کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۴۱۵۸۴
تاریخ خبر:

در شب هولناک دیپورت میرزا علی چه رخ داد؟

روزنامه هفت صبح، نگین باقری | او را شبانه در حالی که روی یک برانکارد دراز کشیده بود، از خانه خارج کردند؛ بدون کفش، بدون جوراب و با یک زیرپیراهن نازک که پرستار همان را هم برای معاینه‌ با دست پاره کرده بود. یک پتو روی میرزا انداختند و در شب بارانی و سرد شهر وینیپگ کانادا به زور از همسرش جدا کردند. دستور دیپورت میرزا حدودا ۲۴ سال قبل به جرم فعالیت در ساواک صادر شده بود. حالا روایت پسر از شب حادثه این است: «۱۶ سال قبل از انقلاب، پدرم که راننده خودرو ساواک بود، از محل کار خود استعفا داد؛ نه که فکر کنید راننده فرد خاصی هم بوده. درواقع کار همان مامور تدارکات را می‌کرد.

سال ۱۳۷۶ با مادرم به کانادا می‌آیند و در این مدت سه بار درخواست اقامت می‌دهد اما قاضی آن را هر بار رد می‌کند و دستور دیپورت می‌دهد. بعد از این همه مدت، تازه همین دو ماه پیش ماموران برای بردن او دم خانه آمدند و در حالی که هنوز لباس تن نکرده و حالش به هم خورده بود، او را با خود بردند.» پیرمرد ۸۵ ساله را ماموران اداره مهاجرت ابتدا با آمبولانس به بیمارستان برده‌اند و چند ساعت بعد به بازداشتگاه می‌رسانند؛ آن هم در سلولی با کف خیس، بدون یک پتو یا اصلا یک جفت دمپایی یا هر چیز دیگر که بشود چند ساعت در آن دوام آورد.

روایت میرزا از فرودگاه ایران
میرزا علی حالا اصفهان و در خانه یکی از فرزندانش است. فردای روز بازداشت او را داخل هواپیما می‌کنند و باز اجازه نمی‌دهند که با خانواده‌اش در فرودگاه خداحافظی کند. کانادایی‌ها فقط یک دست ‌ لباس از خانواده می‌گیرند که پیرمرد را با لباس بهتری به ایران ببرند. هواپیما ساعت سه بعد از ظهر هجدهم آذرماه اول به تورنتو می‌رسد، از آنجا او را به‌ دوبی می‌برند و سپس هم ایران. «حتی گذرنامه ایرانی پدر اعتبار نداشت و به همین خاطر مامور دوبی حاضر به مهر زدن نمی‌شود.

مامور مهاجرت که همراه پدر بود او را به گوشه‌ای می‌کشاند و راضی به مهر زدن می‌کنند. بعد هم وقتی به فرودگاه ایران می‌رسد او را تحویل ماموران ایران می‌دهند. آنجا هم دو سه ساعت به سوال‌‌های ماموران فرودگاه جواب داده و بعد تحویل برادرم می‌دهند.»تا امروز در ایران چند بار با او مصاحبه شده. «دفعه اول یک از نفر دادستانی با او گفت‌و‌گو کرد و دفعه بعد صدا و سیما. نمی‌دانم مصاحبه اول تصویری بوده یا نه ولی دومی یک مصاحبه حدودا سه ساعته و با حضور مجری و دوربین صدا و سیما بوده.» اینها را مسعود، پسرش می‌گوید. در ایران به جز این مصاحبه‌ها‌ و سوال جوابی که موقع ورود داشته، هیچ مشکلی پیش نیامده است. هنوز آن مصاحبه‌ها پخش نشده و ظاهرا قرار است ادامه داشته باشند.

دو ماه است تلفن بدون گریه و زاری قطع نشده
میرزاعلی واعظ‌زاده متولد ۱۳۱۴ در یکی از شهرهای خراسان است. بعد از گرفتن دیپلم با مهین‌دخت خانم، در رفت و آمدهای فامیلی آشنا می‌شوند و ازدواج می‌کنند. آنها امروز سه پسر و دو دختر دارند که دو نفر از فرزندان ساکن ایران و بقیه در کانادا یا سوئد زندگی می‌کنند. سال‌های اول ازدواج، میرزا مامور نفوس و مسکن سازمان برنامه و بودجه بود و در اداره آمار کار می‌کرد. یعنی برای جمع‌آوری اطلاعات به منازل افراد مراجعه می‌کرد و درباره وضع خانواده، تعداد فرزندان و اطلاعاتی از این دست سوال می‌کرد.

بعد از آن راننده سازمان امنیت می‌شود و چهار سال آنجا مشغول می‌ماند. همان چهار سال حالا مهین‌دخت را از میرزا علی جدا کرده. «پدر و مادرم یک روز بدون هم زندگی نکردند و حالا با این شوک از هم جدا شده‌اند. این شکل جدا کردن آنها را به تحلیل برده است. اگر اتفاقی برای آنها بیفتد چه کسی جوابگو است؟ حال‌شان خوب نیست و وقتی که با هم تماس می‌گیرند، لحظه‌ای نیست که پشت تلفن برای هم اشک نریزند. دو ماه است همین بوده.»

۲۴ سال زندگی در تعلیق؟
چه اتفاقی می‌افتد که دیپورت میرزا علی با ۲۴ سال وقفه روبه‌رو می‌شود؟ سال ۱۳۷۶ آنها به هوای پسرشان مسعود که از سال‌ها قبل به کانادا آمده بود، به این کشور مهاجرت می‌کنند. همان سال اول درخواست مهین خانم قبول می‌شود و یکی دو سال بعد دستور دیپورت پدر را صادر می‌کنند ولی آن دستور به دلیل انسان‌دوستانه نبودن اجرا نمی‌شود. بار دیگر هم با درخواست بعدی همین ماجرا تکرار می‌شود. سپس سال ۲۰۱۶ هم درخواست مجددی برای اقامت می‌دهند و باز هم قاضی آن را رد می‌کند و دستور دیپورت صادر می‌شود.

«از سال ۲۰۱۶ دستمان دیگر جایی بند نشد و نمی‌دانستیم کی قرار است او را برگردانند. تمام این سال‌ها در بلاتکلیفی سر کردیم و هنوز هم در تعلیق هستیم.» خانواده با نماینده‌های مجلس کانادا هم در ارتباط هستند تا دوباره بتوانند او را پیش همسرش برگردانند. روایت پسر این است که پدرش راننده ساده‌‌ای بوده و مانند همه کارمندان دیگر آن سازمان با اسم مستعار کار می‌کردند. وقتی سوال می‌کنم که چرا کسی را برای شهادت همین موضوع به دادگاه نیاوردید؟

جواب می‌دهد که آنها با نام مستعار در ساواک کار می‌کردند و بعد هم اگر شهادت می‌دادند، پای خودشان گیر می‌افتاد. مشکل آنها این نیست که چرا رای عودت پدر صادر شده، مسئله برای‌شان این است که چرا ۲۴ سال صبر کردند، میرزا را در رنج نگه داشتند و دست آخر بعد از یک سکته که نیمی از بدنش را لمس کرده و با این شکل برگرداندند؟ آن هم درست زمانی که بیشتر از همیشه نیازمند زندگی در کنار همسر خود بوده است.

میرزا و مهین خانم هفت سال پیش به فاصله یک ماه سکته مغزی می‌کنند. مهین خانم سال پیش هم سکته قلبی دیگری داشته و امروز برایش راه رفتن هم غیرممکن شده. یعنی پزشکان اصلا اجازه پرواز نمی‌دهند که او بتواند خودش را به میرزا برساند. حال میرزا هم تعریفی ندارد. نوه‌ها گاهی او را برای قدم زدن بیرون می‌برند اما روحیه هنوز همان حالی است که هجدهم آذر موقع جدا شدن از خانواده‌اش داشت.

هنوز هم درخواست گذرنامه نداده و نمی‌دانند که حالا بعد از دیپورت شدن از کانادا، ممکن است به خاطر این سابقه کاری از سوی ایران هم ممنوع‌الخروج شود یا نه؟ آیا میرزا علی می‌تواند بعد از ۶۵ سال زندگی مشترک دوباره خودش را به همسرش برساند؟ سوال مبهمی که نه خانواده و نه اداره مهاجرت این کشور هنوز جوابی برای آن ندارند.

نکته: تصویر شب بردن میرزا از خانه هولناک است. پیرمرد ۸۵ ساله را ماموران اداره مهاجرت ابتدا با آمبولانس به بیمارستان برده‌اند و چند ساعت بعد به بازداشتگاه می‌رسانند؛ آن هم در سلولی با کف خیس، بدون یک پتو یا اصلا یک جفت دمپایی یا هر چیز دیگر که بشود چند ساعت در آن دوام آورد.

کدخبر: ۴۴۱۵۸۴
تاریخ خبر:
ارسال نظر