روایتی از رستورانگردی پساکرونا در تهران
روزنامه هفت صبح | یک: تصمیم گرفتیم برای اولین پنجشنبه پسا کرونا، خودمان را یک جای نسبتا شیک و لوکس مهمان کنیم. در این دو ماه تعطیلی رستورانها و پاساژها، پولمان را پسانداز کردیم تا به کافه و رستورانی برویم که حداقل از نظر رعایت پروتکلهای بهداشتی به آن مطمئن بودیم.
* دو: چند گزینه داشتیم تا یک بار برای همیشه دست و دلبازی کنیم. یک رستوران در ولنجک، یکی در شهرک غرب و نیاوران و دیگری در پاساژ مشهوری در خیابان فرشته. تصمیم گرفتیم به آن کافه مشهور در خیابان فرشته برویم. این کافه در اینستاگرام خود هر روز تبلیغ میکرد که همه پروتکلهای بهداشتی را رعایت میکند و با خیال راحت میتوانیم از کافه و رستوران آن استفاده کنیم.
* سه: به پارکینگ پاساژ رسیدیم. مانند خیلی جاهای دیگر، یک نفر با ماسک و دستکش بود که درجه تب میگرفت. تا اینجا همه چیز طبق پیشبینیهایمان بود اما در مرحله گرفتن کارت ورود به پارکینگ پاساژ فهمیدیم نباید زیاد دلخوش به رعایت باشیم. متصدی پارکینگ بدون دستکش و ماسک، کارت ورود به پارکینگ (که احتمالا دست هزاران نفر دیگر هم بوده) را به ما داد. در همان لحظه از ما پرسید که آیا تمایل داریم، سوئیچ را به راننده بدهیم تا خودروی ما را در جای VIP پارک کند؟ تعجب کردم. گفتم آقا مگر کرونا نیست؟ گفت خیالت راحت، بچههای ما کرونا ندارند!
* چهار: هیچکدام از مراجعهکنندگان آراسته این پاساژ، نه دستکش داشتند و نه ماسک. با ماسک و دستکش به قسمت آسانسور آمدیم. یک نگاه عجیبی هم به ما شد که ایشالا خیر است! در کف آسانسور، نشانههای فاصلهگذاری اجتماعی بود اما هیچکدام از دخترکان و پسرکان اهمیتی ندادند و با تمام ظرفیت(!) وارد آسانسور شدیم (این مجموعه حداقل ۴ آسانسور مجزا دارد). داشتم فکر میکردم تا این لحظه چند درصد احتمال دارد کرونا گرفته باشم که دیدم حتی متصدیان همیشگی آسانسورها نیز حضور ندارند. باز خدا رو شکر چند عدد خلال دندان به دیوار آسانسور زده بودند که با آن، کلیدها را فشار دهیم. البته یک تابلو هم وجود داشت که این محل هر ۳۰دقیقه یک بار ضد عفونی میشود.
* پنج: به ورودی کافه رسیدیم. دستگاه خودکار ضدعفونی کننده دست وجود داشت. حس کردم حداقل از اینجا به بعد قرار است همه پروتکلهای بهداشتی رعایت شود. وارد کافه شدم اما هیچ تغییری نسبت به دوران قبل از تعطیلی وجود نداشت. میزها با همان فاصله کمتر از ۱٫۵ متر به هم نزدیک شده بودند و اکثر میزها هم پُر. گویا خیلیها مثل ما آمده بودند تا اولین پنجشنبه شب را در کافه سر کنند. به زور و زحمت یک میز خالی پیدا کردیم که از نظر چشمی حداقل یکمتر با میز بغلی فاصله داشته باشد.
* شش: خانم مسئول کافه آمد سمت میز ما… به نزدیک میز ما که رسید ماسک را از زیر چانهاش به روی دهانش زد. پرسید به محلول ضد عفونی نیاز داریم؟ و من داشتم فکر میکردم چرا نباید نیاز داشته باشم؟ یک ورقه به ما داد و گفت برای حفظ بهداشت، منوی ما الکترونیکی شده و این برگه را اسکن کنید تا منو بر روی گوشی موبایلتان نمایش داده شود. اسکن کردیم و خوشحال شدیم که چقدر بهداشت رعایت میشود.
* هفت: سفارش غذا را دادیم و سپس گارسون محترم از ما آن برگه منوی الکترونیک را گرفت. پرسیدم چرا؟ با تعجب گفت خب میخواهم به مشتریان دیگر بدهم و من داشتم به این موضوع فکر میکردم اگر این برگه قرار است به دست همه داده شود تا اسکن شود، چه فرقی با منوی کاغذی و رعایت بهداشت دارد؟
* هشت: انصافا غذایش خوب بود و خوشمزه. در زمان تناول، هر چه دست تکان دادم تا گارسونها من را ببینند و سفارش دیگری بدهم، من را ندیدند. از میز بلند شدم و رفتم سمت صندوق و گارسونها. تا من را دیدند ماسکهایشان را از روی چانه به صورتشان زدند. یک بطری آب معدنی گرفتم، تشکر کردم و ماسکهایشان را دوباره زیر چانهشان گذاشتند.
* ۹: همه پولهایمان که در این دو ماه جمع کرده بودیم را دادیم و آمدیم بیرون. خواستیم دستمان را دوباره زیر دستگاه ضد عفونی ببریم که متوجه شدیم الکل آن تمام شده است. دستم را بردم در ظرف خلال دندان داخل آسانسور تا دکمه آسانسور را بزنم. بعد از انتخاب صحیح خلال دندان، متوجه شدم که آن ظرف، ظرف خلال دندانهای استفاده شده بود! خلال دندانهای تمیز که به دیوار آسانسور زده شده بود، تمام شده بود و مسئولان پاساژ، خلال دندانهای جدید را نزده بودند و همین موضوع باعث شده بود من به اشتباه دست در آن ظرف مقر کرونا فرو کنم!
* ۱۰: با ماشین بیرون آمدیم و وارد خیابان فرشته شدیم. صحنه حیرتانگیزی بود. کیپ تا کیپ خیابان فرشته در ساعت ۱۰:۳۰ شب، پر از ماشینهای لوکس بود که طبق روال قبل از کرونا در حال رفت و آمد و معاشرت بودند! نیم ساعتی هم در ترافیک همت ماندیم و من هنوز دارم فکر میکنم که چند درصد احتمال دارد کرونا گرفته باشم؟