رشیدیانها؛ داستان سه برادر دسیسهگر
روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | خانواده رشیدیان به لحاظ نفوذ در عرصه سیاست و اقتصاد ایران چیزی از خانواده مشهور فرمانفرمائیان و یا وثوق کم نداشت جز نسب اشرافی. چیزی مثل خانواده پدرخواندههای مافیایی. بگذارید از پدر شروع کنیم. لطفالله رشیدیان کارمند جزء سفارت انگلیس در ایران بود. در دوران احمد شاه. گروهی او را مستخدم سفارت نامیدهاند که خب نمیتوانیم با اطمینان این مسئله را تایید کنیم.
به هرحال در کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ لطفالله بسیار فعال بود و پس از کودتا هم ارتباط نزدیک خود با سید ضیا را حفظ کرد. اما با به قدرت رسیدن رضا شاه و افول ستاره بخت سید ضیا، لطفالله نیز موقعیت خود را از دست داد و بعد از چندی به زندان افتاد. اصرار سفارت انگلیس برای آزادی او هم با مقاومت رضاشاه روبهرو شد که به جز دایره معتمدین خود به هیچ کس اعتمادی نداشت. به این ترتیب لطفالله رشیدیان سالهای زیادی را در زندان گذراند.
انور خامهای فعال حزب توده میگوید:«رشیدیان، احتیاط را به حد وسواس رسانده بود و در زندان هیچ وقت از اتاق خود بیرون نمیآمد، با هیچ یک از زندانیان حتی سلام علیک هم نداشت، حتی نظافتچی را به اتاق خود راه نمیداد و خود اتاقش را تمیز میکرد. همچنین با وجود اینکه در مدت ۳ سال در کنار هم میزیستیم، حتی یک بار هم میان ما سلام رد و بدل نشد…» با عزل رضاشاه و تبعیدش، رشیدیان از زندان بیرون آمد و بار دیگر به حلقه اتصال انگلیس و جامعه ایرانی در دهه بیست بدل شد.
در این میان سه پسرش هم در کنار او بودند. سیفالله، قدرتالله و اسدالله به ترتیب متولدین سالهای ۱۲۹۶ ،۱۲۹۸ و ۱۳۰۱٫ میگویند تئوریسین گروه سیفالله بود و سازمانده و لیدر گروه اسدالله و متخصص زد و بندهای اقتصادی و پول درآوردن هم قدرتالله بود. هر سه پسر در کار بازرگانی بودند و به سرمایهگذاری در سینما نیز علاقهمند شده بودند. میگویند اسماعیل کوشان رفیق صمیمی این برادرها بوده و با پشتیبانی آنان وارد عرصه تولید فیلم شد.
نقش این سه برادر در کودتای ۲۸ مرداد به شدت پررنگ شد. تلاش این سه نفر برای انجام کودتا و وادار کردن محمدرضای خودباخته و ترسو به امضای حکم عزل مصدق و حکم نخستوزیری فضلالله زاهدی از فرازهای مهم روزهای کودتاست. «برادران رشیدیان طی روزهای ۲۵ الی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، جهت برگزاری تظاهرات علیه مصدق حدود ۷۰۰ هزار لیره میان عوامل اوباش خود تقسیم کردند. مقر اصلی کودتاچیان در باغ سهیلی مجاور باغ فردوس بود.
این باغ در اختیار برادران رشیدیان و مقر کرمیت روزولت و زاهدی بود. تقسیم پول از طریق کلانتریهای حامی کودتا انجام شد. به هر یک از کلانتریهای تهران، مبلغ ۴۰ هزار تومان داده شد. روسای کلانتری با جمعآوری اوباش محلات و پرداخت مبلغ ۱۰ الی ۱۵ تومان میان اوباش، آنها را تجهیز کردند. بدین ترتیب برادران رشیدیان، در روز کودتا با جمعیتی بالغ بر ۵ الی ۶ هزار نفر ابتدا به ساختمان رادیو و تلویزیون یورش بردند و آن جا را به تصرف خود درآوردند و سپس عدهای از آنها به خانه مصدق حملهور شدند.»
موفقیت این سه برادر در سازماندهی کودتا و نفوذشان بر اصناف و کسبه و بخش بزرگی از بازار آنها را در چشم سازمانهای اطلاعاتی انگلیس و آمریکا به قهرمانانی رویین تن بدل کرده بود. کرمیت روزولت در سفرهایش به ایران در منزل این برادرها بهخصوص اسدالله سکونت میکرد و در خریدهای سلاح ازآمریکا نقش دلالی را به این سه برادر سپرده بودند. از آن سو انگلیسیها هم خریدهای کلان خود از بازار تهران را با وساطت این سه برادر انجام میدادند.
این نفوذ در سالهای پس از کودتا هم ادامه یافت. برادران رشیدیان سندیکاهای کارگری صنوف مختلف را راهاندازی کردند و دست حزب توده را از محافل کارگری به شکل کامل کوتاه کردند و جنبش کارگری ایران را به ابزار فشار در جهت خواستههای انگلیس بدل ساختند. تاسیس بانک تعاونی و توسعه، قدرت این سه برادر را به شدت افزایش داد. نفوذ آنها بر اصناف و بازار و کارگرها به حدی بود که محمدرضا را نیز به هراس انداخته بود.
اسدالله در این سالها به مجلس میرود و یکی از دلایل اصلی سقوط کابینه علی امینی است. سیستم رشیدیان و نفوذش بر اصناف و کارگرها به حدی بود که در یک فضای انتخاباتی میشد پیشبینی کرد که اسدالله رشیدیان به زودی قدرت را در دست بگیرد. « برای نمونه، اسدالله رشیدیان از اراذلی مانند حسین رمضان یخی برای جمع آوری افراد از محلههای جنوب شهر در جهت کسب اهداف سیاسی خود بهره میبرد.
همچنین در موردی دیگر، رشیدیان مبلغ پولی را به سندیکای رانندگان در جنوب شهر تهران جهت تحریک کارگران صنف علیه دولت میدهد. در همین دوران رشیدیان به اتهام دخالت در تظاهرات دانشگاه تهران در اول بهمن ۱۳۴۰ به زندان میافتد اما طرفدارانش دست از فعالیت علیه دولت و تلاش برای آزادی آنها برنمیدارند. آنها قصد داشتند چنانچه رشیدیان از زندان آزاد نشود کارگران راه آهن را وادار به تظاهرات علیه دولت کنند…»
اما پس از به روی کار آمدن اسدالله علم و ماجرای ۱۵ خرداد و اصلاحات ارضی و با افزایش اعتماد به نفس محمدرضا و ارتباط مستقیم با آمریکا و بسته شدن فضای فعالیتهای سیاسی برادران رشیدیان هم با محدودیت شعاع عملیات خود روبهرو شدند. دورنمای رسیدن به قدرت با تکیه بر اهرم انتخابات مسدود شد و معاملات اسلحه با آمریکا هم از دسترس آنها خارج شد.
رشیدیانها در دهه چهل آرام میگیرند. در سالهای ۱۳۵۰ و ۱۳۵۲ دو برادر بزرگتر فوت میکنند. هردو در پنجاه و چند سالگی. اسدالله به شدت دچار افسردگی میشود. سایه مرگ او رادر اوج قدرت و ثروت به هراس انداخته بود. او که مدیر عامل بانک اصناف بود در سال ۱۳۵۶ همه ثروتش را میفروشد و به انگلیس میرود اما مثل دو برادر دیگرش او هم نمیتواند لذت زندگی آسوده در کهنسالی را تجربه کند. در سال ۱۳۶۰ و در سن ۵۹ سالگی براثر حمله قلبی فوت میکند.