کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۳۹۸۲۳۵
تاریخ خبر:

ستاره‌ای که ‌خبر خودکشی‌اش را داد

روزنامه هفت صبح، آنالی اکبری | اهل چک کردن ایمیل‌ها نیستم. فکر کردم بعد از مدت‌ها سر و سامانی به آن صندوقِ مملو از نامه‌های احتمالا چرند و بی‌خود که برای هزاران نفر دیگر هم فرستاده شده‌اند بیندازم. شروع کردم به پاک کردن نامه‌ها و صفحه به صفحه عقب رفتم.
ایمیل را یک‌سال و چهار ماه پیش فرستاده بود.«به هیچ‌کس دیگه‌ای نگفتم ولی میخوام تو بدونی. احتمالا امروز خودم رو می‌کشم. از زندگی کردن و دیدن روز بعد خستم. میخوام تمومش کنم.»

چند بار دکمه اینتر را فشار داده و پایین متن اسمش را نوشته بود: ستاره.ستاره‌های زیادی نمی‌شناختم.ستاره‌ای که بخواهد خبر خودکشی‌اش را قبل از دیگران به من بدهد، اصلا. چرا اشاره‌ای به فامیلی‌اش نکرده بود؟باید پیدایش می‌کردم،یا خودش یا جنازه‌اش را.
با آدرس ایمیل عجیب و غریبش در اینستاگرام پیدایش کردم.آخرین پست به یک‌سال‌ونیم پیش تعلق داشت.ویدئویی از زنی سی و چند ساله بود که هنگام خرد کردن پیازها، بیش از حد معمول اشک می‌ریخت.

آدم‌ها معمولا موقع خرد کردن پیاز،دماغشان را جمع می‌کنند و یک چشم را می‌بندند و با ساعد،خیسی چشمِ زحمتکش دیگر را پاک می‌کنند و به ماموریت ادامه می‌دهند. اما زنِ جلوی دوربین قصد پاک کردن چشم‌ها را نداشت و تقریبا داشت زار می‌زد.حتی خود آن پیازهای خلال شده هم می‌دانستند که بی‌تقصیرند و باید مقصر دیگری برای حال آشفته زن پیدا کرد.کمی دورتر ترانه سوزناکی پخش می‌شد و زن تند تند چاقو را روی تن پیازها فرو می‌کرد.

کامنت‌ها را خواندم.خبری از قلب سیاه و گل پژمرده و پیام تسلیت و روحت شاد و «آه ستاره با خودت چه کردی» نبود. این یکی از سنت‌های دنیای مجازی است.مردم به جای قبرستان راهی پیجِ متوفی می‌شوند،خودش را مخاطب قرار می‌دهند و از مرگش ابراز تاسف می‌کنند. چند پست قبلی را هم دیدم. طراحی‌ای نه چندان حرفه‌ای از موجودی شبیه اسب یا بز یا شاید هم انسانی نحیف و خسته که داشت چهار دست و پا از کاغذ بیرون می‌رفت.

پیج ستاره از آن پیج‌های خوش آب و رنگ کلاسیک اینستاگرامی نبود.نه خبری از بشقاب غذا بود و نه عکسی دسته‌جمعی در حیاط کافه‌ای باصفا که قبلا خانه بدبختی بوده که آن را به زور تصاحب کردند و خودش آواره غربت شد و دیگر حتی جنازه‌اش هم به وطن نرسید. یکی از آن پیج‌های افسرده‌ای بود که دیگر حتی حوصله تظاهر به روبه‌راه بودن هم ندارد.

فکر کردم یعنی خودش است؟ همان ستاره‌ای که خبر خودکشی‌اش را به من داده بود؟ باید بهش پیغام می‌دادم. اما چه می‌گفتم؟«سلام ستاره؟ هنوز زنده‌ای؟» یا «سلام ستاره جان. امیدوارم چاقو به اندازه کافی تیز نبوده باشه و موفق به کشتن خودت نشده باشی.» فقط نوشتم: «سلام. خوبی؟»

معمولا خودم جواب این «سلام خوبی»های مزخرف را نمی‌دهم. ستاره هم جواب نداد. چند روزی صبر کردم تا شاید دست کم روحش تماسی باهام بگیرد.چراغی خاموش روشن کند، تقه‌ای به دیوار بزند. نزد.ایمیلش را بعد از یک‌سال و چهار ماه ریپلای کردم.«اینجایی؟ یا برای همیشه رفتی؟» یک ساعت بعد نامه‌ای جدید در صندوقم بود.نوشته بود:«ستاره قبلی رو کشتم. زندگی جدیدی رو شروع کردم. نگران نباش.»همین کافی بود.برای غریبه‌ای که حتی اسم واقعی‌اش را نمی‌دانستم قلب فرستادم و گفتم: «خوشحالم. زندگی جدیدت با تاخیر مبارک.»

کدخبر: ۳۹۸۲۳۵
تاریخ خبر:
ارسال نظر
 
  • abarbahar

    واقعی؟