روایتی از یک پنجشنبه صبح دلهرهآور
روزنامه هفت صبح، مرتضی کلیلی | این داستانی که برای شما مینویسم تجربه تلخی است که صبح پنجشنبه هفته گذشته برایم اتفاق افتاد و آرزو میکنم هیچ وقت حتی کابوس آن را هم نبینید چه برسد به آنکه خدای نکرده بخواهید تجربه کنید؛ ماجرای چند ساعت وحشتناکی که من از ساعت ۱۰ صبح تا ۱۲ ظهر تجربه کردم را در ادامه بخوانید که شاید برای شما هم اتفاق بیفتد!
شب تا دیر وقت مشغول بارگذاری اخبار سایت روزنامه و اپلیکیشن هفتصبح بودم تا به خیال خودم یک پنجشنبه دیر از خواب صبح بیدار شوم و کمی استراحت کنم ولی نگو کائنات روز بدی را قرار است برای من رقم بزنند که حتی در بدترین حالت هم هیچ وقت فکر نمیکردم در فضای مجازی و حقیقی برای من رخ بدهد.
صبح خواب بودم و یک لحظه از خواب پریدم و طبق معمول گوشی را روشن کردم که ببینم ساعت چند است تا ادامه بارگذاری اخبار سایت را انجام بدهم. با تعجب دیدم کلی تماس از دست رفته دارم که جمیع آنها هم از نسوان مخاطبین گوشی من بودند. کورمال کورمال چشمان خود را باز کردم. اولین کاری که کردم اینترنت گوشی را روشن کردم، دیدم در واتساپ هم کلی پیام و تماس از دست رفته دارم.
دیگر به خودم آمده بودم و فهمیدم یک اتفاق بدی افتاده است.
از مرگ یکی از خویشاوندان نزدیک در ذهنم خطور کرد تا دوستان و آشنایان چون این حجم از پیام و تماس خیلی غیرعادی بود.باترس و لرز یکی از پیامهای واتساپم را باز کردم که یکی از نزدیکانم برایم فرستاده بود؛ با این مضمون:« اینا چیه داری میفرستی؟ حواست هست؟» شوکه شدم در جواب نوشتم:«من چیزی نفرستادم، چی میگی؟ من خواب بودم.» گفت برو اینستاگرامت را چک کن. این فیلمها را برای چند نفر دیگر هم فرستادی.
بله خوانندگان عزیز اینستاگرامم هک شده بود؛ چشمتان روز بد نبیند. وارد اینستاگرام و قسمت دایرکتها شدم دیدم برای تمام فالوئرهای خانم اینستاگرامم کلی فیلمهای مستهجن از طرف من ارسال شده بود… دنیا روی سرم خراب شد. چه کار باید میکردم. آبرویم از دست رفته بود. همکاران خانم، اقوام، دوستان و آشنایان با دیدن این فیلمهایی که از طرف من ارسال شده بود، چه فکری میکردند.
هول شده بودم ولی به خودم آمدم. اولین کاری که کردم، برای راهنمایی با مدیر مسئول روزنامه تماس گرفتم که گفت پسورد اینستاگرامم را تغییر بدهم. این کار را آمدم انجام بدهم که دیدم دسترسی به پیج خودم دیگر امکانپذیر نیست. وای خدای من، قلبم همانند طبل نظامی میتپید. چه باید میکردم… با پلیس فتا تماس گرفتم. بالاخره همیشه حواسش به همه چی هست.
نیم ساعت تمام این کار را کردم، مگر کسی جواب میداد؟ با ۱۱۰ تماس گرفتم، اینبار خودشان مستقیم مرا به پلیس فتا وصل کردند. کمی امیدوارم شدم که الان به دادم میرسند و با یک ترفندی، چیزی مرا از این مخمصه نجات میدهند.متاسفانه اینجا هم کسی پاسخگو نبود.
فکری به ذهن مغشوشم رسید؛ این بار با مسئول انفورماتیک روزنامه تماس گرفتم.
با راهنماییهای شهرام زحمتی که خدا خیرش بدهد، بالاخره بعد از دو ساعت صفحه اینستاگرامم را از دست هکر نامرد پس گرفتم. حالا من مانده بودم و یک پیج اینستاگرام هک شده که برای تمام خانمهای دنبالکننده من کلی فیلمهای ناجور فرستاده بود و با بعضی از آنها هم تماس تصویری و چتهای نامربوط انجام داده بود.
بعد از پس گرفتن پیج اینستاگرامم به خودم مسلط شدم و یک استوری گذاشتم که «دوستان، پیج اینستاگرامم برای ساعاتی هک شده بود و برای خانمهای دنبالکننده فیلمهای ناجور ارسال شده که همین جا عذرخواهی میکنم.» البته قبل از این کار هم چند نفر از دوستانم در استوریهایشان اطلاعرسانی کردند که اینستاگرامم هک شده. الان که این مطلب را برایتان مینویسم دو ساعتی هست که از دادسرا آمدهام. شکایت کردم و فردا در اولین فرصت پیش پلیس فتا خواهم رفت تا آن هکر نامرد را گیر بیاورم که صبح پنجشنبهای مرا با خاک یکسان کرده بود. همین دیگر…