رقیبان قابل احترام | دشمن عزیز من
روزنامه هفت صبح، احسان رضایی| اهل فن گفتهاند بر خلاف رومانس یا داستان عاشقانه که تمرکزش روی دو شخصیت است، در حماسه ما فقط به یک کاراکتر نیاز داریم و حوادثی که او با آنها سر و کار دارد. اینجا دیگر زمان و مکان اهمیت چندانی ندارد، حتی نوع حوادث پیش رو هم مهم نیست، فقط و فقط قهرمان مهم است که میتواند یکی یکی مچ مشکلات را بخواباند و از پس هر سختی بربیاید.
برای همین، دشمنان قهرمان معمولا تبهکارها هستند و غولها و دیوها و باقی موجودات کریهالمنظری که زشتی صورتشان، خبر از سر درون میدهد. خودتان مرور کنید: رستم در هفتخوان، با شیر میجنگد، با تشنگی، با اژدها، پیرزن جادوگر، دیوی به اسم اولاد، لشکر دیوها و بالاخره دیو سپید. یا هرکول در دوازده خوان با موجوداتی روبهرو است از قبیلِ هیولایی با بدن سگ و سرِ مار، گرازی عظیمالجثه، پرندههایی با نوک فلزی،… و جک و جانورهایی شبیه همینها.
فرمول باقی داستانها و حتی- باور کنید- کتابهای زندگینامه و خاطرات هم انگار همین است. قهرمانی که یکتنه با موجودات خبیث و اهریمنی که مانع موفقیت او هستند، مواجه میشود. این وسط اما چندتایی نویسنده بزرگ هم هستند که میدانند در زندگی واقعی همهچیز اینقدرها هم مرزبندی ندارد و همه آدمها و اتفاقات را نمیشود خیلی راحت توی دوتا قطب مثبت و منفی جا داد. آنها به این خرد رسیدهاند که اگر شخصیت اول قصهشان سفیدِ سفید نباشد و دشمنش هم سیاهِ سیاه از آب درنیاید، ماجرا هم واقعیتر میشود و هم انسانیتر.
نمونهاش هومر که در منظومه «ایلیاد» یا داستان جنگ تروا، قهرمان محبوبش آشیل را هماورد شخصیتی کرده مثل هکتور، فرمانده مدافعان شهر تروا. هرچه آشیل حساس و عصبی است، هکتور شریف است و محترم. او فقط و فقط به دلیل دفاع از شهرش با آشیل میجنگد وگرنه خودش هم آشیل را دوست دارد. اما چون پاتروکلِس، دوست صمیمی آشیل را کشته، آشیل دیگر دست از سر او بر نمیدارد. هومر خودش یونانی است و یونانیها را برحق میداند، اما صحنه سقوط هکتور در دشت تروا را طوری تصویر کرده که یکی از غمانگیزترین صحنههای دنیای ادبیات است.
جایی که حتی یونانیها هم بر مرگ هکتور افسوس میخورند و برای او سوگواری میکنند و یازده روز آتشبس میشود و حتی منظومه «ایلیاد» همینجا تمام میشود و باقی ماجراهای اسب چوبی و فلان را در «اودیسه» میخوانیم. نمونههای دیگری از این دشمنهای عزیز را در «شاهنامه» میشود پیدا کرد. سهراب، جوانِ یل و برومند به ایران لشکر کشیده و رستم جلویش درآمده و عاقبت او را از پا میاندازد. خب، فردوسی اینجا موافق کار رستم است که برای دفاع از ایران عزیزش حتی از جگرگوشهاش هم مایه گذاشته، ولی صحنه را طوری تصویر کرده که به قول خودش «دل نازک از رستم آید به خشم».
در «شاهنامه» از این دست دشمنهای قابل احترام کم نیستند. افراسیاب، پادشاه توران و دشمن شماره یکِ ایران، برادری دارد به اسم اغریرث که چون حاضر نمیشود ایرانیهای اسیر را بکشد و آزادشان میکند، به دست خود افراسیاب کشته میشود. یکی دیگر، پهلوانی است به اسم پیران، که با وجود اینکه وزیر افراسیاب است ولی حامیِ سیاوش به حساب میآید و در جنگهایش با ایرانیها، رفتار جوانمردانه دارد و از لحاظ صفات اخلاقی و برجستگی انسانی انگار یکی از ایرانیها و جزو شخصیتهای مثبت «شاهنامه» است.
سیاست و تدبیر پیران طوری در این کتاب تصویر شده که در طول تاریخ تبدیل به ضربالمثل شد و مثلا کریمخان زند میگفت آغامحمدخان، مثل پیران است و بعدها که او شد اولین شاه سلسله قاجار، معلوم شد که خان زند چه درست دیده بوده. اتفاقا یکی از وجوه عظمتِ فردوسی و هومر و دیگر نویسندگان بزرگ، در همین است. اینکه شخصیت منفی و آنتاگونیست و دشمن را قابل احترام تصویر میکنند. که میداند با این روش، عظمت قهرمان خودشان هم بیشتر به چشم میآید. که بزرگی هر کس در بزرگی دشمنانی است که با آنها سرشاخ شده. به قول خود آقای فردوسی: «یکی داستان زد برین شهریار/ که دشمن مدار ارچه خُرد است، خوار».