روایتی از سه سال بعد از قاسم سلیمانی
روزنامه هفت صبح، مصطفی آرانی| سه سال پیش، در چنین روزی، مشخص شده بود که ایران، در نتیجه یک اقدام تروریستی آشکار از سوی دولت ترامپ، مهمترین و بینالمللیترین ژنرال نظامی خود و البته محبوبترین چهره سیاسی در سالهای دهه هشتاد و نود را از دست داده است. قاسم سلیمانی که او را معمولا با القابی مثل «حاج» یا «سردار» میخواندند و از آن روز لقب «شهید» به پیشوندی درخور، برای نام او تبدیل شد و شهادت او، قریب به اتفاق جامعه ایرانی را در بهت و سوگ فرو برد.
حوادثی که پس از آن در کشور اتفاق افتاد، از فاجعه تشییع در کرمان تا ماجرای هواپیمای اوکراینی و البته داغ تلخ آبان 98 (که کمی قبل روی داده بود ولی آثارش حتی تا امروز هم در جامعه دیده میشود) و نیز فشارهای اقتصادی پس از آن و نیز فشارهای فرهنگی و اجتماعی به خصوص پس از انتخابات 1400، آن نام را تحت تاثیر قرار داد و او که سرمایه اجتماعیاش برای تجمیع ایران زیر یک پرچم کافی بود و این موضوع به خوبی در مراسمهای تشییع او، از اهواز و قم گرفته تا مشهد و تشییع عجیب در تهران، که تنه به تنه تشییع پیکر رهبر کبیر انقلاب میزد، هویدا بود.
با این حال، از این سرمایه اجتماعی به خوبی محافظت نشد. گروهی از محافظهکاران سیاسی و مذهبی، نام او را به سپری برای عقاید غیرقابل باور خود برای عموم مردم به خصوص برای طبقه متوسط و نیز ناکارآمدیها قرار دادند و چنان این سرمایه را خرج مسایل روزمره کردند. در این میان البته رقابت منطقهای و دشمنیهای بینالمللی و فشار رسانهای نیز موثر بود ولی بیگمان باید سهم بیشتری را به نیروهای داخلی داد که او را «مصادره» کردند و نگذاشتند که او آنچنان که میخواست برای همه مردم باشد.
نشانه این مصادره را باید در سنگ مزارش در کرمان جست، که هر روز و این روزها بیشتر، زیارتگاره ایران دوستان و عاشقان سلوک مذهبی و انقلابی اوست؛ اما طبق آنچه گفته شده، مطابق وصیت او تنظیم نشده است. وصیتی که او با هوشمندی و البته تواضع، گفته بود که فقط لقب سرباز روی آن درج شود ولی این مینیمالیسم پرمغز، تبدیل به چیز دیگری شد که با وجود اینکه ممکن است، درست باشد، اما آن چیزی نیست که قاسم سلیمانی خواسته بود.
و تفاوت سردار سلیمانی البته در همین فاصله بود. فاصله میان چیزی که شاید درست باشد ولی مقبول نظر عام نیست. او به درستی مفهوم مردم و تنوع خاصی که در میان آنها بود را شناخته بود. او به معنای حقیقی کلمه میفهمید که مردم، نه یک توده یکدست که یک جامعه ناهمگون است که حاکمیت، باید بر همه آنان حکومت کند نه بر گروهی خاص از آنان.
و ضمنا در کشاکش مبارزه دائمیاش با اسرائیل، دستکم در بیست سال پایانی عمر خود، وطن و مسایل داخلی را فراموش نکرده بود. او برعکس همان عده قلیل از محافظهکاران، اگرچه به ایران نیز از زاویه جهان وطنی شیعی خاص خود نگاه میکرد ولی توانسته بود به درستی متوجه شود که یک ایران قوی میتواند در منطقه نیز دست بالا را داشته باشد و این قوی بودن، ارتباط مستقیمی با وضعیت اقتصادی و حال اجتماعی و فرهنگی مردمان کشور دارد.
از این رو بود که در انتخابات 1376، با ورود نیروهای نظامی به جدال دوقطبی ناطق نوری و خاتمی مخالفت کرده بود و در انتهای دهه 90، تلاش میکرد تا زخم 88 را که با بقای حصر سه شخصیت سیاسی آن انتخابات، بر تن جامعه و سیاست ایران، مانده بود را التیام ببخشد. او با همین شناخت درست از مردم بود که، دخترانی که مطابق انتظار سیاست رسمی پوشش را انتخاب نمیکردند، دختر خود میدانست و با شناخت درست از وطن بود که در ابتدای انقلاب، با سرمایه اجتماعی که از رزمندگی برای وطن در جبهههای خوزستان جمع کرده بود، در کرمان مانع از آن شد که همایون صنعتی زاده، رئیس انتشارات فرانکلین را به اتهام همدستی فرهنگی با آمریکا، منکوب کنند.
سردار سلیمانی البته واجد مختصات دیگری هم بود. متشرع بود و متوکل و مومن ولی هیچگاه از او سخنانی ندیده بودیم که متضمن برقراری رابطه او با غیب باشد. هیچگاه از او، که آشکارا خواهان قربانی شدن در مسیری بود که دوست داشت؛ نشنیدیم که از کرامات خود بگوید و حتی وقتی میخواست از آخرین مکالمه رفیق صمیمی خود، احمد کاظمی با دوستش مهدی باکری بگوید، چیزی از عوالم عرفانی مهدی باکری در آن شرایط سخت نگفت.
او کسی بود که وقتی از خانه کسی برای فرماندهی نبرد با داعش در عراق استفاده کرده بود برای او نامه حلالیت نوشته بود. فقط و فقط درک درستی از دین و اهمیت حق الناس در آن است که میتواند منتهی به چنین رفتاری شود. با این وجود، در این مدت تلاش شده است تا این خرده روایتها از رفتارهای انسانی او، کمتر شنیده شود یا دستکم از این موارد کمتر نقل شده است. چرا؟ به دلیل تلاش همان محافظهکاران برای ساخت تصویری آرمانی و فرابشری از او. مشابه رفتاری که با همت و زینالدین و خرازی و دیگران شده است. رفتاری که دو روز پیش حتی مورد تذکر آیت الله خامنهای نیز قرار گرفت.
قاسم سلیمانی را باید به درستی روایت کرد. مطابق واقعیت. او مهمترین قهرمان نظامی ایرانیان در دهه هشتاد و نود شمسی است؛ حتی اگر اهالی توئیتر و اعضای اپوزیسیون این را نپسندند ولی روایت یک اسطورهای بینقص، آنطور که معدودی از اصولگرایان نیز تصویر میکنند؛ بیش از هر چیز جوانان را از او دور میکند.
جوانانی که تصور یک فرد بیعیب و خطا را از او دارند و متوجه نمیشوند که او، از حوالی 23سالگی که کار در شرکت آب و فاضلاب کرمان را رها کرد تا به جنگ برود تا سال 1376 که به عنوان یک فرمانده چریک، دومین فرمانده نیروی قدس سپاه شد و تاثیر مستقیمی در پیروزیهای حزب الله در دهه هشتاد در لبنان داشت، چه مسیری را پیموده بود.
روایت او باید روایتی بینقص باشد. روایتی که در آن هم وصیتنامه سلیمانی درج شود و میزان اهمیت و اعتباری که شخص آیت الله خامنهای در چشم او داشت و میزان فرمانبرداری او از رهبر و هم میزان ارادت او به هاشمی رفسنجانی و البته ایستادنش در میانه طیفی از چپ و راست. بزرگداشت او، که به حقیقت یکی از معدود چهرههای ملی و مذهبی این کشور است؛ شاید راهنمایی شود برای اینکه بتوان زخمی عمیق، که از اواخر شهریور 1401 بر تن کشور و جامعه ما افتاده است را درمان کنیم البته اگر اصولگرایان بخواهند و بتوانند که مانند او فکر کنند و با مردم رفتار کنند.
صادقانه اگر بگوییم از لحن و کلام مسئولان فعلی چنین امیدی نداریم ولی شاید تکرار نام او و البته بیان این نکات کمتر گفته، دستکم یک نوع یادآوری باشد برای دوستان که اگر مومن هستید، ایران را هم دوست داشته باشید و البته به «همه» مردم احترام بگذارید. مثل قاسم سلیمانی.