خرده روایت : در تعادل میان پوچی و غرور، فروتنی و تحقیر
روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | خرده روایتهایی از چهرههای ویژه معاصر ایران و جهان، تا آخر بهار…
***
سال دوم دانشگاه بودم. کلافه از مدار یک و دو و درسها و بیخوابیها، به کتابخانه پدرم شبیخون زدم تا با رمان خواندن کمی ذهن به هم ریختهام را آرام کنم اما چیزی دستگیرم نشد.
آنهایی را که باید بخوانم قبلا خوانده بودم. رومن رولان و زولا و فلوبر و استاندال یا دیکنز و تواین و جک لندن . کلاسیکهای روس باقی مانده بودند که همان تجربه خواندن آنا کارنینا و جنایت و مکافات برای هفت پشتم بس بود. نابغههای زیادهگو ! کنار تخت پدرم کتابی بود به اسم آمریکایی آرام. از آن جلدهای یکنواخت و یونیفورمی انتشارات خوارزمی داشت.
بدون هیچ تصویر و طرحی. مترجم هم عزت الله فولادوند بود. با بیمیلی آن را برداشتم. غروب پنجشنبه بود. شنبه صبح آن را زمین گذاشتم. یک نفس میخواندمش. کلمات فاخر و موقر و خط داستانی پیچیده و مرموز و شخصیتهای چند وجهی. دنیایی در آستانه پوچی و بیهودگی. آنقدر پوچ که چارهای جز حفظ عزت نفس و غرورت نداری.
گراهام گرین شد همنشین ذهن آشفته من. راهی شد تا بتوانم خردههای پراکنده شخصیتم را جمع کنم. کتابهایش راهی برای تحمل زیستن را نشان میدادند. ملغمهای شگفتانگیز از غرور و تواضع. از فروتنی و بیهودگی. از تحقیر دیگران و احترام گذاشتن به آنها. از چپ بودن در عین زیستن دردنیای راستها.
در سالهای بعد کتاب و داستان و متنی نبود که اسم گراهام گرین درآن باشد و من نخوانده باشم. اگر توانستم از جهنم دوران تین ایجری به سلامت (یا حداقل طوری که روی پای خود بایستم و تلو نخورم ) پای به دنیای اصلی بگذارم،بخش زیادی ازآن را مدیون گراهام گرین هستم. آمریکایی آرام، پایان رابطه ، کنسول افتخاری ،قدرت و جلال و…شاهکارهایی از مردان و زنان ناامید و به ته خط رسیده که یادشان نمیرود اگر درست زندگی نکردهاند حداقل درست بمیرند.