صادق هدایت؛ یکی از اصلیترینها
روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | جریان قدرتمند تجدد در ایران با گروهی از نویسندگان و شاعران و موسیقیدانان تشدید شده بود. مردانی که عموما در سالهای ۱۲۶۰ تا ۱۲۹۰ به دنیا آمده بودند و در فضای انقلاب مشروطه و تب و تاب آن و بعد دوران سلطنت رضا پهلوی غوطه خورده بودند و فضای فرهنگی کشور را تا دهه سی و حتی میانه دهه چهل تغذیه میکردند؛ محمدتقی بهار، نیما یوشیج، سعید نفیسی، علی دشتی، علیاکبر دهخدا، محمدعلی جمالزاده، علینقی وزیری، ناتل خانلری و البته صادق هدایت.
اما در میان این متجددین هم گروهی آوانگارد محسوب میشدند که مهمترینشان صادق هدایت بود. هدایت هنوز هم پس از گذشت هفتاد سال از مرگش متر و معیار ادبیات روشنفکرانه محسوب میشود. جایگاهی حتی فراتر از نیما یوشیج که در دهههای بعد تحت تاثیر شاملو و فروغ تخت سلطنتش در شعر متزلزل شده بود. چه از هدایت و آثارش خوشمان بیاید و چه نه جایگاهش غبطه برانگیز است. هدایت متولد ۱۲۸۱ شمسی و در تهران بود.
خانوادهاش از خانوادههای دیوانسالار دوران قاجار بودند. در دوران پهلوی هم خانواده هدایت در دولتهای مختلف حضور داشتند. برادرش محمود هدایت تا مقام معاون نخستوزیر وقت (دوره رزمآرا ) پیش رفت و خواهرش انورالملوک همسر رزم آرا بود.این تمول مالی اجازه داد تا صادق تحصیلات خود را در دارالفنون و مدرسه فرانسوی زبان سنلویی به پایان برساند و در ۲۰ سالگی برای ادامه تحصیل به بلژیک برود.
یعنی در اروپای دهه بیست. اروپای افسار گسیخته. او به فرانسه نقل مکان میکند و آنجا خودکشی میکند که نجات پیدا میکند. این روایتی است که البته خودش گفته. از قرار در رودخانهای در حال غرق شدن بوده که نجات داده میشود. او در بازگشت به ایران در بانک ملی استخدام میشود و بر سنت گیاهخواری خود بیش از پیش پافشاری میکند.
سپس همراه با بزرگ علوی و مجتبی مینوی و مسعود فرزاد حلقه روشنفکران اربعه را خلق میکند که قرار بود جلوی حلقه سبعه که گروهی از ادیبان کلاسیک را در خود داشت قدرتنمایی کنند(حلقه سبعه از اقبال آشتیانی، نفیسی، رشید یاسمی، محمدتقی بهار، بدیعالزمان فروزانفر و…تشکیل شده بود) داریم از سالهای ۱۳۰۹ تا ۱۳۱۴ حرف میزنیم.
روشنفکران بورژوا که در کافهها جمع میشدند و از جریانات روز ادبی با هم حرف میزدند. به حلقه اربعه بعدها دو مازندرانی جنجالی یعنی نیما یوشیج و پرویز ناتل خانلری و همینطور عبدالحسین نوشین هم اضافه شدند. بزرگ علوی در خاطرهای از گیاهخواری هدایت اینگونه یاد کرده:«یک بار دیدم که در کافه لالهزار یک نان گوشتی را که به زبان روسی بولکی میگفتند، به این قصد که لای آن شیرینی است، گاز زد و ناگهان چشمهایش سرخ شد، عرق به پیشانیاش نشست و داشت قی میکرد که دستمالی از جیبش بیرون آورد و لقمه نجویده را در آن تف کرد.»
در سال ۱۳۱۴ به خاطر نوشتن وغ وغ صاحاب کارش به اداره سانسور رضاشاه میافتد. هدایت در سال ۱۳۱۵ به تشویق شین پرتو به هند میرود و یکسال آنجا میماند و نسخه اول معروفترین اثرش یعنی بوف کور را مینویسد. یک سال بعد به ایران باز میگردد. ۳۴ ساله با سابقه زندگی در فرانسه و بلژیک و هند و پر از تجربه و پختگی.
او در اوج فعالیتهای ادبی و پژوهشی خود قرار داشت. کارمند وزارت علوم بود و زمان کافی برای نوشتن در اختیار داشت. اما از قرار کارها درست پیش نمیرفت. بقیه داستان هدایت و این فرضیه که مناسبات شغلی وخانوادگی خواهر و برادر هدایت با رزم آرا از دلایل خودکشی او بوده است! بماند.