کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۳۹۶۹۶۱
تاریخ خبر:

راز خاموش کردن آتش با دو انگشت

روزنامه هفت صبح | یک: ‌در همان ابتدای لورنس عربستان، ستوان لورنس به یک سرباز انگلیسی، راز خاموش کردن شعله کبریت با انگشتان آن هم با حفظ لبخند بر روی لب را فاش می‌کند: «درد بکشی و دم نیاوری» بهترین فیلم‌های دیوید لین به‌نوعی گسترش همین جمله است. درد کشیدن و دم نیاوردن. قهرمان‌های او با تمام وجود بار هستی را بر دوش می‌کشند. رنج می‌برند، زخم می‌خورند و می‌دانند که در انتهای زندگی‌شان جایزه‌ای در انتظارشان نیست. از «لورا جسن» برخورد کوتاه و «کلنل نیکلسون» در پل رودخانه کوای تا لورنس، دکتر ژیواگو، «سروان دوریان» در دختر رایان و دکتر عزیز در گذر از هند. و به این ترتیب این هنرمند تودار و به‌ظاهر غیراحساساتی به شکل غیرمنتظره‌ای جوهره رمانتیسیسم را به چنگ می‌آورد.

* دو: این انگلیسی بلند بالا از همان اولین شاهکارش «برخورد کوتاه» (۱۹۴۵) نگاه رمانتیک و - همزمان -اخلاقگرایانه خود را به نمایش می‌گذارد. «برخورد کوتاه» روایت نجیبانه از عشق ممنوع یک زن خانه‌دار انگلیسی است. زنی که در فوران بیدار شدن نافرجام احساسات عاشقانه‌اش تا مرز فروپاشی پیش می‌رود. همه می‌دانیم نقطه اوج فیلم در سکانس استادانه و بارها ستایش‌شده پایانی آن است؛ یعنی تصمیم ناگهانی زن برای خودکشی پس از آنکه به مرد عاشق پاسخ منفی داد و بازگشت به زندگی در قالب یک زن وفادار خانواده.

اما نقطه عطف و کانون معنای فیلم به دیالوگی در نیمه فیلم بازمی‌گردد؛ وقتی مرد به زن و تردیدهایش در ادامه این رابطه ممنوع عاطفی می‌گوید: «هیچ چیزی مهم نیست… مهم اینه که ما دو تا همدیگه رو دوست داریم» و پاسخ عجیب زن که می‌گوید «اصلا این‌طور نیست، غرور هم مهمه، عزت نفس هم مهمه…» این رابطه معصومانه عاشقانه، غرور زن را به‌عنوان یک مادر و همسر خدشه‌دار ساخته است. شگفت‌انگیز نیست؟ این جمله زیبا (که احتمالا منبع اصلی‌اش نمایشنامه کوارد است) می‌تواند بسیاری از فیلم‌های عاشقانه معاصر جهان و حتی ایران را از جلوه بیندازد. اینکه باور داشته باشیم برخلاف تصورمان دوست داشتن دو نفر مهمترین چیز نیست. اینکه بیندیشیم در چه رابطه‌هایی غرورمان خدشه‌دار شده است.زن به زندگی‌اش بازمی‌گردد، بدون آن تب و تاب‌های معصومانه عاشقانه. بدون آنکه همسرش و فرزندانش بویی از ماجرا برده باشند. او می‌رود تا عزت نفسش را بازیابد، درد بکشد و دم نیاورد… و این همان شالوده لورنس و دکتر ژیواگو نیز هست.

* سه: او را به فیلمساز دورنماها توصیف کرده‌اند. زیباترین افق‌های طبیعت در آثار او هستند. مثل صحنه … خاکسپاری پدر یوری ژیواگو که دسته عزاداران در دوردست، آرام‌آرام بر تابلویی نفیس از طبیعت وارد می‌شوند یا اولین نماهایی که لین از طلوع آفتاب در صحراهای عربستان می‌دهد. او همواره مبهوت جهان بوده است. مبهوت همنوایی باد و درختان و برگ‌های پاییزی (آرزوهای بزرگ، دکتر ژیواگو، پل رودخانه کوای)، دونوازی ماه و برکه (گذر از هند، انتخاب هابسن…) هم‌آغوشی خورشید و صحرا (لورنس عربستان، گذر از هند، دکتر ژیواگو)، بازیگوشی صخره و دریا و نسیم و گلبرگ‌ها (دختر رایان)… او عاشقانه به جهان می‌نگریست. از سیلان تا آفریقای جنوبی، از ایرلند تا مراکش… اما او این دورنماها را به صحنه‌ای برای روایت نفسگیرش از درام‌های انسانی بدل می‌کرد. عجیب بود که این اقتباس‌گر بزرگ آثار ادبی (سه نمایشنامه نوئل کوارد، دو رمان دیکنز و رمان‌هایی از پاسترناک، پی‌یر بول و ئی‌ام فورستر) چقدر دیر به فکر اقتباس از بزرگترین همتای ادبی‌اش یعنی جوزف کنراد افتاد.

* چهار: جریان نقد فیلم سال‌ها از درک جوهره سینمای لین عاجز بود. منتقدانی که دیوانه‌وار فیلم‌های کارآگاهی نوجوان‌پسندانه دهه ۵۰ آمریکا را با عنوان پر تب و تاب «سینمای سیاه» می‌ستودند و در خنزر پنزر‌های دلمر دیوز و جان استرجس-- به سینمای وسترن، ابعادی غول‌آسا می‌بخشیدند و از آن‌سو هم بهت زده و مقهور سینمای روشنفکرانه دهه ۶۰ اروپا بودند، در برخورد با شاهکارهایی مثل پل رودخانه کوای، دکتر ژیواگو و لورنس عربستان به خرافه‌های ریشه‌دار دنیای نقد فیلم پناه می‌بردند: «فیلم پرهزینه یعنی هالیوودی، یعنی بنجل…» در بحث درباره لین با ژستی بزرگوارانه برخورد کوتاه، آرزوهای بزرگ و حتی مادلن را به لورنس و ژیواگو ترجیح می‌دادند.

ساریس او را در دسته «کمتر از آنچه به نظر می‌رسند» قرار داد و رقیبش پالین کیل چنان در تخطئه دختر رایان همت کرد که لین ۱۴ سال سینما را کنار گذاشت (بدون آنکه شکایتی داشته باشد). اگر هم لطف‌شان فوران می‌کرد، با دست و دلبازی لقب «صنعتگر بزرگ» را به او می‌دادند. لقبی که به‌طور ضمنی مهارت خیره‌کننده‌اش به‌عنوان یک کارگردان بزرگ و یک روایتگر درجه یک را تایید می‌کرد و موذیانه او را از طبقه هنرمندان و مولفان دور می‌ساخت. آنها سال‌ها تفاوت ماهوی پرهزینه‌های تاریخی و جنگی دیوید لین را با امثال بن هور و خرقه و پلی در دوردست و حتی اسپارتاکوس کشف نکردند.

نمی‌توانستند درک کنند که فیلم‌های به‌ظاهر پرشکوه دیوید لین در گذر زمان خش برنمی‌دارند. توانایی درک شخصیت‌های پیچیده‌ای مثل لورنس، لارا، یوری ژیواگو، کوماروفسکی و حتی تونیا را نداشتند. کاراکترهایی که در طول فیلم، بارها و بارها از کالبدهای کلیشه‌ای سینمای تجاری عبور می‌کردند و تماشاگر را با ویژگی‌های غیرمنتظره اخلاقی‌شان مجذوب می‌کردند. منتقدان آن دوره نمی‌توانستند پیش‌بینی کنند که لورنس عربستان و یا دکتر ژیواگو، ۵۰ سال بعد پر طراوت و قدرتمند و مدرن به زندگی‌شان ادامه می‌دهند و ایده «درد کشیدن و دم نیاوردن» هنوز نسخه‌ای- توامان - اخلاقی و نیهیلیستی برای زندگی معاصر ما باقی مانده است. تنها از ابتدای دهه ۹۰ و در احیای مجدد جریان نقد فیلم بود که لین به تدریج جایگاه شایسته‌اش را باز پس گرفت و به جرگه ۲۰ و یا ۳۰ کارگردان برتر تاریخ سینما بازگشت.

* پنج: در پایان فصل شکوهمند و طولانی مسافرت با قطار در دکتر ژیواگو، نیروهای شورشی قطار را متوقف می‌کنند. یوری ژیواگو از قطار پیاده می‌شود تا ببیند ماجرا چیست. در اوج این لحظات سخت و بحرانی، ژیواگو متوجه بازی آفتاب از خلال شاخه‌های برف گرفته جنگل می‌شود و برای لحظاتی در لذت این جلوه‌گری جادویی طبیعت گم می‌شود. فقط برای لحظاتی. در سخت‌ترین لحظات زندگی یاد دکتر ژیواگو می‌افتم: مگر سرنوشت می‌توانست از این سخت‌تر با کسی تا کند؟ مگر زندگی طاقت‌فرساتر از این را هم می‌توان تصور کرد؟ مگر مرگی غریبانه‌تر از این هم وجود دارد؟ اما فیلم لین، کاری می‌کند که در عمق وجودمان باور کنیم که دکتر یوری ژیواگو زندگی فوق‌العاده‌ای داشته است. تجربه‌ای که می‌تواند برای همه ما نیز تکرار شود، به شرطی که در سخت‌ترین لحظات حواس‌مان به بازیگوشی‌ها و جلوه‌نمایی‌های آفتاب و ماه و باد باشد… و خب، این کار ساده‌ای نیست.

کدخبر: ۳۹۶۹۶۱
تاریخ خبر:
ارسال نظر
 
  • _user_1546414614

    درخشان