کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۲۷۴۷۷۰
تاریخ خبر:

رازهای‌ پایتخت‌،‌‌ قسم و... در گفتگو با محسن تنابنده

روزنامه هفت صبح، احمد رنجبر، وحید سعیدی | اکران «قسم» بهانه‌ای شد برای یک مصاحبه مفصل با محسن تنابنده که فیلمش یک غافلگیری تمام‌عیار است. دامنه گفت‌و‌گوی هفت صبح با او از فیلم فراتر رفته و به کارنامه تنابنده و ناگفته‌هایی از «پایتخت» رسیده است.

*** استارت سینمایی
* تو در تئاتر، سینما و تلویزیون یک رسم دیرینه داری که بازیگر صرف نیستی و فیلمنامه‌نویس بوده‌ای. تعریف می‌کنی برای «دانه‌های ریز برف» قرار بود فقط بازیگر باشی یا فیلمنامه‌نویس، ‌یا هردو؟

بله؛‌ اولین‌کارم با علیرضا امینی در اوایل دهه هشتاد بود؛ فیلم سینمایی «دانه‌های ریز برف». اتفاقا به‌صورت بداهه فیلمنامه‌نویسی می‌کردم. کاری که آن سال‌ها در سینمای تجربی بسیار رواج داشت. در عین حال بازیگر نقش اصلی هم بودم. همان کاری که در تئاتر انجام می‌دادم یعنی نوشتن متن و بازی، این‌بار در سینما هم تجربه می‌کردم.

آهسته آهسته این روند ادامه پیدا کرد و در سینمای هنری آن دوره، فیلم‌هایی بازی کردم. دوره‌ای بود که فیلم‌هایی از این دست در چندفستیوال خارجی به نمایش درمی‌آمدند. با خوش‌شانسی یک اکران محدود سینمای تجربی داشتند. دست آخر فیلم آرشیو می‌شد و اثری از آن باقی نمی‌ماند.

* اذیت نمی‌شدی؟دوست نداشتی خیلی زود دیده شوی؟
واقعیت این بود که فاصله سینمای هنری با سینمای تجاری بسیار زیاد بود و من هم دنبال فرصتی بودم تا وارد این نوع سینما شوم.
بالاخره هیچ بازیگری از برند و معروف شدن بدش نمی‌آید. اصلا الزامش هم این است که وارد سینمای بدنه یا تجاری شوی. از طرفی من هم دچار سینمای هنری شده بودم؛ با ادا و اطوارهای خاص خودش. درنهایت این مسیر و شکل جلورفتن و راه باز‌کردن برای من، پله‌پله و گام‌به‌گام بود. در سینمای هنری هم بازی می‌کردم و هم فیلمنامه می‌نوشتم.

* در سینمای هنری، بازیگری و فیلمنامه‌نویسی را به‌طور همزمان از تو می‌خواستند؟
خب سینمای هنری که سینمای پولداری نبود. مهم ساخت فیلم بود. البته جنبه آموزش و یادگیری هم برای من داشت. این روند تا «استشهادی برای خدا» مورچه‌وار ادامه داشت. «استشهادی برای خدا» درواقع یک نقطه بالاتر نسبت به بقیه تجربه‌هایم بود. در این فیلم هم بازیگر بودم و هم فیلمنامه‌نویسی کردم که در هر دوبخش کاندیدای سیمرغ بلورین جشنواره فجر شدم.

از اینجا نوع نگاه من به قصه متفاوت‌تر شد. دنبال قصه‌های جان‌دارتری بودم که تماشاگر هم رغبت بیشتری برای دیدن آن داشته باشد. نه فقط برای من، بلکه برای تیم سازنده هم همینطور بود. کاندیداشدن و درنهایت کسب سیمرغ بلورین بازیگر نقش مکمل باعث شد در دنیای سینما جایگاه شناخته‌شده‌تری به‌دست آورم. از «راهِ آب‌باریکه» سینمای هنری، آهسته‌آهسته درها برایم باز شد.

*** از سینمای هنری به سینمای تجاری
* با این تفکرات وارد سینمای تجاری شدی؟ «در چند می‌گیری گریه کنی» تفکرت عوض شده بود و نگاهت تغییر کرده بود یا اینکه شرایط را پذیرفتی؟

یک اصطلاح داریم که می‌گوید فیلمنامه یک‌چیز است، فیلم ساخته‌ شده یک‌چیز دیگر! فیلمنامه «چند می‌گیری گریه کنی»، فیلمنامه شیرینی است اما در ساخت و در ترکیب بازیگران، آن چیزی که فکر می‌کردم، نشد. فیلم پرفروشی هم بود تا اینکه نسخه قاچاق آن به بازار آمد. آن زمان راضی نمی‌شدم که فیلمنامه «چیپ» بنویسم! اتفاقا فیلمنامه‌اش «جایزه ایده نو» جشنواره فجر آن سال را هم گرفت که البته نمی‌دانم چرا به‌جای اینکه جایزه را به طراح و نویسنده اثر بدهند، به کارگردان دادند. به‌هرحال اینجور هم نبود که یکباره وارد سینمای تجاری شوم.‌

***سریالی که رهایش کردم
* بعد وارد تلویزیون شدی با «زندگی به شرط خنده».
در «زندگی به شرط خنده» سرپرست نویسندگان بودم و تیم خوبی هم در گروه نویسندگان داشتیم اما خیلی زود از پروژه کنار کشیدم.

* چرا؟
متن‌ها آن چیزی نبود که جلوی دوربین می‌رفت. بازیگران هم وابستگی کمی ‌به متن داشتند و فکر می‌کردند خودشان به اندازه کافی جذابیت دارند. نتیجه‌اش این شد که شخصیت خشایار را که حمید لولایی بازی می‌کرد و جوهره‌اش در کار قبلی کشیده شده بود را دوباره با همان تیپ وارد کار کردند. کارگردان سریال هم آن زمان برای خودش چند کار موفق کرده بود و شرایطی داشت که نازش برای تلویزیون خریدار داشت… به‌هرحال باید در زمان خودش به آن ماجرا نگاه کرد.

* اگر موقعیت الان را داشتی، با آن پروژه همکاری می‌کردی؟
الان نمی‌شود قضاوت کرد. از یک‌جایی خودم کنار کشیدم. اتفاقا آنها هم مایل به همکاری بودند ولی نمی‌توانستیم باهم کار کنیم. وضعیت مالی آن روزگار هم شرایطی داشت که می‌خواستی زنده باشی و کار کنی…

* بعد از آن سه‌اتفاق همزمان برایت می‌افتد. برای «هفت‌دقیقه تا پاییز» سیمرغ بلورین بازیگری می‌گیری، «سن‌پطرزبورگ» اکران می‌شود که جزو فیلم‌های پرفروش است و سریال «مامور بدرقه» را داری که باعث می‌شود پیش مخاطب گسترده معروف شوی.

البته سریال «مامور بدرقه» را قبل‌تر کار کرده بودیم اما پخش آن با اکران فیلم‌های سینمایی که گفتید در یک بازه یکی‌دو‌ساله همزمان بود. سریال «مامور بدرقه» خیلی دیده شد و یکی از پربیننده‌ترین کارهای شبکه تهران هم بود. بهروز افخمی‌ کار را دیده بود و بعد وارد پروژه «سن‌پطرزبورگ» شدم و بعدتر «هفت‌دقیقه تا پاییز». از اینجاها تقریبا دیده شدم و برای خودم حرفه‌ای شده بودم. پروژه‌ها تعریف خاصی برایم داشت که اندازه نگه دارم. ماحصل آنچه یاد گرفته بودم شرایط را برایم مهیا می‌کرد.

*** متن کامل این گفت‌وگو با محسن تنابنده درباره سکانس حذف‌ شده سن‌پطرزبورگ، ماجرای آشنایی با سیروس مقدم، سریال «پایتخت»، مهناز افشار‌، قسم و جدایی از سریال شاهگوش و ابله را در نسخه پی دی اف صفحه ۱۲ و ۱۳ روزنامه به تاریخ ۹۸/۰۵/۲۳ بخوانید.

کدخبر: ۲۷۴۷۷۰
تاریخ خبر:
ارسال نظر