درباره داستان دو گربه بزرگمهر و عمه پیر ما
روزنامه هفت صبح | درباره جنجالهای گربهای که از فضای مجازی تا تلویزیون را فرا گرفته است .این داستان گربه بزرگمهر حسینپور به ماجرایی پیچیده بدل شده است. او مشا، گربه خود را به مرگ طبیعی از دست داد. پستی سوگوارانه در مورد مشا نوشت و دوستانش که عمدتا از جرگه سلبریتیها و بازیگران و چهرههای موسیقی هستند، سعی کردند او را با کلمات و الفاظ دلداری دهند.
این رابطه و این معادله همان روز توسط برخی اکانتها به تمسخر گرفته شد. از دو زاویه؛ چهرههای ارزشی از زاویه نگاه به حیوانات خانگی و منافاتش با برخی روایات و از سوی برخی دیگر به انتقام نقطهنظر شاذی که دوسال قبل درمورد عقیمسازی گورخوابها و کارتنخوابها توسط یکی از بستگان حسینپور مطرح شد و توسط خود او هم تایید شد، هرچند بزرگمهر بلافاصله آن پست را حذف کرد. داستان ازآنجا داغتر شد که دو طنزپرداز شبکه افق، در یک برنامه زنده به تمسخر این همدردی پرداختند و…
بزرگمهر را از اوایل دهه هشتاد میشناسم. بیتردید پراستعدادترین و ممتازترین طراح حاضر در مطبوعات ایران است. او لحظهای از پیشرفت باز نایستاده و از قالب یک کاریکاتوریست و متخصص کمیکاستریپهای طنزآمیز نوجوانپسند، بهتدریج در قامت یک طراح پرذوق و حتی یک نقاش هنرمند حلول کرده است. او حالا یک چهره مطرح در هنرهای تجسمی کشور است که خب بخشی از اعتبارش ناشی از نگاه ژورنالیستیاش به وقایع و جناحبندیهای روز است.
در طی دهسال گذشته ملاقاتهای من با او شاید به تعداد انگشتان دودست هم نرسد. پس از خروج از چلچراغ بهندرت همدیگر را ملاقات کردهایم اما در هربار ملاقات او را همچنان پویا، خلاق و در عین حال صلحطلب دیدهام. این واقعیتی است که سلایقمان معمولا باهم در تضاد بوده است. از همان دوره چلچراغ و از همه نظر! اما همیشه قریحهاش را تحسین کردهام.
بگذارید یک داستان دیگر نقل کنم. یکی از دوستانم عمه پیری داشت. از روستا به تهران آمده بودند. زنی سنتی و بسیار مومن اما با حداقل سواد خواندن و نوشتن. در خانهشان گربهای داشتند که از ولایتشان تا به تهران با آنها همراه بوده است. گربهای پیر و نارنجی و آنچنان محبوب اعضای خانه که گاه میدیدیم در فضای خانه درحال خرامیدن است و گاه در سرمای زمستان به داخل خانه پناه میآورد و همانجا غذایش را میخورد.
عمه پیر دوست من زنی مقید و شریعتمدار بود اما در مقابل کرشمههای این گربه سالخورده و لوس، مقاومتی نداشت. گربه را درآغوش میگرفت و گاه هم سربهسرش میگذاشت و با او بازی میکرد. عمه پیر داستان ما هفتبچه داشت که یکی از آنها جانباز جنگ بود. اما اینها دلیلی نمیشد که به گربهاش بیمحلی کند.
گربه آنها در آن خانه شلوغ بالاخره مرد. در روز مرگ گربه عمه پیر داستان ما رسما غمگین بود. پست اینستاگرامی ننوشت اما ۱۳سال همنشینی با گربه چاق نارنجی، او را به عضوی از خانواده بدل کرده بود. او را در باغچه خانه خاک کردند و عمه پیر اشک گوشه چشمش را هم با گوشه چادر زدود و به داخل خانه بازگشت.
به آدمها احترام بگذاریم. برای چنگزدن به صورت آدمهایی که سبک زندگیشان را دوست نداریم، حریص نباشیم. آرام باشیم. لازم نیست مدام با تبر درحال شکستن چیزهای ارزشمند دیگران باشید. و یا… اگر هم میخواهید تمسخر کنید، لااقل بانمک باشید. کاری نکنید که شوخیهایتان، میمیک صورتتان و خندههای فروخفتهتان بهعنوان مصادیق بیمزگی وایرال بشوند. همین دیگه!