روایتی دست اول از سرگردانی یک بیمار کرونایی
روزنامه هفت صبح | با گسترش آمار ابتلا به کرونا در روزهای گذشته، وضعیت هشدارآمیز بیمارستانها دیگر از رنگ قرمز هم گذشته است. یکی از کاربران توئیتر روایت دردناک مرگ پدرش بر اثر کرونا را نوشته و شرحی از سرگردانی یک خانواده بین بیمارستانها برای بستری و تامین دارو داده است. رشته توئیتی که تا همین الان هزاران بار دیده و بازنشر شده:
پدرم مرد. توی ۷۴سالگی و شش روز پیش، توی بیمارستان، بر اثر کرونا در حالی که دو هفته بستری بود، دیگه نکشید و رفت. شب اولی که بیمار بود بردمش دکتر و فرداش نرفت تست کرونا بده و گفت هیچیم نیست، تا سه روز بعدش افتاد و سیتیاسکن نشون داد که کروناست. این دفعه بردیمش بیمارستان «ب.ا». از حال بدش تعادل نداشت و صداها رو هم درست تشخیص نمیداد.
بیمارستان «ب.ا» گفت جا نداریم. اصرار ما فایده نداشت و در پاسخ اینکه هیچ بیمارستانی جا نبوده که آوردیم اینجا و حالا چی کار کنیم؟ مسئولی که اونجا بود گفت «آخه نظامی و خانوادهی نظامی هم که نیستید بگم کدوم بیمارستان میپذیره»، بهش پریدم که «آدم که هستیم.» پذیرش نکردن حتی آمبولانس ندادن و با اون حالش، با ماشین بردیمش بیمارستان «خ».
دکتر اورژانس با تشخیص بیش از ۳۰ درصد درگیری ریه از روی سیتیاسکن گفت «ببریدش خونه»، جا نداریم در حالی که نفس کشیدن هم براش سخت بود. با «پارتی» اما توی همون «خ» یه تخت توی بخش براش «پیدا» شد. دو سه روز توی «خ» بود که دکتر بداخلاقش (ایشالا که از خستگی بیش از حد بوده) صدام کرد و سیتی تازهشو نشونم داد که نزدیک ۷۰ درصد درگیری بود.
محکم و خیلی جدی گفت تا شب «باید» بره آیسییو وگرنه معلوم نیس چی بشه و ما جا نداریم و برو تخت خالی جای دیگه پیدا کن. دکتر از آیسییو اومد بالا سرشو و محکم گفت جا نداریم و اون وسط ما رو سرزنش کرد که همین شماهایید که با بیمسئولیتیتون و رعایت نکردن پدر مادرهاتون رو به کشتن میدید. گفتیم میبریدش آیسییو؟ گفت «باید» دنبال تخت باشید.
ما پر از بغض و ناچارگی بودیم. هیچ جا تخت آیسییو خالی نبود. برای چندین ساعت من و خانوادهام و همه رفقامون دنبال تخت آیسییو گشتیم تا باز با «پارتی» توی بیمارستان «ا» یه تخت پیدا شد. گفتن زود بیاریدش وگرنه اینم شاید پر بشه. بیمارستان «خ» اما دو ساعت ما رو با معطلی ترخیص کرد. ترخیصی که اصرار داشتن باید با رضایت خودتون باشه، در حالی که میگفتن اگه زود نرسونید آیسییو معلوم نیس چی بشه و ما هم تخت آیسییو نداریم و ببریدش جای دیگه اما برای بردن هم باید رضایت بدید که خودتون خواستید و شکایتی ندارید و عواقبش با خودتونه.
ما دو ساعت معطل شدیم و به بیمارستان «ا» که رسیدیم گفتن جا نداریم، با اصرار ما و تماس «پارتی» گفتن باید بیمار دیگه جابهجا و تخت اضافه کنیم و فعلا برید ۵۰ میلیون تومن ورودی (و برای هر شب هم ۵ تومن) کارت بکشید تا چند ساعت دیگه جا خالی کنیم. ما راضی نشدیم بیمار جابهجا کنن و در لحظه ۵۰ تومن توی کارت نداشتیم و خواستیم پذیرش کنن که تا شب پول بیاریم، قبول نکردن و گفتن اول پولشو بزنید.
مجبور شدیم بابارو برگردونیم بیمارستان «خ»، اما اونجا هم دیگه پذیرش نکردن و گفتن «با رضایت شخصی» بردیدش. این دفعه «پارتی»مون هم نتونست کاری کنه. دو ساعت بابا توی آمبولانس (اکسیژن آمبولانس) و یه ساعت توی اورژانس موند. پروندهشو دکتر متخصص دید و ما رو بیشتر ترسوند که با این وضعیت دو سه ساعته نرسه آیسییو ممکنه تموم کنه.
همه چیزی که تا الان از بیمارستان «خ» گفتم از ساعت ۱۱صبح تا ۷شبه؛ ۸ ساعت جهنمی.
پیرامون ساعت ۸شب بالاخره یه تخت آیسییو، باز با «آشنابازی» توی بیمارستان «ه» متعلق به یک نهاد نظامی پیدا شد و ساعت ۹شب توی «ه» بابا پذیرش و بستری شد. اینجا باید از کادر درمان بیمارستان «ه» تشکر کنم که واقعا همراه بودن.
هتلینگ بیمارستان واقعا ضعیف بود اما کادر درمان کم نمیذاشتن. مشکل اما ادامه داشت. این دفعه بیمارستان «ه» متعلق به یک نهاد نظامی، دارو نداشت و ما باید خودمون تهیه میکردیم. رمدسیویر، رسیژن، بایپپ، اکتمرا، فرادیل، هموپرفیوژن. رمدسیویر رو یه روز تمام گشتیم همه جا رو و گیر نیومد. بازار سیاه دونهای ۲۵میلیون تومن پیدا کردیم و دستکم سه تا میخواستیم.
بعد یه روز باز با «آشنابازی» از بیمارستان «ر» گیر آوردیم نزدیک ۳ تومن. ۲۵ تومن کجا ۳ تومن کجا؟ سه دوز دیگه باز لازم شد که این بار خود بیمارستان «ه» آورد کمی بالاتر از قیمت «ر». در مجموع فر کنم ۱۰ دوز رمدسیویر تزریق شد. فرادیل رو از تبریز برامون فرستادن. رسیژن رو تهران گیر آوردیم که اونم قیمتش بالا شد و الان یادم نیس دقیق؛ بایپپ هم همینطور. چند تا اکتمرا از داروخونه شهید کاظمی گرفتیم دونهای ۲ میلیون و ۱۰۰ تومن.
بعد همه اینا امید (تیر) آخر هموپرفیوژن بود. دیگه وضع بابا وخیم شده بود و بیهوشش کرده و بهش وندیلاتور وصل کرده بودن. قیمت هر فیلتر هموپرفیوژن رو به ما ۲۹میلیون تومن گفتن که سه بار و در نتیجه سه تا میخواستیم. تکنسین همراهش هم هربار یک میلیون و ۲۰۰٫ باز با کمک «آشنابازیِ» دکتر بیمارستان «ه»، گفتن ۲۹ تومنی آمریکایی بود ما آلمانیشو به شما میدیم ۱۰ تومن و رسید پوز نشونم داد که همونو برای مریض دیگه ۲۰ تومن فروخته.
هموپرفیوژن بعد از ظهر رسید، خون بابا دیگه منعقد نمیشد، کلیههاش درست کار نمیکردن و باید دیالیز میشد اما تا انعقاد خونش درست نمیشد، نه میشد دیالیز کلیه کنن و نه هموپرفیوژن.
گفتن تا صبح باید صبر کنیم که فاکتورهای خونش بهتر بشن. اما میدونستن نمیشه، با اصرار من و رعایت همه پروتکلها بعد نزدیک ۱۰ روز گذاشتن برم توی آیسییو و از نزدیک ببینمش. بیهوش و ورم کرده و … . منم فهمیدم شب آخره.
بابام رفت، شش روز پیش و توی زمونهای که ما «نظامی» نبودیم تا بریم بیمارستان نظامی، زمونهای که همه کارهامون با «پارتی» و «آشنا» پیش رفت، زمونهای که بیمارستان «نهاد نظامی» بالاخره ما رو پذیرفت اما دارو نداشت. زمونهای که با زندگی و جون مردم دلالی میشه و ۳ تومن (چه کم) میشه ۲۵ تومن و ۱۰ تومن میشه ۲۹ تومن. (Babak Nov@)