صد سال صد قصه| مردی که روح خود را فروخت
روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | سال ۱۳۳۶ رئیس ساواک بوشهر از ورود دو نیروی امنیتی از تهران گفت که وظیفه داشتند به عنوان بازرگان به دوحه بروند و درآنجا از تحرکات شیخ نشینها جاسوسی کنند. یکی از این دو نفر ستوان یکم، محمود جعفریان بود. عضو سازمان افسران حزب توده که در سال ۱۳۳۳ابتدا به اعدام و سپس به پنج سال زندان محکوم شده بود اما حوصله شلاق و این چیزها را نداشت و از همان داخل زندان به سوهان روح همبندیهای خود بدل شد و دست آخرپس از گذراندن دو سال حبس، آزاد شد و خودش را درآغوش ساواک که تازه تاسیس شده بود انداخت.
شاید به خاطر ترس شاید به خاطر تلاشش برای معاش شاید هم به خاطر ایده اصلاح سیستم از درون. خوش قلم بود و خوش بیان و متخصص استفاده از کلمات و اصطلاحات رعبآور. او یک سال پس از آزادی به ماموریت دوحه فرستاده شده بود. جایی که به گفته خودش میخواست سوابق سیاه خود را در ضدیت با سلطنت پاک کند. او چهار سال آنجا به عنوان پیله ور و بازرگان اقامت میکند و از قرار ماموریتش را به خوبی انجام میدهد و از فعالیت طرفداران جمال عبدالناصر و گروههای اخوانالمسلمین اطلاعات دست اولی را به تهران ارسال میکند.
در بازگشت به تهران با تکیه بر ارتباطاتش به سوربن فرستاده میشود و سال ۱۳۴۳ با دکترای جامعه شناسی به ایران باز میگردد. با تسلط بر زبانهای عربی و فرانسه و انگلیسی به یک مهره غیرقابل چشم پوشی برای ساواک تبدیل میشود. با این حال پاکروان با استناد به سابقه تودهای بودنش از استخدام رسمی او در ساواک سر باز میزند. جعفریان در سال ۱۳۴۵با توصیه ساواک، رئیس کارگزینی تلویزیون دولتی میشود و در سال ۱۳۴۷ رئیس تلویزیون آبادان.
با ادغام رادیو و تلویزیون در سال ۱۳۵۰، جعفریان به تهران میآید. پسردایی جاهطلب و چپگرای فرح دیبا، دو معاون اصلی خود را از تودهایهای تواب انتخاب میکند. پرویز نیکخواه و محمود جعفریان. در این میان همکاری جعفریان با ساواک و ارسال گزارش و تحلیلهای زنجیرهای بهخصوص در عرصه فعالیت کمونیستها ادامه داشت و بارها موجب تقدیر رسمی از جعفریان شده بود. قطبی که از سوی ساواک تحت فشار بود از اعتماد ساواک به جعفریان کمال استفاده را کرده و بارها او را به جلسات کلان سیاستگزاری روانه میکرد تا از معتمد بودن و سخنوریاش کمال بهره را ببرد.
در اوایل دهه پنجاه ایده حزب رستاخیز به عنوان تنها حزب فراگیر ایران توسط جعفریان و نیکخواه پرورده شد و چندین چهره چپ سابق مثل شهریاری و هوشنگ نهاوندی و هوشنگ انصاری و رسول پرویزی هم از آن استقبال کردند. در واقع چپگراهای سابق دو دسته بودند. گروهی که از آن سوءظن اولیه ساواک رهیده بودند (مثل هوشنگ نهاوندی و منوچهر آزمون و باهری و حتی برادران هویدا(!)که اکثرا توسط اسدالله علم جذب حکومت شده بودند) و چهرههایی که هنوز سایه ساواک را بر خود احساس میکردند (مثل جعفریان و نیکخواه و رسول پرویزی و شهریاری ) در نگاه نیکخواه و جعفریان حزب رستاخیز میتوانست عملکردی مشابه حزب کمونیست شوروی داشته باشد منتها در یک ساختار سلطنتی.
در سال ۱۳۵۴ جعفریان به قائم مقامی حزب رستاخیز میرسد و یک سال بعد ریاست خبرگزاری پارس هم به او محول میشود. در سال ۱۳۵۵ او دیگر مهمترین چهره رسانهای حکومت پهلوی است و البته مورد سوءظن جدی سیاستمدارهای قدیمی و سنتی مثل علی امینی و منوچهر اقبال. حتی این ایده مطرح شده بود که قطبی با مشورت فرح میخواهد جعفریان را به عنوان نخست وزیر پیشنهاد کند. هرچه بود سخنرانیهای جعفریان و شیوه استدلالش در نوشتههایش به شدت از سوی شاه مورد پسند قرار میگیرد: «قدمهایی که در مدت شانزده سال برداشتهایم حاضریم قدم شماری کنیم… هیچ کشوری را در دنیا نمیشناسیم که در مدت شانزده سال به اندازه ایران از تحول و دگرگونی و پیشرفت بهرهمند شده باشد، از آمریکا وشوروی گرفته تا چین، فرانسه، آلمان یا هر کشور دیگر.»
یا این نقل قول از مهدی بهشتیپور: «سال ۵۶رادیو با پخش خبری اعلام کرد که فردی در یک جلسه به نشانه اعتراض برخاسته و گفته است که در این کشور آزادی و استقلال نیست که جعفریان بلافاصله به او پاسخ میدهد همین سخن و اعتراض شما بیانگر وجود آزادی است. این سناریو قطعا توسط جعفریان از پیش طراحی شده بود تا به شنونده وجود آزادی را القا کند.»
او در زمستان ۵۶ و بهار ۵۷ مسئول تدارک تظاهرات به نفع شاه در شهرهای ایران شده بود. حتی او را یکی از نویسندگان مقاله مشهور روز ۱۷ دی ماه ۱۳۵۶ میدانند چرا که پر است از اصطلاحات خاص جعفریان. اما جعفریان صریحا آن مقاله را به پرویز نیکخواه منتسب میکند. در ۱۹ شهریور ۱۳۵۷ جعفریان همراه با قطبی از همه مشاغلش استعفا میکند اما مشخص است که برعکس رضا قطبی سرنوشتش برای خانواده سلطنتی مهم نیست.
مخفی شدنش فقط سه روز به طول میانجامد و در ۲۵ بهمن ۱۳۵۷ دستگیر میشود و در ۲۲ اسفند ۱۳۵۷ اعدام. در ۵۰ سالگی. کسی هنوز مطمئن نیست که او واقعا روح خود را فروخته بود و یا این تصور را داشت که میتوان با رسوخ به حکومت به اصلاح تدریجی امور پرداخت. هیچ کس نخواهد دانست.
متن را با این روایت تمام میکنیم: روحالله عباسی از افسران حزب توده که با محمود جعفریان سابقه آشنایی داشت و مدتی با هم درزندان بودند با اشاره به دیداری که سالها بعد میان آنها رخ داد میگوید: «او گفت… از تو میخواهم که هرگز با این دستگاه همکاری نکنی. پرسیدم چرا؟ گفت: من خود تا گردن در لجن فرورفتهام و نمیدانم چگونه از این منجلاب رهایی یابم، مملکت را از سر تا ته مشتی روسپی و … اداره میکنند…»