جناب خوشخو،در تکمله صد قصه دیگر امروز ای
ن داستان از دکتر مجتهدی جالبه که براتون
میفرستم:به مناسبت دهم تیر، سالروز درگذشت
دکتر محمدعلی مجتهدی، رئيس دبيرستان البر
ز و بنيادگذار دانشگاه صنعتي شريف«پیشنهاد
هویدا را برای ریاست دانشگاه رد کردم که
دبیرستان البرز رابگردانم…فوریه ۱۹۷۹ آقا
ی مهندس بازرگان نخست وزیر شد. انقلاب شد.
شاه از مملکت رفت. مدرسه شلوغ شد. من هم
مریض شدم – یعنی در اثر ناملایماتی- چون م
ن نظم و ترتیب را اساس زندگی میدانم. نظم
و ترتیب را برای خودم اصلا از همه چیز مه
متر میدانم و در زندگی خودم هم بسیار سع
ی میکنم همیشه منظم و مرتب باشم. فرزندان
روحانی من فارغ التحصیلهای دبیرستان الب
رزند که به وجود همهشان افتخار میکنم. م
ن افتخار نمیکنم که استاد دانشکده فنی هس
تم. من افتخار نمیکنم که، ببخشید، بهترین
رسالهها را در بزرگترین دانشگاههای دنی
ا که سوربن باشد گذراندم. من افتخار نمیک
نم که پیریزی تحصیلاتی من خوب است. عرض ک
نم که من افتخار نمیکنم که دانشگاه آریام
هر را تشکیل دادم. من افتخار نمیکنم که ر
ئیس دانشگاه شیراز بودم. افتخار نمیکنم ک
ه در دانشگاه ملی …بماند، ولی افتخار می ک
نم که سیو پنج سال رئیس دبیرستان البرز ب
ودم.این گل های شکفته، این جوانهای برجست
ه، که از دبیرستان البرز درآمدند، بزرگتری
ن پاداش است برای من. از این پاداش بیشتر
چیزی نمیخواهم.افتخار می کنم که مسئول د
بیرستان البرز از ۱۳۲۳تا ۱۳۵۷ بودم و بیش
از تعداد چهل، پنجاه هزار نفر جوانان برجس
ته تحویل دانشگاهها دادم. اکثرأ پزشکان و
مهندسان و استادان دانشگاه های عالیقدر
دنیا هستند.فقط تأسفم در این است که مملکت
من، افراد مملکت من، نتوانستند این فضلای
لایق و درجه اول ایرانی را از وجودش استف
اده کنند چه در زمان شاه- مخصوصا در زمان
شاه از لحاظ بخل و حسدی که وجود داشت – چه
در زمان انقلاب.من اینها را هدایت نکردم
، برای این که به خارجیها خدمت کنند آقای
دکترضرغامی، آقای دکتر فیروز پرتوی، آقا
ی مهندس کیوان توفیق، یا امثال اینها شش س
ال پیش (۱۳۶۱ ) در لسآنجلس مرا به یک میه
مانی دعوت کردند پنجاه و هشت نفر بودند –
همه پزشک و پیراپزشکان برجسته بودند.من ای
نها را هدایت نکردم که در لسآنجلس مطب
داشته باشند. من اینها را هدایت کردم که
در وطن من، آن جا، مطب داشته باشند.ببخشید
احساسات در من تحریک شده. چشمانم را می ب
ینید چه حالی دارند؟ دلم میسوزد. ثروت مم
لکت ما یعنی این جوانها ثروت مملکت ما، من
نیستم و امثال من نیستند. ثروت مملکت ما
این جوان هاست. این جوانها را نتوانستند
هضم کنند در مملکت ما. این ها مجبور شدند.
تقصیری ندارند. مجبور شدند جلو پلاسشان
را جمع کننده پا شوند بیایند به مملکت خار
جی کمک کنند، خدمت کنند – آن هم با چه زحم
اتی.نمیدانم شما دبیرستان البرز تشریف آو
ردید یا نه؟ اتاقم طوری بود که پنجره اش ر
وبه روی در ورودی دبیرستان بود. وقتی زنگ
مرخصی را می زدند، من پشت پنجره ایستاده ب
ودم، کیف میکردم از این که این جمعیت دار
د می رود بیرون.»اگر دوست دارید بیشتر بخو
انید: https://b2n.ir/d26125#محمدعلی_مجته
دی #دبیرستان_البرز #یادبود #دانشگاه_شریف