کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۳۹۰۷۹۲
تاریخ خبر:

دنده عقب | اوضاع چی میشه بالاخره؟

روزنامه هفت صبح، اشکان عقیلی‌پور | آقا… دقت بفرمایین؛ اوضاع یه جوری به هم ریخته‌س و یه جوری خرابه که همه فقط نشستیم ببینیم چی میشه و این سیل مصیبت، ما رو کجا داره میبره با خودش و کِی بالاخره به یه ساحل آرامشی می‌رسیم. و بدبختی اینه که هیچکدوم هم نمی‌دونیم چی میشه، بنابراین همه‌مون دنبال یه خبری چیزی از یه کسی هستیم بلکه قوت قلبی بهمون بده.

در این بین، بنده از همه‌تون بدتر و دل شوره‌ای‌تر و حیرون‌تر. در روز‌هایی که همه چیز، روال بود و بدبختی‌هامون یه خورده از حد استاندارد بالاتر بود و اصطلاحا روزِ روزش بود، من هزار فکر و خیال و استرس و ناامیدی به آینده و همه جور اختلال روانی‌ای که فکرش رو نمی‌کنین داشتم؛ الان که شبِ تارشه، دیگه خودتون حساب کنین چه خبره.

با تمام اوصافی که خدمتتون عرض کردم، امروز با بدبخت‌تر از خودم ملاقات کردم و اون شخص هم کسی نبود جز دوست عزیزی که همیشه زحمت کارهای فنی منزل رو می‌کشه و متوجه شدم که این بدبخت چشم امیدش به منه. واقعا از ته دل خوشحال شدم که من رتبه آخر بینوایان نیستم.

موتورخانه منزل، طبق معمول به مشکل خورده بود و این بزرگواری که خدمتتون عرض کردم مشغول تعمیر بودند و بنده هم در معیت‌شان. از اونجایی که رفاقتی دیرینه با این بزرگوار دارم، تا حدودی در جریان زندگی من هست. بی‌نوا به خیال این که با یک سوال، در جا خیالش رو راحت می‌کنم و جواب تمام سوال‌هایش در آستین منه، پرسید که : - «استاد… اوضاع چی میشه بالاخره؟» / « من از کجا بدونم؟ فعلا که قمر در عقربه.»

با پیچ گوشتیش، فرقِ سرش رو خاروند و با صدایی که مثلا کسی نشنوه گفت: « شما که دیگه بالاخره میدونی.» من هم با همون صدای آروم پرسیدم‌: « چرا من باید بدونم؟‌ »- « شما بالاخره با این بازیگر مازیگرا آشنایی…» / « خب؟» / « خب بالاخره میفهمی چی به چیه…» / « چه ربطی داره ؟» / « بالاخره… این بازیگر مازیگرا بهت میگن…»

بنده خدا خیلی این بازیگر مازیگرا رو جدی گرفته بود و فکر می‌کرد چون نقش پلیس و وزیر و وکیل بازی می‌کنن، قاعدتا از کلیه مسائل کشور خبر دارن. - « نه برادر…چی میگی… هیشکی، هیچی خبر نداره. فقط باید بشینیم ببینیم چی میشه.»فکر کردم جمله‌ام کفایت کرده و موضوع رو برایش کاملا روشن کرده‌ام. ولی دریغ که انتظارش از بازیگر مازیگرا خیلی بیشتر از این حرف‌ها بود:

- « آقا ما نمیگیم به کسی…» / « اِ… میگم من خودم میونِ زمین و هوام…»خیلی اصرار داشت و از طرق مختلف سعی کرد از زیر زبونم بکشه که پشت پرده سیاست داخلی و جهانی چی میگذره و مافیای دارو در سطح بین‌المللی چه می‌کنند بالاخره با این واکسن کرونا و هر چه بیشتر می‌پرسید، فقط با صورتِ کِش آمده من مواجه میشد و بیشتر از قبل ناامید میشد.

تیر آخرش رو در چله گذاشت که دست خالی از محضر بنده مرخص نشه و همانجور که فاکتور رو مینوشت پرسید‌:«لااقل بگو کِی سینماها، درست و حسابی باز میشه. اینو که دیگه میدونی.» / « نه والا… از کجا بدونم.» فاکتور رو که دیدم، بعد از پرش برق از کله‌ام، ازش پرسیدم: «چه خبره؟… مگه موتورخونه رو عوض کردی؟…» یه سری تکون داد و با تاسف گفت‌: « نه واقعا از هیچی خبر نداری‌ها… فکر کردم منو سر کار گذاشتی.»

کدخبر: ۳۹۰۷۹۲
تاریخ خبر:
ارسال نظر
 
  • a.d

    تکراری بود من تو روزنامه خونده بودم.