سینمای ایران در دور برگردان
روزنامه هفت صبح| این عکسی از تحسین شدهترین فیلم دهه هشتاد ایران است. فیلمی که با خودش موجی از موفقیتهای بینالمللی راهمراه آورد وزمینهساز موفقیت فیلمهای بعدی فرهادی در سینمای جهان و اسکار شد. فیلمی که در اوج ناآرامیهای سال 88 اکران شد. جز یک نفر تصور حضور بقیه این بازیگران در آیندهای نزدیک در سینما کمی سخت است. این دشوار بودن حضور میتواند به خاطر مسائل قضایی و ممیزی باشد و یا از آن سو از طرف خود بازیگران. نشانهای از یک دوران سپری شده در سینمای ایران. آنچه مشخص است موج بینالمللی سینمای ایران که از میانه دهه شصت شروع شده بود دیگر تمام شد. نه میخواهم سوگواری کنم و نه نتایج محیرالعقول استخراج کنم. فقط روایت میکنم.
سینمای ایران از میانه دهه شصت نمایشگر نوعی رئالیسم اخلاقگرا و انساندوستانه شد که به تدریج در فرم هم به این مفهوم نزدیک شد. نوعی سادگی پیچیده. اولین فیلم موفق ایرانی در سالهای پس از انقلاب دونده بود. با برنده شدن در جشنواره سه قاره نانت فرانسه. به دنبالش ناخدا خورشید از ناصر تقوایی و خانه دوست کجاست از عباس کیارستمی موفقیتهای بینالمللی متفاوتی را در لوکارنوی سوئیس به دست آوردند.
هر سه فیلمساز از نسل موج نوی دهه پنجاه که حالا در میانه دهه شصت و در چهل و چند سالگی و در قرار گرفتن در معرض نسیم آرمانگرایی پس از انقلاب و البته امکانات بیدریغ دولتی، به پختگی و بلوغ رسیده بودند. سپس نوبت محسن مخملباف شد و فیلم شعاری و احساساتیاش یعنی بایسیکل ران. کیانوش عیاری هم با آن سوی آتش در محافل جشنوارهای جلب توجه کرد. کیارستمی در بهمن 1368 کلوزآپ را بر مبنای داستانی واقعی از یک کلاهبرداری سینمایی توسط مردی ساخت که خودش را شبیه محسن مخملباف درآورده و از عشق به سینما در یک خانواده نسبتا مرفه سوءاستفاده کرده است.
کلوزآپ همچون یک شوک سینمایی بود و سال به سال جایگاهش در میان سینمادوستان محکمتر شد. در همین سالها مخملباف هم در محافل سینمایی جهان بیشتر جلب توجه میکند به خصوص با فیلم نون و گلدون که تقلیدی ماهرانه از اصول سینمایی کیارستمی است البته گل درشت و کمی هم متظاهرانه. سینمای مخملباف جایزههای متعددی را از جشنوارههای درجه دو در ایتالیا و جمهوری چک به دست میآورد. مهرجویی هم با یکی از معدود موفقیتهای بینالمللی پس از انقلابش و به همراه نوستاره جوان خود یعنی نیکی کریمی و فیلم سارا، جوایزی را در سن سباستین و نانت کسب میکند.
سال 1372 زیردرختان زیتون به بخش مسابقه جشنواره کن راه پیدا میکند. یک اتفاق مهم برای سینمای ایران. سه سال بعد بچههای آسمان ساخته مجید مجیدی برای اولینبار سینمای ایران را به جمع نامزدهای نهایی اسکار میبرد و همین سال طعم گیلاس نخل طلای کن را به شکل مشترک با ایمامورای ژاپنی کسب میکند و بوسه خانم دونوو هم پرونده کیارستمی را تکمیل میکند.دو سال بعد کیارستمی با باد ما را خواهد برد جایزه ویژه هیات داوران ونیز را هم ضمیمه افتخاراتش میکند.
سینمای ایران تبدیل میشود به مهمترین موج سینمایی دهه 90 میلادی در جهان و کیارستمی به مهمترین فیلمساز این دهه. این فیلمها مذهبی بودند؟ نه آنگونه که معمولا از کلمه مذهبی تلقی میشود. فیلمهایی بودند واقعگرایانه، شاعرانه و اخلاقگرایانه و حتی شکاکانه. با مضمون عشق به زندگی، تلاش و کمک به همنوع و مواجهه با مرگ. فیلمهای مجیدی بال مذهبی و معنوی این نهضت بودند که در فیلم رنگ خدا این ترکیب را به غلیظترین شکل ممکن به نمایش گذاشت.
از اواسط دهه هفتاد شمسی، سینماگران جدیدی به این حرکت بینالمللی سینمای ایران پیوستند. سمیرا مخملباف، جعفر پناهی، پرویز شهبازی و با کمی تاخیر بهمن قبادی. تخته سیاه، بادکنک سفید و زمانی برای مستی اسبها نمونههایی از این نوع فیلمها و موفقیتهای بینالمللی بودند. در حالی که فیلمسازان معتبری مثل مهرجویی و بیضایی و مرحوم علی حاتمی و کیمیایی و چهرههایی مثل افخمی و عیاری و حاتمیکیا و بنیاعتماد؛ هیچگاه در مسیر اصلی این جریان بینالمللی سینمای ایران قرار نگرفتند. به دلایل مختلف از جمله نگاه این سینماگران به سمت داخل و یا محدودیتهای ناشی از کنترل و ممیزی.
سینمای ما به حیات خود ادامه میدهد جشنواره نیز برگزار میشود اما یک داستان 35 ساله به پایان خود رسیده است. داستان موج جهانی سینمای ایران با سیاسی شدن شدید جامعه ایرانی پس از دوم خرداد 1376 و پررنگ شدن حرکتهای طبقه متوسط و دغدغههای زنان این طبقه، نشانههای نگاه اپوزیسیون در سینمای بخش بینالمللی ایران ظاهر شد. بیش از همه در فیلمهای جعفر پناهی. موفقیت پناهی با فیلم دایره و سپس طلای سرخ نمونههای آشکار این نوع زاویه دید بود. بهمن قبادی و محسن مخملباف هم به ظاهر همچنان در ایران فیلم میساختند اما مدام از نگاه رسمی فاصله میگرفتند.
از میانه دهه هشتاد اصغر فرهادی به همین موج سینمایی پیوست. فیلمهای او ملودرامهای زنانه بودند که دهه قبل در آثاری مثل لیلا از مهرجویی و شوکران افخمی به اوج خود رسیده بود. اما در آثار فرهادی فضا واقعگرایانهتر و با تاکید بر مسائلی مثل اختلاف طبقاتی، زندگی پنهان طبقه متوسط و مسئله حقوق زنان بود. این مولفهها و مهارت فرهادی در ترکیب آنها با معماهای پیچیده، موفقیت پیاپی او در محافل بینالمللی را تضمین کرد.
موج جهانی سینمای ایران که با کم کار شدن کیارستمی و مهاجرت قبادی و مخملباف و ممنوعالکار شدن پناهی در حال افول بود، با حضور فرهادی شعله دوبارهای کشید. او از ظرفیتهای بازیگرانی مثل لیلا حاتمی و پیمان معادی و شهاب حسینی و ترانه علیدوستی برای رسوخ به لایههای پنهان و متناقض زندگی و شخصیت شهروند طبقه متوسط ایرانی سود جست و فیلمهای درخشانی خلق کرد. جوایز برلین و کن و دو اسکار پیاپی ادامه همان نهضت سینمایی رئالیستی است که از نیمه دهه شصت شروع شده بود اما با نوعی واقعگرایی بدون آن شائبههای آرمانی و خوشبینانه.
اینجا با رئالیسم فراگیرتر و مهاجمتری روبهرو بودیم و حتی گاه مغرضانهتر. این موج جدید توجه جدید را هم به همراه داشت. شهرام مکری و مانی حقیقی و مجید برزگر و آیدا پناهنده از چهرههای تازهای بودند که به عنوان نمایندههای سینمای نوین ایران راهی جشنوارههای جهانی شدند و سپس نوبت به پدیدهای مثل سعید روستایی رسید که با سبک پرخاشگرانه و ماهرانهاش و با تکیه بر نسل جدید بازیگران سینمای ایران مثل نوید محمدزاده و پریناز ایزدیار و البته پیمان معادی موفقیتهای بینالمللی زنجیرهای به دست آورد.
در این موج آخر فیلمسازانی مثل جلیلوند و هومن سیدی هم در کنار روستایی قرار گرفتند. در فیلمهای این گروه آخر شما ترفندهای هنرمندانه و روشنفکرانه به ندرت میبینید و نیروی محرکه سینمایشان بر مبنای دست گذاشتن بیپروا و عامدانه روی زخمهای چرکین جامعه هستند و حتی فشار دادن و بیرون زدن خون ازآنها. یک جورهایی سادومازوخیستی. در سالهای 97 و 98 در ادامه حرکتی که از ابتدای دهه 90 شروع شده بود، سینمای ما به اوج اقتدار اقتصادی خود رسیده بود. افزایش چشمگیر مخاطبان و تاسیس پردیسهای سینمایی در بسیاری از شهرها و مشارکت سینما در تغذیه پلتفرمها و سینمای خانگی و…
و حالا دیگر باید این موج را تمام شده دانست. خب بخشی از بازوی فرهنگی اصولگرایان از همان ابتدا از این جریان راضی نبودند. آنها انتظار داشتند این فیلمها به شکل واضحتری پروپاگاندای انقلاب را انجام دهند و به شکل بنیادین به هر پدیدهای که درآن سوی مرز مورد استقبال قرار میگیرد بدبین بودند. وقتی از دهه هشتاد نشانههای نارضایتی سیاسی هم به این مجموعه آثار اضافه شد این بدبینی جای خود را به خصومت داد. حضور تدریجی سینماگران در بطن برخی اعتراضات سیاسی در سالهای بعد از 88 داستان را باز هم بغرنجتر کرد.
از آن سو موجهای رادیکال به ظاهر لیبرالیستی در میان نویسندگان سینمایی کشور ظاهر شد که با تاکید و فشار بر روی افشای منبع تامین مالی این سینما، در نقش چگواراهای بنیادگرا ظاهر شدند و بر طبل بیمایه و توخالی پولشویی کوبیدند. درآن سوی آب هم اپوزیسیون رسانهای تلاش کرد هرگونه امتیاز بینالمللی جمهوری اسلامی را نابود کند. چه قهرمان ورزشی و چه هنرمند سینما. در ایران گروهی دیگر از کوته فکران ظاهر شدند که هم در میان رادیکالها و هم در میان اصولگرایان حضور داشتند و با کلید واژه ابلهانه «وسط باز» به جان سینما افتادند تا بیهنری آشکار خود را پنهان کنند و موج پاییز 1401 دیگر تیر خلاص بود.
فرهادی و مانی حقیقی و شهرام مکری بعید است در ایران فیلم دیگری حداقل در آیندهای نزدیک بسازند، بازیگرانی مثل پیمان معادی و ترانه علیدوستی و نوید محمدزاده و سحر دولتشاهی با مشکلات عدیدهای مواجه خواهند بود حتی اکران تفریق و برادران لیلا و جنگ جهانی سوم و شب دیوار داخلی هم در ابهام قرار دارد.طبیعتا سینما در ایران به زندگی خود ادامه خواهد داد. جشنواره و بقیه داستانها. حالا گیریم با رونق کمتر و یا بیشتر. اما فیلم بزرگی ساخته خواهد شد؟
موفقیت بینالمللی به دست خواهد آورد؟ راستش بعید است. حداقل درآیندهای نزدیک. این پایان یک رویاست. میدانم که پذیرش این داستان سخت است اما واقعیتی است. موفقیت بینالمللی یا به معنای فروش و تماشاگر انبوه در سطح جهان است یا موفقیت در کن و اسکار و برلین و ونیز. لامصبا همهشان هم در غرب هستند. همین غرب متخاصم این روزها. به این میگویند جبر جغرافیایی حقیقی!