ و تخلیه شوم اما که چه؟ بگذارید یک‌ مدتی هیچ نگوییم و هیچ نشنویم. این هم سندرومی‌ست برای خودش.

خیلی هم سندروم مامانی‌ست. یکجور قفل‌شدگی زیبا. انگار یک بوکسور پیر پیزوری وسط دو راند لثه مصنوعی‌اش را درآورده و می‌خواهد به بچه‌گربه فکر کند. اینجور بوکسورهای خسته حتی حوصله شنیدن حرف‌های مربی‌شان را ندارند. دنبال این‌اند که داور دست حریف‌شان را ببرد بالا و اینها بروند یک دوشی بگیرند و بخوابند. داور هم برود از دستفروشان میدان هفت‌تیر یک پیراهن مجلسی بگیرد و برود خانه و وقتی زنش می‌گوید عزیزم روی ایری؟ بگوید بله من همیشه روی ایرم. خدا ایرتونو ببره اکبیری‌ها.

* دو: در چنین شرایط آچمزی که نشنیدن و نگفتن را فضیلت می‌بینم با نمونه‌ای از جن‌گیران آشنا شده‌ام که در لفافه‌ای از عرفان‌های نوظهور فعالیت می‌کنند و دخترکی سرطانی را گذاشته‌اند جلویشان و به خیال خود معالجه می‌کنند. در این مورد نیز سخن‌ گفتن دردی را دوا نمی‌کند. انگار با سفاهتی توسعه‌یافته مواجه‌ایم و لایه‌ای از بلاهتی کشف‌نشده در خیابان‌هایمان جریان دارد.

هرچه رگ گردنم می‌زند بیرون که دخترک پی معالجه اصولی برود، توجیه‌اش این است که من وقتی یک غده اندازه عدس داشتم به اینها مراجعه کردم و الان که نمی‌توانم از رختخوابم پا بشوم باز ناچارم به اینها اطمینان کنم تا از طریق جن‌هاشان ویروس اکبیری را از جانم بیرون بیاورند. اینجور وقت‌ها هم جز فحش‌های زیرزبانی و سکوت هیچ چاره‌ای دست آدمیزاد نیست. باید به ننوشتن و نگفتن پناه آورد مدتی. این جماعت یک چیزی‌شان شده است. مطمئنم یک چیزشان شده است.

* سه: پنج‌سال پیش خانه‌ای خریدیم که ۲۰میلیون وام روش داشت. پنج‌سال است ماهی ۳۵۰هزار تومان قسط می‌دهیم. چیزی بیش از ۲۰میلیون تومان. حالا که رفتیم خانه را بفروشیم، باید با بانک تسویه کنیم. رئیس بانک می‌گوید، ۳۵میلیون تومان دیگر باید بدهید. خنده‌ام می‌گیرد.‌ می‌گویم تو دنیا لنگه این وام باشد من از بانک شما تا بانک آنها عرعر می‌زنم. خودش هم می‌داند ظلم از حد گذشته است. ۲۰میلیون و اندی دادیم حالا هم که می‌خواهیم هشت‌سال زودتر تسویه کنیم، ۳۵میلیون دیگر باید بدهیم.

پدرم تا زنده بود هرکدام از ما که می‌خواستیم وام بگیریم، می‌گفت شیرم را حلال‌تان نمی‌کنم. ما می‌خندیدم و می‌گفتیم تو دنیا شهری هست که مردمش وام گرفتن را گناه بدانند؟ الان دوست دارم پدر را بیدار کنم، ببرم پیش رئیس بانک. مطمئنم برمی‌گردد بهم می‌گوید، الاغ برو سی‌ سال حبس بکش ولی این پول را به این عوضی‌ها نده. مطمئنم خودش حبسم را می‌کشد. این دنیا چرا همه‌ چیزش تخم‌مرغی شده؟

* چهار: دیگر وقتش هست شعبه شماره ۲ حزب خران را باز کنم. من پسر پدرم نیستم اگر نتوانم جای رحیم آبیاری را بگیرم. وقتی زندگی تمام می‌شود، طنز به تازگی آغاز می‌شود. من توفیق نیستم که آزمایش خریت را از روی میزان یونجه‌خوری و قدرت عرعر و یا توان باربری بگیرم، بعد کارت حزب را صادر کنم. من اندازه چشمم به شما اطمینان دارم. یک چشمک بزنید کارت‌تان اماده است. تنها تبصره‌ای که به حزب خران توفیق اضافه می‌کنم نگفتن و نشنفتن است. ما عصر دیگری را آغاز کرده‌ایم.

کدخبر: ۳۰۸۵۵۴
تاریخ خبر:
ارسال نظر
 
  • _user_1560771477

    کارت ما رو هم صادر کن آقا افشار