عاشقانههای ناآرام؛ بروز و ثبت عشق در سینمای ایران
روزنامه هفت صبح | بگذارید این بین خودمان باشد اما واقعا در طول این سالها نمود واقعی عشق را در سینمای ایران به ندرت دیدهام. عجیب است. سینمایی که به معنویت و احساس و انسانیت مشهور است چرا در بازنمایی مفهوم عشق، در ترسی رابطه عاشقانه بین زن و مرد تا این حد الکن بوده است؟
ربطی هم به ممیزیها و سانسورها ندارد. شما در سینمای قبل از انقلاب ایران به ندرت با یک کشش احساسی درست بین زن و مرد مواجه میشوید. این واقعیتی است که فیلم عاشقانه کمتر ساخته میشد و در بخش فیلمفارسی سینماگران خیلی حوصله بخش احساسی را نداشتند و سریع ترجیح میدادند بخشهای فیزیکی و برجسته روایتی را به نمایش بگذارند و وقت تماشاگران خاص خود را با احساسات تلف نکنند!
فیلمهای بیشماری از ایرج قادری و منوچهر وثوق که بر پایه نوعی احساسات زن و مرد ساخته شدهاند اما به سرعت جهت خودرا به سمت نمایش تابوهای سخیف جنسی تغییر میدهند. تنها موفقیت سینمای فارسی در ترسیم لحظات عاشقانه فیلم رقاصه شهر شاپور قریب محسوب میشود که خودش داستان دیگری دارد.
در بخش سینمای روشنفکرانه هم مسئله تعهد اجتماعی و گوشه کنایههای سیاسی فرصت عشق ورزی را از سینمای آنها دریغ کرده بود.
اما اینگونه نیست که هیچ نشانی نباشد. یکی از بهترین ترسیمهای رابطه عاشقانه در قیصر مسعود کیمیایی است. در فیلمیآکنده از خون و جنایت و تنش، در سکانس کوتاهی قیصر از پشت پنجره نگاه میکند که چگونه نامزدش با بازی پوری بنایی در دل تاریکی شب آتشگردان را در حیاط میچرخاند. صحنهای به شدت تغزلی که بعید است از ذهن کسی که قیصر را دیده باشد محو شده باشد. کیمیایی در ترسیم این موفقیت شکستهای متعددی را در فیلمهایی مثل داش آکل و غزل تحمل کرد.
علی حاتمی در فیلمهایش این گونه دلدادگی را ترسیم کرده است. مثلا در صحنه مشهوری از فیلم طوقی و سکانسی که آفرین نوعی کشش فیزیکی را با ریتم لحافدوز همسان میکند. در قلندرهم نشانهای نه چندان پررنگ از احساسات عاشقانه سرکوب شده را میتوانید ببینید. یا تنگنای امیر نادری که در رابطه بین سعید راد و نوری کسرایی شما میتوانید عدم شناخت قطعی کارگردان از مقوله عشق را متوجه شوید.
دو تا عاشقانه مشهور وثوقی و فائقه آتشین هم در این میان وجود دارد. یعنی ماه عسل و همسفر که خب این سالها به یمن شبکههای ماهوارهای برایشان شهرت غیرمنصفانهای هم دست و پا کرده است. راستش شخصا از دیدن این دو فیلم نشانههای کوتاهی از یک رابطه عاشقانه پرشور را احساس کردم. نوع پرداخت کارگردانها (شاپور قریب و فریدون گله ) نمیتواند احساس عاشقانه شیمیسرنوشت ساز دو عاشق را برای ما ترسیم کند. یکی از بدترین شکستها در ترسیم احساس عشق در فیلم در امتداد شب است. نوعی حس بیمارگونه در فیلم وجود دارد که ربطی به بیماری قهرمان مرد فیلم با بازی سعید کنگرانی ندارد.
رگبار از بهرام بیضایی؟ فیلم بسیار خوبی است اما در نهایت به عنوان یک بیننده معمولی نمیتوانم از موفقیت بیضایی در ترسیم موفق شیمیبین دو قهرمان فیلم یاد کنم. در واقع ما قبول میکنیم که معلم مدرسه محل عاشق آن دختر خانم شده است. همین. احساسی شکل نمیگیرد.
در سالهای پس از انقلاب هم این فقر تولید احساس عاشقانه گریبان سینمای ایران رارها نکرد. مثلا یاد کنیم از شکست مطلق محمد حسین مهدویان در ترسیم رابطه احساسی دو قهرمان بسیار جوانش در لاتاری. بدون کوچکترین تلنگر احساسی به تماشاگر و فقط به روال سنت سینمای ایران به مانشان میدهد که این دونفر لابد از هم خوششان میآید.
از این شکستهای احساسی باز هم میتوانم برای شما شماره کنم. فیلمهایی که در آنها احساس تعلق خاطر مردو زن، یا فقط به عنوان یک واقعیت نمایانده میشود و ماباید قبول کنیم که این دونفر به هم علاقهمندند و یا در وجهی بیمارگونه به جنون و حتی جنایت ختم میشوند. در هردو مورد میشود مثالهای فراوانی زد. مثل فیلم سرخپوست که عشق میان سرگرد و خانم مددکار، چیزی را به تماشاگر منتقل نمیکند.
یا نگارجواهریان در فیلم یه حبه قند و ارتباطی محو که بین او و پسر داییاش ترسیم میشود و در واقع ترسیم نمیشود. حتی در سریال شهرزاد هم به نظرم توفیقی در این حوزه شکل نگرفته است و بیشتر ما قبول میکنیم که فرهاد دلباخته شهرزاد است تا این حس به ما منتقل شود. در متری شیش و نیم هم کارگردان میخواهد به ما بقبولاند که بین نوید محمدزاده و پریناز ایزدیار نوعی حس عاشقانه قوی وجود دارد که خب این گونه نیست. و خب در فیلم باران از مجید مجیدی و روبان قرمز فیلم پرآب و تاب ابراهیم حاتمیکیا هم این شیمیبین زن و مرد و آن احساس به ظاهر نامرئی شکل نمیگیرد.
تبدیل مسئله عشق به یک جنون بی انتها هم همزمان در سینما و موسیقی پاپ زیرزمینی شکل گرفته است. این عشقهای جنون آسا و بیمار را در فیلمهایی مثل دو زن از تهمینه میلانی و قرمز و پارک وی و خفهگی از فریدون جیرانی و یا در فیلم لتیان که امیر جدیدی و پریناز ایزدیار نوعی عشق بیمار و سادیستیک را برای ما به نمایش میگذارند، میبینیم.
مانی حقیقی در کنعان و اژدها وارد میشود موفقیتی نسبی در این عرصه به دست میآورد و آن شیمیبین مرد و زن را حتی در کمدی خوک هم میتواند به نمایش بگذارد. در واقع مانی حقیقی از شکلگیری این احساس انسانی مطلع است. بهرام توکلی هم در دو فیلم پرسه در مه و آسمان زرد کم عمق نشانههایی گذرا بر اشرافش در این حوزه احساسات انسانی را به نمایش میگذارد. همینطور پیمان معادی در برف روی کاجها.
داریوش مهرجویی در فیلم عاشقانهاش یعنی درخت گلابی به شکلی کم نظیر موفق میشود عشق دو نوجوان را با تمام تب و تابش و در محدوده چارچوبهای اخلاقی وممیزی به نمایش بگذارد. مهرجویی بعدها در سنتوری هم نشانههایی از این توانایی از یادرفته را به نمایش گذاشت. و خب سهم اصلی از این معدود موفقیتها متعلق به مسعود کیمیایی بوده.
به نظر میرسد او از معدود فیلمسازانی است که از اعماق وجود به سازنده بودن چنین احساسی در زندگی عادی معتقد بوده است. لحظاتی در فیلم دندان مار هم بین فرامرز صدیقی و فریبا کوثری و هم مابین گلچهره سجادیه و احمد نجفی نشانههای هوشیارانه از رقم خوردن نوعی حس عاشقانه را بروز میدهند. در ردپای گرگ هم در سکانس تعدیل شده پل دربند شما حسی واقعی میان قریبیان و گلچهره سجادیه را احساس میکنید.
اما بهترین فصول عاشقانه را مسعود کیمیایی در فیلم سلطان رقم میزند. فصلی بسیار زیبا و نسبتا طولانی در صحبتهای مرد جیب بر و دختر در عمارت اربابی که با درک شگفت انگیز هدیه تهرانی از ضرباهنگ احساسی صحنه به یک فصل درخشان عاشقانه بدل میشود. کیمیایی سالها بعد در سکانسی کوتاه از فیلم رئیس و در ملاقات قریبیان و لعیا زنگنه نشان میدهد که هنوز هم در این عرصه بینظیر است.