کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۳۹۷۰۷۸
تاریخ خبر:

صاحب زیباترین خانه تهران، بلیت اتوبوس نداشت

روزنامه هفت صبح، ابراهیم افشار | یک: پرصفاترین خانه‌‌های عمرم سیاه‌‌چادرهای ایلیاتی بودند و آرامبخش‌‌ترین‌‌شان دولت‌‌منزل استاد شهریار و خوش‌دیزاین‌‌ترین‌‌ آنها آپارتمان آقای محمدعلی کشاورز بود.اما اگر زیبایی تجریدی یک خانه به شکل ظاهری‌اش باشد و نه آدم‌های درونش،پس زیباترین خانه تهران در فرمانیه ابتدای دهه ۵۰ را باید از خاطر گذراند که همان‌موقع هم چشم مجلات آمریکایی و اروپایی و آرشیتکت‌های معتبر جهان را خیره کرده بود.خانه‌‌ای که مجله سپیدوسیاه درباره‌‌اش شرحی دارد که هنوز بعد از نیم قرن خواندنی است:

-«مدتی است در تهران به ساختن خانه‌‌های زیبا و مدرن، توجه زیادی می‌‌شود و مهندسین ایرانی نمونه‌‌های زیبایی از ذوق و هنر خود را در این زمینه نشان می‌‌دهند. در چند روز اخیر یکی از زیباترین خانه‌‌های تهران که نه تنها بین علاقه‌مندان به خانه‌‌های زیبا بلکه در میان مهندسین بزرگ ساختمان در دنیا شهرت دارد و عکس و نقشه آن به دفعات در مجله‌‌های انگلیسی و آمریکایی به‌عنوان نمونه‌‌ای از خانه‌‌های مدرن و زیبا چاپ شده است، به فروش رسید و تغییر مالک داد.این خانه متعلق به آقای نهاوندی مقاطعه‌‌کار معروف بود و آقای علی رضایی صاحب معادن کرومیت و مس و مدیر کارخانه نورد ایران، آن را به مبلغ دو میلیون و هشتصد هزارتومان برای پسرش که در آمریکا تحصیل می‌‌کند، خریداری کرد.

آرشیتکت این بنا مهندس بوربور است و ساختمان و اتاق‌‌ها به صورت گرد در باغی به مساحت پنج هزار متر در فرمانیه ساخته شده است.در این ساختمان، ۲۴ حوض و استخر و آب‌‌نما وجود دارد که آنها هم همه گرد ساخته شده‌‌اند. هیات کنسرسیوم آرشیتکتور بین‌المللی که نقشه و ماکت ساختمان را مطالعه کرده‌‌اند آن را به‌عنوان یک نقشه کاملا مدرن و تازه قبول کرده‌‌اند و اما آقای رضایی که در حال حاضر یکی از ثروتمندترین افراد این کشور است و چندی قبل با خرید اوراق ۱۰مدرسه به‌نام همسر و فرزندان و مادر خود،رکورد بیشترین مدرسه را که یک فرد خریداری کرده شکست، همیشه دارای چنین ثروت و وضع مالی درخشانی نبود.ازجمله خود او داستانی از گذشته تعریف می‌‌کند که جالب و شنیدنی است.

آقای رضایی می‌‌گوید سال‌‌ها قبل وضع مالی درخشانی نداشتم. به طوری که یک روز زمستان که برف و سرما کولاک می‌‌کرد وقتی از توپخانه به منزل خودم که چند کیلومتر دورتر از آنجا و خارج از شهر بود بروم توجه کردم حتی دو ریال پول در جیبم ندارم که کرایه اتوبوس بدهم.ناچار پیاده به سوی منزل راه افتادم ولی وقتی به خانه رسیدم در اثر برف و سرما دچار سینه‌‌پهلو شده و بستری شدم. مادرم به زحمت پنج سیر شیر تهیه کرد و من آن مقدار شیر را در سه وعده خوردم و در نتیجه پرستاری مادر و استراحت، بهبودی حاصل کردم. آقای رضایی می‌‌گوید من از ذکر این جریان و حوادث دیگر زندگی خود شرم ندارم و اکنون خوشحالم که با تلاش شبانه‌‌روزی خود توانسته‌‌ام یکی از موفق‌‌ترین مردان اقتصادی ایران باشم.»

* دو: برخلاف این معماری بی‌‌هویت و هشلهف تهران کنونی که زخم گرسنگی، فقر و توسعه‌نایافتگی‌‌های اقتصادی و فرهنگی،بر دیوارهای آن خط و خش انداخته است، روزگاری معماری خانه‌‌های تهران، زیبایی‌‌شناسی خاص خود را داشت؛ با آن هشتی‌‌ها، ارسی‌‌ها، طاق‌‌های بلند،حوض‌های آبی زنگاری که دل از عارف و عامی می‌‌برد. معماری شرقی دلپذیری که حتی دل پروفسور شهیر شهرشناس «انجلیس دوسا» را دزدیده بود که در سمینار «مرمت بناها و شهرهای تاریخی» که در آذر ۱۳۵۰ به میزبانی دانشگاه تهران برگزار شد،خطاب به خرابکاران این معماری اصیل، به سیم آخر زد. در این سمینار که با همکاری دانشکده هنرهای زیبا و دانشکده معماری رم برگزار می‌‌شد، پروفسور ایتالیایی گفت «ویران کردن خانه‌های قدیمی که شاهکار معماری ایران است، در حد قتل نفس به‌شمار می‌‌رود.»حالا باید انجلیس را از قبر کشید بیرون و کشان‌‌کشان آورد تهران که از تماشای گورخواب‌‌ها، پشت‌‌بام‌خواب‌‌ها، جوی‌‌خواب‌‌ها، دخمه‌‌خواب‌‌ها و پیاده‌‌روخواب‌‌ها لذت ببرد!

* سه: معماری عمومی تهران اکنونی چنین نشان می‌‌دهد که بلدیه‌‌چی‌‌ها انگار در این نیم قرن به حرف درست و درمان او خندیده‌‌اند. معماری بی‌‌ریخت و شلخته‌‌ و هراسانی که گویا بیش از آنکه محصول جنایت شهرداری‌‌ها باشد محصول فقر، عدم توسعه شهری، فرهنگ‌‌گریزی، حاشیه‌‌نشینی، فساد ارگانیک، مهاجرپذیری بی‌‌قاعده و هزار درد بی‌‌درمان است که گلوی پایتخت را چنان سفت چسبیده است که حالا دیگر سخن گفتن از موضوعاتی مثل زیبایی‌‌شناسی معماری تهران، از شکم‌‌سیری بورژوازی درمی‌‌آید. چند دهه بعد از حرف‌‌های انجلیس، شهری که میلیون‌‌ها فقیر پاپتی داشت که صبح تا شب برای لقمه‌‌ای نان سگدو می‌‌زدند و شب‌‌ها در خانه‌‌های قمرخانمی می‌لولیدند، آنقدر درد روی دردش انباشته بود که حرف زدن از معماری برای آن، مثل سخن گفتن از شعرهای شازده‌های بودایی در پدافندهای خط مقدم جنگ بود.

* چهار: آن روز که انجلیس با خطابه تک‌خطی‌اش کولاکی به پا کرد، البته شهرسازان ایرانی هم کم نگذاشتند. دکتر پاک‌نیا رئیس دانشگاه معماری در سخنرانی خود، برای نسل ۴۷سال بعد که ما اکنونیان باشیم، رفرنس‌های معتبری به‌جا گذاشت.پاک‌نیا آن روز شهرهای ایران را به سه‌گونه: شهرهای باستانی و مرده مثل تخت‌جمشید/ شهرهای قدیمی زنده ولی فرسوده مثل کاشان و اصفهان/ و دسته سوم شهرهای نوزاد، طبقه‌بندی کرد و با اشاره به اینکه بیشتر شهرهای ایران جزو دسته دوم هستند، این شهرها را موجودات سالمندی تلقی کرد که با گذشت زمان،اندام‌های فعال خود را از دست داده و در حال تبدیل به فلج‌شدگی‌اند.

او یک جمله دیگر هم درباره شهرهای بی‌روح و مرده آینده ایران گفت که «امروزه این شهرها به دست اشخاص ناصالح جراحی می‌شوند و شیرازه‌شان با احداث بلوارهای کارشناسی نشده مد روز، از هم می‌گسلد.» در این سمینار همچنین دکتر روح‌الامین مردم‌شناس معروف نیز گفت محله‌های قدیمی و سنتی تهران را کلنگ شهرداری‌ها ویران کرده و صدالبته به‌طور مصداقی، از محله‌های کازیا در شهرهای رباط، الجزایر و تونس مثال آورد که کاملا دست‌نخورده باقی مانده‌اند و مردم‌شان پیشرفت‌های صنعتی جدید را با زندگی سنتی خود انطباق داده‌اند، نه مثل ما برعکس.

معماری ایرانی به مرور در راهی افتاد که هر خانه قدیمی زیبا از نظر بساز و بفروش‌ها به منزله بمبی تلقی شد که دارای پتانسیل پولسازی است و پشتبندش طهران چنین لاقیدانه تبدیل به شهر هشلهفی شد که هرکسی به آش شله‌قلمکار در معماری‌اش طعنه بزند و کسی را نای لب گزیدن نباشد. طبیعی بود که در میان این همه گرسنگی و فقر بی‌خانه‌ها و بی‌خانمان‌ها، معماری هردمبیل ایرانی هر روز بیشتر از دیروز به قتل نفسِ خانه‌های قدیمی همت بگمارد.

* پنج: من پرصفاترین خانه‌های ایرانی را در سیاه‌چادرهای ایلیاتی دیدم. آنجا که بوی مفرش‌ها و گلیم‌ها و گبه‌ها در کنار زیبایی هزاررنگ طبیعی‌شان آرامش اکسازپامی می‌دادند. من عمیق‌ترین خواب‌هایم را در آن سیاه‌چادرهای دهه شصتی در دشت مغان و سنگسر و دالاهو و اوبه‌های قشقایی‌ها و ترکمن‌ها به چشم دیده‌ام.اما زیباترین دیزاین خانه‌ای که در عمرم به چشم دیدم آپارتمان محمدعلی کشاورز در دهه۷۰ بود که وقتی برای گفت‌وگوی سینمایی به خانه‌اش رفتم خود را در محاصره صدها ترازوی قدیمی که از سقف پذیرایی آویزان شده بود دیدم. انگار او داشت به مهمانانش تذکر می‌داد که بزرگ‌ترین گمشده جهان همانا عدل و داد است. صدبار سرم به کفه ترازوها خورد و او خندید و من نفهمیدم خودش که از من بلندقدتر هم بود چگونه هنگام راه رفتن در خانه، جاخالی می‌داد.

* شش: اگر بخواهم زشت‌ترین خانه‌های ایرانی را نیز برای‌تان مجسم کنم ناگزیر از آنم که خانه‌های محله جمشید را به یاد آورم. در آن خانه‌های کدرِ بی‌روح قلعه زاهدی که زنان بدکاره را در آغوش گرفته بود و تصاویر اساطیریِ‌ کریه‌اش در آلبوم‌های کاوه گلستان، آدم را به تهوع می‌اندازد، انسان به مفهوم واقعی‌اش حیوان‌واره‌ای بود که در قفسی اکبیری اسیر باشد. در نقطه مقابلش هر وقت تبریز بروم باید نگاهی به خانه فرمانفرمائیان بکنم که اینک به میراث فرهنگی تبدیل شده و آدم دوست دارد در مطبخ و پنجدری‌اش دراز به دراز بیفتد و بمیرد. معمارهای پاکباخته‌ای که برای هر درخت حیاط، هر آجر طنبی، هر پنجره‌ اندرونی و بیرونی و هر سرستونش، عمرشان را گذاشته‌اند.

زیبایی هر طاقچه‌‌اش،هر مطبخ‌‌اش،حوضخانه‌اش،آجرفرش‌های حیاطش،طاق‌های دلربایش و آن مهتابی‌ها و پنجره‌های اُرسی و شیشه‌های رنگارنگش،آدم را کشته‌مرده خود می‌کند‌.هر وقت که آنجا یله می‌شوم از خود می‌پرسم خدایا صاحبان این املاک در میان این همه زیبایی کفرانگیز، آیا دردی هم داشته‌اند که این همه دلربایی کوفت‌شان بشود و فوری می‌گویم آری که داشته‌اند. هرگاه به تماشای عمارت‌های دلربای پروین اعتصامی، تاجرباشی، آقاحبشی، اردوبادی، ختایی، سلطان‌القرایی، شربت‌زاده و فراش‌باشی می‌روم فقط قربان‌صدقه معمارهایش می‌روم. این اواخر توی خانه پروین اعتصامی که تبدیل به آثار گردشگری شده واقعا گریه‌ام گرفته بود.

نشسته بودم بغل یک کوزه گِلی خیلی بزرگ که توی دالان خنکش افتاده بود و به خودم می‌گفتم که خدایا این زن که هر شب از شوهر افسرش کتک می‌خورده و پای چشمش کبود می‌شده و پناه می‌برده به خانه همسایه‌ها، مگر لذتی هم از این خانه زیبا برده است؟ برخلاف خانه پروین اما منزل آقای شهریار پر از انرژی مثبت بود. آنجا یک منقل، یک پشتی، یک سماور، یک رف، یک مجمعه، برای لذت بردن کافی از زندگی کفایت می‌کرد. چرا باید زیباترین خانه‌های دنیا را با آجرها و مرمرهایش سنجید؟ شاید آنجا کرگدنی هرگز از تماشای ارسی در اشکوب کوشک‌ها لذتی نبرده است. شاید فلک آن همه زیباییِ مکانی را از دماغش درآورده است. شاید پدرم درست می‌گفت که آدم کارتن‌خواب باشد و زنی مثل سیبل‌جان داشته باشد و زیر همین پل کالج، پوست هندوانه گاز بزند اما با «خنازیر» در خانه درندشت فرمانفرما نخسبد.

کدخبر: ۳۹۷۰۷۸
تاریخ خبر:
ارسال نظر