کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۲۷۹۷۲۰
تاریخ خبر:

درباره آدری هپبورن که‌ ۲۶ سال پیش درگذشت

روزنامه هفت صبح، آنالی اکبری | احتمالاً کاراکتر نیکول بونه به جذابیت «هالی گولایتلی» صبحانه در تیفانی یا به دلنشینی «پرنسس آنِ» تعطیلات رمی‌ یا به محبوبیت «الیزا دولیتلِ» بانوی زیبای من نیست، اما او هم دختر پاریسی خوش‌پوشِ خوش‌قلبی است که دوساعت تمام لبخندی تحسین‌آمیز بر لب بیننده می‌آورد. بزرگترین هنر آدری هپبورن همین است: بانمک و دوست‌داشتنی‌کردن هر نقشی که در آن فرو می‌رود.

در فیلم کمدی رمانتیکِ How to Steal a Million شارل بونه، مجموعه‌دار ثروتمندی است که در گنجینه‌اش آثار هنری باارزشی پیدا می‌شود. از مجسمه‌های گرانبهای قدیمی‌ گرفته تا نقاشی ونگوگ. بونه برای جمع‌آوری این مجموعه نفیس زحمت زیادی کشیده؛ چراکه خودش تولیدکننده تمام آنهاست! بونه معتقد است خود ونگوگ به اندازه او برای خلق نقاشی‌هایش وقت و انرژی صرف نکرده.

خریداران زیادی از گوشه و کنار دنیا سراغ مرد می‌آیند تا شاید موفق شوند آثار جعلی خیره‌کننده او را به چنگ آورند. اما دخترش نیکول، همیشه نگران گیرافتادن پدر است. دلواپسِ این‌که کسی به قلابی‌بودن مجموعه‌اش پی ببرد و زندگی حقیقی‌شان تکه‌تکه شود و پدرش را به‌جای ربدوشامبر ابریشمی، در لباس زندان ببیند.

نیکول بونه همان تیپ همیشگی‌ای است که از آدری هپبورن در یاد داریم؛ دخترک زیبای معصومِ استخوانی و مهربانی فرورفته در لباس‌های شیکِ ژیوانشی که بدون مادر، با پدرش زندگی می‌کند و قلبش در آماده‌باش کامل برای عاشق‌شدن است. این‌بار دلباخته سارق چشم‌آبی کت‌شلوارپوشی می‌شود که نیمه‌شب برای دزدیدن تابلوی ونگوگِ قلابی به خانه‌شان آمده. نیکول که می‌داند اگر پای پلیس وسط بیاید، ممکن است نقاشی جعلی هم به‌خطر بیفتد، بی‌خیال تحویل‌دادن دزد می‌شود و گلوله‌ای تفریحی به بازویش شلیک می‌کند و پس از پانسمان زخم، او را به هتلش می‌رساند.

وقتی پدر نیکول، مجسمه چِلینی جعلی(که سازنده‌اش پدربزرگ او بوده) را راهی موزه‌ای در پاریس می‌کند و قرار می‌شود اصالت مجسمه مورد آزمایش قرار بگیرد، نیکول تبدیل به قهرمانی می‌شود که وظیفه‌اش نجات‌دادن پدر از یک مخمصه بزرگ است. حالا باید راهی برای دزدیدن مجسمه از موزه پیدا کند و قبل از آن‌که جهان به قلابی‌بودن آن پی ببرد، سر‌به‌نیستش کند. چه کسی بهتر از آن سارقِ چشم‌آبی قدبلند، می‌تواند وظیفه دزدیدن ونوس چلینی را به‌عهده بگیرد؟

نیکول و مردِ باهوشِ عاشق راهی اتاقکی تنگ در موزه می‌شوند و ساعت‌ها انتظار می‌کشند تا لحظه طلایی سرقت فرابرسد و در این ساعت‌های طولانی و در آن کمدِ کم‌جا، حقایق زندگی یکدیگر را می‌فهمند. ویلیام وایلرِ کارگردان خوب می‌داند که اتاقک‌های تنگ به همین منظور ساخته می‌شوند. برای این‌که خودت را به‌زور در آن بچپانی و بگذاری از رازهایت پرده بردارند و به تماشای عریان‌شدن راز دیگری بنشینی و وقتی دیگر چیزی برای مخفی‌کردن باقی نماند، حس کنی آن کمدِ تابوت مانند دیگر آنقدرها هم تنگ نیست.

آدری هپبورن قهرمان زندگی خیلی از ماست. فرقی نمی‌کند اسمش جو باشد یا آریان، سابرینا، ناتاشا، کارن یا رجینا. به‌هر‌حال او همان زنی است که می‌تواند ما را شیفته و دلتنگ خود کند. زنی با چهره‌ای خاص و تکرار‌نشدنی، بی‌ادا و اطوار که هم عشق و رنج را می‌شناسد و هم شوخی و طنز را. زنی که نمی‌توانی باور کنی بدجنسی و پلیدی در ذاتش باشد. زنی که می‌شود به او اعتماد کرد و با چشم‌های بسته فقط به صدا و لهجه بانمکش گوش داد. زیبایی مبهوت‌کننده او به‌خاطر ابروهای پهن و چتری‌های کوتاهش نیست. ما شاهد جذابیت ذاتی‌ای هستیم که از زیر پوست و استخوان او می‌درخشد و بیرون می‌زند.

آدری هپبورن فقط یک بازیگر خوب نیست؛ او عضوی از خانواده هر سینمادوستی است که فیلم‌هایش را تماشا کرده. غریبه‌های کمی‌ هستند که راحت و بی‌دردسر در قلب انسان جا می‌گیرند و سال‌ها همان‌جا دراز می‌کشند و نیازی نیست پاهایشان را جمع کنند. آدری همان غریبه‌ای است که احتمالاً بیشتر ما هرگز از نزدیک ملاقاتش نکردیم اما حس‌مان به او مثل دوستی به‌غایت صمیمی‌ است که منتظریم هر سال روز تولدمان، بدون دعوت به خانه‌مان بیاید تا او را سفت در آغوش بگیریم و شانه‌های باریکش را بفشاریم و بگوییم: «دوستت دارم آدری. بیا امشب تا صبح بیدار بمانیم و حرف بزنیم.»

کدخبر: ۲۷۹۷۲۰
تاریخ خبر:
ارسال نظر