رمانی طنزآمیز درباره کارکنان سفارت بلغارستان در انگلیس
روزنامه هفت صبح، ترجمه زهرا نوروزی | الک پوپوف، رماننویس، فیلمنامهنویس و روزنامهنگارِ بلغارستانی در سال ۱۹۶۶ در سوفیا، پایتخت بلغارستان به دنیا آمد. کارشناسی ارشد خود را در رشته زبان و ادبیات بلغاری تمام کرد و مدتی نیز به عنوان دیپلمات فرهنگی در سفارت بلغارستان در لندن مشغول به کار شد. بلغارستان کشور دره گل سرخ، کلیسای الکسالندر نوسکی کبیر و هریستو استویچکوف، با مردمانی شهره به شعر، آواز و موسیقی که هفتاد درصد اسانس عطرهای گل رز تمام جهان را تأمین میکنند، همواره به طنز و شوخطبعی مشهور هستند. موسیقی، سینما و ادبیات بلغارستان سرشار است از مایههای قوی کمدی و طنز که البته این خصیصه در عموم کشورهای کناره دریای سیاه و همسایه شبهجزیره بالکان وجود داشته.
کتاب «مأموریت لندن» نوشته الک پوپوف یکی از آثار برجسته ادبیات معاصر بلغارستان است که همواره در میان رمانهای برتر قرن بیستویکم معرفی شده است. پوپوف متعلق به نویسندگانی است که پس از فروپاشی شوروی و حکومت تحت نفوذ آن در بلغارستان، تبدیل به نویسندهای مشهور و محبوب شد. پوپوف داستان «مأموریت لندن» را حول محور عدهای از کارکنان سفارت بلغارستان در لندن روایت میکند که با ماجراهای سرشار از هجو و طنز در مسیر ماموریتی قرار گرفتند که انجام موفقیتآمیز آن بسیار حیاتی است. «مأموریت لندن» با استفاده هوشمندانه از طنز و موقعیتهای کمیک، تصویری دیگر از وضعیت کشورهای بلوک شرق پساشوروی ارائه میدهد و به دل مناسبات سیاسی اجتماعی بلوک شرق و غرب در گذر سالهای پس از فروپاشی شوروی رفته و سربرآوردن تنشهای جدید و نابسامانیهای حاصل از آنها را روایت میکند.
سیاست و دیپلماسی انقلابیون و ضد انقلابیون و گره خوردن با ملکه و عروس ملکه، «مأموریت لندن» را به یکی از بهترین هجویههایی تبدیل کرده است که چهره سیاستورزی، سیاستمداری و سیاستمداران جدید پس از نابودی بلوک شرق را به خوبی تصویر میکند. «مأموریت لندن» با ترجمه فرید قدمی به تازگی از سوی انتشارات «نون» در ایران چاپ شده است. آنچه در ادامه میخوانید گفتوگویی است با الک پوپوف درباره این رمان، انزوای ناشی از کرونا و مسمومیت ذهن انسان در دنیای مجازی.
آقای پوپوف چه چیزی باعث شد پرفروشترین کتاب شما «مأموریت لندن» تجدید چاپ شود؟
دلیل آن خیلی واضح است. این کتاب از چاپ خارج شده بود. در واقع، این کتاب همیشه به روز است. در حال حاضر کمی به بیستمین سالگرد آن مانده است. مدتهاست آن را نخواندم و از این موضوع میترسیدم که حالا این کتاب چطور به نظر میرسد، چون
- خودم - در این سالها، راهی طولانی را طی کرده بودم. اما بازنویسی را عمدتاً به اصلاحات سبک محدود کردم. احساس کردم رمان باید مثل سندی برای دوران ما که هنوز تمام نشده است، باقی بماند.
موفقیت عظیم رمان و فیلمی که بر اساس آن ساخته شده را چطور میبینید؟
هم کتاب و هم فیلم به شیوه خاص خود ترکیبی مقاومتناپذیر از دیپلماسی، زرق و برق طبقات بالا، رسوایی و هجو سیاسی و اجتماعی را ارائه میدهند. همه اینها با پیچو تابهای غیرمنتظره و شخصیتهای روشن، در بهترین سنت رمان کمیک و با علم و دانش روایت میشود. نسلهای خوانندگان بلغاری با رمانهای ایلف و پتروف، ماجراهای «سرباز خوب شوایک» و رمانهای پی. جی. وودهاوس و جروم ک. جروم بزرگ شدند - که محبوبترین آثار ادبی هستند و متأسفانه نادرترین آنها، چون خلق آنها بسیار سخت است.
منتقدان ادبی در غرب نوشتند که طنز هوشمندانه شما در رده جان اروینگ و تام کوراگسن بویل است. با چنین مقایسههایی موافق هستید؟
مردم همیشه وقتی سعی در درک چیزی دارند، دنبال مبنایی برای مقایسه هستند. «مأموریت لندن» جذابیت ویژهای دارد که خواننده غربی اغلب نمیتواند آن را درک کند. آمیزهای از طنز انگلیسی و موقعیتهای معمولی بالکان، بیشتر وقتها برای آنها گیجکننده است. برای من شخصاً درکِ این نشاط اصیل مردم بالکان از هر مقایسهای ارزشمندتر است.
چرا ما دوست داریم به بعضی مسائل بخندیم و در عین حال همان کارهایی را که به آنها میخندیم انجام میدهیم؟
یکی از ارزشمندترین ویژگیهای شخصیت ملی بلغاریها، از مدتها قبل، توانایی زندگی در کنار پوچی و پذیرش پارادوکسهای طبیعت انسان است. این مسئله چیزی نیست که از زمانهای خوب به وجود آمده باشد. منطق زندگی قویتر از منطق اعتقادات اخلاقی است و بقا، همیشه برای بلغاریها در اولویت بوده. ما نمیتوانیم به این دلیل آنها را متهم کنیم. در حقیقت، این موضوع، دلیلِ وجود ما است، دلیل اینکه هنوز زنده هستیم. یادگیری آشتی دادن تناقضات اجتناب ناپذیر در زندگی، آزمایش قدرت ذهن است.
انزوای ناشی از دوران کرونا به شما در نوشتن کمک کرده است؟
برای من انزوا چیزی غیرعادی نیست. کتابها در تنهایی متولد میشوند و نوشتن شاید تنهاترین شغل باشد. تنها ماندن با خویش، به ویژه برای من، چیز خوبی است، اگرچه به سختی میتوان اسم وضعیت اضطراری حال حاضر را عصر آرام گذاشت. تنشها در جامعه انباشته شده، انواع توطئهها افشا شده و اقداماتی که با عقل و درایت تحمیل شده، سیاسی شدند و خطر برملا شدن در پی دارند. شاید بدترین مسئله این باشد که اروپا در عرض چند ماه مقابل چشمان ما محصور و تکه تکه شده است.
میخواهید کتابی درباره همهگیری ویروس کرونا بنویسید؟
این موضوع به قدری مورد استفاده قرار گرفته است که به سختی میتوان چیز جدیدی از آن گفت. اما سالها میگذرد و بعد از آن، احتمالاً جزئیات جالبتری رو میشود؛ جزئیاتی که در حال حاضر با فریب از ما پنهان نگه داشته شدند. ادبیات، هنر دور نگه داشتن است. یکی از درسهای مهمی که میگیریم، محدودیتهای علم است. دانشمندان از آن آگاه هستند، اما بیشتر مردم عادت دارند فکر کنند همه چیز را میتوان با چوب جادو حل کرد و حتماً به این چوب نیاز دارند. مقابله با علم به بهانه مذهب خیلی ساده لوحانه است.
رونق اخیر در رسانههای اجتماعی که شروع انقلابها در آنجا امکانپذیر است، چطور نویسندگان و آثار آنها را تحت تأثیر قرار داده است؟
رسانههای اجتماعی همه چیز هستند غیر از هنر. آنها طنز را به رسمیت نمیشناسند، تفاوتهای ظریف، عمق و پارادوکسهای طبیعت انسان را انکار میکنند. طوری طراحی شدند که باعث بروز درگیریها و تحمل نظرات افراطی میشوند. توهم اجتماع و ارتباطات را ایجاد میکنند، در حالی که در واقع آنها را نابود میکنند. انقلابی که در آنها راهاندازی شود به جایی نمیرسد، اگرچه در اصل، با یا بدون این رسانهها، بیشتر انقلابها به یک اندازه ناخوشایند هستند و در رودخانههای خون به پایان میرسند. اگر نحوه کنترل این رسانهها را یاد نگیریم - همانطوری که سلاحهای هستهای را کنترل میکنیم- میتوانند منجر به مسمومیت کامل ذهن شوند، که این پدیده بدتر از تغییرات آب و هوایی است. انسان گیج، دیوانه، غرق در تعصب شدید و نفرت، بزرگترین خطر برای خودش است.
بسیاری میگویند همهگیری کرونا باعث شده به ارزشهای واقعی زندگی برگردیم. فکر میکنید ادبیات در حال تغییر است؟
بخشی از مسائل واقعی در زندگی، داستانهای خوبی هستند که درست روایت میشوند. هنر قصهگویی با نظمِ در ذهن ارتباط دارد. خلق جهانهای کامل با تصاویر زنده که در روابطِ پیچیده در هم تنیده شدند، همه اینها نیاز به تمرکز بالا و نظم فکری دارند. کاراکترها ممکن است آنقدر که میخواهند دیوانه باشند و داستانها جنونآمیز پیش بروند، اما محصول یک روان سالم هستند. افول سنت روایی، به نظر من، شواهدی از تنبلی ذهن و تجزیه زنجیرههای منطقی مغز است که آن را زنده نگه میدارد.
* برگرفته از نشریه «یوروپست»