شیوه جکسون، اصول دهداری؛ اختلاف عادل و فروغی
روزنامه هفت صبح، کمال بردبار | علی فروغی مدیر شبکه ۳ در یک لایو اینستاگرامی از ماجرای عادل فردوسیپور گفته. اینکه «به محبوبیت و مهارت فردوسیپور واقف بوده اما او از مدار خارج شده بوده و اگر کنار گذاشته نمیشد صدا و سیما از هم میپاشید.» او یک مثال فوتبالی هم میزند. اینکه بهترین دروازهبان دنیا اگر از مربیاش حرفشنویی نداشته باشد باید کنار برود.
میخواهم بحث را منصفانه و بدون غرض ورزی و به شیوه فوتبالی و کمی هم بسکتبالی جلو ببرم و بگویم مدیریت یکنواخت و بدون انعطاف بعید است امروزه در جایی از دنیا ترویج شود. میدانم برای سادگی کار میتوانیم خودمان را به خطوط کلفت و محکم اصول که چون طنابهایی اطرافمان را گرفته آویزان کنیم و بگوییم نه از اینجا به بعد نمیشود عبور کرد. این وفاداری به اصول به نظر کار سختی است اما در عین حال کار آسانی است. بهخصوص برای یک مدیر. چرا که به هرحال توجیه خوبی است در بزنگاهها و بحرانها.
در دهه شصت پرویز دهداری مرحوم، سرمربی یکی از پرستارهترین و با استعدادترین نسلهای فوتبال ما شد. حداقل در فاز هجومی چرا که در فاز دفاعی به جز محمد پنجعلی بقیه بازیکنها خیلی مرغوب نبودند. اما اجتماع ناصرمحمدخانی، چنگیز، قایقران، بیانی، درخشان، مختاری فر، باوی، پنجعلی، ابطحی، پیوس و… مجموعه بینظیری را فراهم کرده بود.
دهداری زمانی در دهه پنجاه سرمربی گارد و بعد هما بود. با کلی جوان گمنام و جویای نام. و با آنها به موفقیت های خوبی هم رسید اما در تیم ملی شرایط فرق میکرد. اینجا با ستارههای محبوب و اعجوبهای سر و کار داشت که هرکدامشان از پایگاه مردمی گستردهای برخوردار بودند. اما برای مرحوم دهداری حفظ اصول شخصی اش اهمیت داشت. بدون هیچ انعطافی و هیچ گونه ظرافتی.
با همان شیوه اداره تیم گارد میخواست تیم ملی پرستاره خود را هدایت کند. مقررات شدید برای رفت و آمد، لباس فرم و صف کشیدن و حرف زدن و… او به اصولش وفادار بود اما ستارهها این اصول را قبول نداشتند. ستاره ها ربات نبودند. آدم هایی بودند با دیدگاه ها و سلایق خاص خود. هیچکدامشان سابقه یاغی گری نداشتند . در آن سال های دهه شصت حتی درآمد خاصی هم نداشتند.
فوتبال را با عشق و تعصب پی می گرفتند و شغل های اصلی شان رانندگی تاکسی بود و یا معلمی و یا بوتیکداری. پیشینه پدرسالارانه و تاریخی ما میگوید حق با دهداری بوده اما واقعیت این است که دهداری در مدیریت جمع ستارهها شکست خورد و مجبور شد جدایی جنجالی سیزده ستاره خود را از تیم ملی مشاهده کند و پایگاه مردمی تیم ملی را نیز از دست بدهد.
او متوجه نبود مفهوم تیمملی یعنی جایی برای احساس رضایت عموم مردم. برای احساس افتخار و شادمانی و حس وطنپرستی. برای ایجاد یک حس عمومی و پایدار. قرار نبود تیم ملی محلی برای تست ایدههای اخلاقی سختگیرانه مرحوم دهداری و رضا وطنخواه باشد. او رابطه تیم ملی و مردم را از بین برد. آن هم با پافشاری بر اصولی که خیلی هم لازمالاجرا نبوده و حاصل درک قدیمی و پدرسالارانه دهداری از مفهوم نظم بوده.
طبیعی است که آنتی تز این جملات این است که بپرسید پس هرکسی هرکاری خواست بکند و نشود به آنها گفت که بالای چشمتان ابروست؟ طبیعتا نه. این طوری دارید مدیریت را خیلی ساده میکنید. مدیریت تیم (هر تیمی )نوعی حرکت مداوم در میان اصول و امکانات است. میخواهم به دنیای بسکتبال بروم. یک مینی سریال به تازگی عرضه شده به اسم آخرین رقص. داستان مستند درخشش شیکاگو بولز و ستارگانش برای کسب ششمین قهرمانیشان در دهه نود میلادی است.
مینی سریال حیرت انگیزی است. در بخشی از ماجرا دنیس رادمن ستاره شورشی و رادیکال و در عین حال حساس و افسرده به تیم شیکاگو بولز اضافه میشود. حضور او موجب قدرت گرفتن تیم به لحاظ دفاعی میشود و در عین حال توجه بیشتر افکار عمومی را به سمت این تیم جلب میکند. رادمن اما ناسازگار است . افسرده میشود و مدام به سمت سرگرمیهای خاص خود میرود. تصور کنید تیمی را دارید که در آن اسکاتی پیپن و مایکل جردن و دنیس رادمن در کنار هم بازی میکنند. هرکدام سر پرسودایی دارند.
در فاصلهای کم به یکی از بازیهای حساس شیکاگو بولز ، رادمن اردو راترک میکند. مایکل جردن به سراغش میرود او را به اردو باز میگرداند. فیل جکسون در لحظهای استثنایی به جای پافشاری بر اصول،بدون هیچ حرفی و اشاره ای ، رادمن را دوباره در ترکیب جای میدهد. رادمن هم درآن بازی خاص از جان مایه می گذارد و دلیل اصلی پیروزی بزرگ و سرنوشت ساز شیکاگو بولز می شود.
نمیخواهم بگویم همیشه باید این کار را کرد. گاهی هم باید بر اصول پافشاری کرد. مثلا جایی که رحمتی با کنارهگیری از تیم ملی در سختترین مرحله انتخابی جام جهانی عملا به کیروش خنجر از پشت زد وطبیعتا کیروش هیچ وقت این یار نامتعهد خود را به تیم برنگرداند ولی نکته اینجاست که خیانت به تیم مقولهای کاملا متفاوت است. درک این نکته که رادمن افسرده را چگونه به تیم بازگرداند و در عین حال تیم را از درخشش و ویژگیهای او محروم نکرد از نبوغ فیل جکسون بر میآید.
نمی خواهم عادل را با دنیس رادمن مقایسه کنم (او برای شبکه ۳ بیشتر نقش مایکل جردن را داشت ) میخواهم بگویم کار با ستارهها انعطاف میخواهد. فردوسیپور ستاره شبکه ۳ بود. نمیدانم دقیقا چه بین عادل و فروغی گذشته اما هرچه هست وقتی با ستارهای روبهرو هستی که یک دهه شهرت و محبوبیت را پشت سر دارد نمیشود این طوری و باتکیه بر همان فرهنگ پدرسالارانه ریشه دوانده در وجودمان با ماجرا روبهرو شد.
از دست دادن عادل آن هم به آن شکل و اصرار بر این که طبق اصول مدیریتی عمل شده ، ممکن است به شخص مدیر احساس خوشایندی متبادر کند اما در نهایت شبکه تحت مدیریت او از این اتفاق لطمه خورده است. او تیم خود را ازستاره مهمش محروم کرده بیآنکه چیزی در قبال آن به دست بیاورد. میدانم نوشتن این سطور فایدهای ندارد.
میدانم که فروغی (که تلاش و زحمتش را برای مدیریت شبکه ۳ از نزدیک دیدهام ) همچنان میاندیشد که انضباط یک مدیر و پافشاریاش بر اصول مهمترین نکته است اما این واقعیتی است که حذف برنامه نود به مخاطبان شبکه لطمه زده و واقعیتی است که عادل فردوسیپور بخشی از مخاطبان را راضی میکرد که حالا دیگر در شبکه ۳ نمایندهای ندارند.
این را هم اضافه کنم که سالهاست مخاطب نود نبوده ام و کلا برنامه محبوبم نبوده و عادل را به عنوان گزارشگر ترجیح می دهم . شبکه ۳ هنوز شبکه پربیننده ای است اما همچنان فلسفه کنار نیامدن با بهترین چهره و قدیمیترین چهره یک شبکه برایم قابل هضم نیست. من برای مرحوم دهداری احترام قائل هستم اما فیل جکسون برایم نمونهای از یک مدیر استراتژیست است.