درباره چارلی کافمن و کارنامهاش در سینما
روزنامه هفت صبح | اگر قرار باشد از یک ذهن پیچیده در ساختار هالیوود صحبت کنیم، بیشک نظرها معطوف به چارلی کافمن میشود. رماننویس، فیلمنامهنویس و بعدتر تهیهکننده و کارگردان آمریکایی که برای فیلمهایی مثل «جان مالکوویچ بودن» و «سینکداکی نیویورک» شهرت پیدا کرد. این روزها هم فیلم آخرش توسط نتفلیکس به بازار آمده است.
«من به پایان دادن اوضاع فکر میکنم» سومین فیلم بلند کافمن در مقام کارگردان در طول ۱۲ سالی است که تصمیم گرفت خودش فیلمسازی را هم تجربه کند. فیلم اقتباسی از کتابی نوشته ایان رید است که همین نکته جالبی است، چون رمانهای خود کافمن محل اقتباسهای سینمایی بودند، اما خود او اینبار به سراغ نویسنده دیگری رفته است.
«من به پایان دادن اوضاع فکر میکنم» از آن فیلمهای بهاصطلاح هنری است که در جوامع سینمایی و منتقدان بحثهای متنوعی را شکل داد. این مطلب قرار است به کارنامه کافمن در مقام فیلمنامهنویس و کارگردان و تاثیر او به بهانه همین فیلم آخرش بپردازد، اما پیش از مرور کارنامهاش باید خود کافمن را بیشتر شناخت.
چارلی استوارت کافمن سال ۱۹۵۸ در نیویورک به دنیا آمد. در حقیقت او متعلق به همان سنت روشنفکران ساحل شرقی آمریکاست با دغدغههای روشنفکرانه و البته بدبینانه نسبت به زندگی معاصر که در کارهایش هم به چشم میخورند. کافمن در نیویورک بزرگ شد، اما برای تحصیلات دبیرستانش به کانکتیکات رفت. در دبیرستان در باشگاه نمایش و تئاتر عضو شد و به عنوان بازیگر روی صحنه تئاتر رفت. سال آخر بود که در نمایش «دوباره بنواز سام» نوشته وودی آلن نقش اصلی را بازی کرد.
در دانشگاههای بوستون و نیویورک سینما خواند. بین سالهای ۱۹۸۳ تا ۱۹۸۴ کافمن به همراه پل پروچ مقالههای کمدی مینوشتند. کافمن پارودیهای «مردان ایکس» و کارهای کرت ونهگات را نوشت. بعد سعی کرد فیلمنامههایش را بفروشد. حتی دنبال یک مدیر استعدادیابی گشت. درنهایت سال ۱۹۹۱ بالاخره یکی از فیلمنامههایش توجهها را جلب کرد.
برای نوشتن یک سریال کمدی به نام «زندگی را بگیر» به لسآنجلس رفت که فرصتهای شغلی بیشتری در آنجا منتظرش بود. بعد از آن سریال روی آثار موفقتری مثل «ساینفیلد» کار کرد. علاوهبر نوشتن سریالهای کمدی برای خودش هم طرحهایی نوشت که هیچکدام به مرحله تولید نرسیدند. سال ۱۹۹۹ بالاخره وارد سینما شد.
فیلمنامه «جان مالکوویچ بودن» نظر جریان اصلی سینما را به او جلب کرد. اول کار هیچکس فیلمنامه «جان مالکوویچ بودن» را قبول نمیکرد تا اینکه سرانجام به دست فرانسیس فورد کوپولا رسید و او آن را به مرحله تولید نزدیک کرد و از دامادش اسپایک جونز خواست که کارگردانیاش کند؛ فیلمنامهای که جایزه بفتا و نامزدی اسکار را برای چارلی کافمن به ارمغان آورد و به شکل رسمی او را وارد صنعت سینما کرد.
*** جان مالکوویچ بودن / کارگردان: اسپایک جونز / بازیگران: جان کیوزاک، کامرون دیاز / امتیاز متاکریتیک: ۹۰ از ۱۰۰ / محصول ۱۹۹۹
داستان فیلم در نیویورک اتفاق میافتد. کریگ شوارتز عروسکگردان خیابانی است. همسر او اصرار میکند که در شرکتی مشغول به کار شود. کریگ در شرکت عاشق یکی از همکارانش میشود. روزی در آن برج اداری شرکت کریگ دری کشف میکند که به یک راهرو راه دارد و در نهایت به مغز بازیگری به نام جان مالکوویچ میرسد.
کریگ موفق میشود برای ۱۵ دقیقه زندگی جان مالکوویچ را تجربه کند. کریگ شروع میکند از این راه پول درآوردن. او آدمهای مختلف را به قالب جان مالکوویچ میبرد و در نهایت خود بازیگر متوجه این کسبوکار آنها میشود و پول میدهد تا خودش وارد جسم خودش شود و جهانی را ببیند که در آن همه جان مالکوویچ هستند. کریگ موفق میشود که به صورت دائمی در جسم جان مالکوویچ بماند و او را به یک عروسکگردان مشهور تبدیل کند، اما رئیس شرکت با حیلهای کریگ را از کالبد مالکوویچ بیرون میآورد.
فیلمی مهم برای پایان قرن بیستم که کاملا متفاوت با هر چیزی بود که تا آن زمان در سینما دیده شده بود. فیلم نامزد سه جایزه اسکار شد. منتقدان گفتند که یک کمدی هوشمندانه، خیالی و پر از اوهام است که شبیه یک مدیتیشن عمیق روی خودآگاه و ناخودآگاه آدمی است. «جان مالکوویچ بودن» یکی از اوریجینالترین فیلمهای سینما شد که بخش زیادی از خلاقیت فیلم مدیون چارلی کافمن بود.
*** ذات آدمی / کارگردان: میشل گوندری / بازیگران: تیم رابینز، پاتریشیا آرکت / امتیاز متاکریتیک: ۵۶ از ۱۰۰ / محصول ۲۰۰۱
بیشتر فیلم در فلاشبک روایت میشود. پاف جلوی کنگره شهادت میدهد. لیلا داستانش را برای پلیس تعریف میکند و ناتان که مرده به مخاطبی که ما نمیبینیم در یک دنیای ناکجاآباد اشاره میکند. لیلا زنی است که مشکل هورمونی دارد و همهجای بدنش مو درمیآید. همین ماجرا باعث میشود که وقتی ۲۰ ساله شد از جامعه ببرد و به دل طبیعت برود.
او کتاب موفقی درباره رابطهاش با طبیعت مینویسد. در ۳۰ سالگی تصمیم میگیرد به شهر و تمدن بازگردد و برای یافتن یک شریک عاطفی تلاش میکند. ناتان همان شریکی است که لیلا دنبالش میگردد؛ روانشناسی که مشغول تحقیقاتی روی موشهاست. روزی که ناتان و لیلا به کوهنوردی میروند مردی را میبینند که خودش را گوریل میپندارد. او پاف است که آنها او را به آزمایشگاه ناتان میبرند. بین فیلمهای کافمن این یکی کمترین امتیاز را از منتقدان گرفته است. بعد از موفقیت فیلم قبلی به نظر منتقدان رسید که این یکی چندان الهامبخش نیست. انگار نسخه درجهدویی از نبوغ کافمن باشد.
*** اقتباس / کارگردان: اسپایک جونز / بازیگران: نیکلاس کیج، مریل استریپ / امتیاز متاکریتیک: ۸۳ از ۱۰۰ / محصول ۲۰۰۲
کافمن اینبار نام شخصیت اصلیاش را چارلی کافمن میگذارد که نیکلاس کیج نقشش را بازی میکند. چارلی کافمن فیلم، فیلمنامهنویس بااستعدادی است، اما اعتمادبهنفس ندارد. او فیلمنامه موفقی به نام «جان مالکوویچ بودن» را نوشته و حالا استخدام شده تا فیلمنامه دیگری از روی یک کتاب اقتباس کند. چارلی کافمن قصه وسواسی است و افسردگی دارد و جلوی غریبهها هم دستپاچه میشود. او یک برادر دوقلو دارد به اسم دونالد که برای مدتی پیش او میآید.
دونالد هرچقدر به چارلی به لحاظ فیزیکی شباهت دارد، به لحاظ روحی با او متفاوت است. دونالد هم تصمیم میگیرد فیلمنامهنویسی را دنبال کند و اتفاقا خیلی هم سریع پیش میرود. ما شاهد شکل گرفتن فیلمنامه چارلی هستیم که به لحاظ احساسی هم او را درگیر کرده است. فیلم دومین نامزدی اسکار را برای کافمن در مقام فیلمنامهنویس به ارمغان آورد؛ فیلمی درباره لذت بردن از زندگی و اینکه چطور میتوانید آن را در آغوش بکشید بدون اینکه نگران باشید دیگران چه فکری دربارهتان میکنند. فیلمنامه فیلم هوشمندانه و پرشور و نوآورانه بود.
*** اعترافات یک ذهن خطرناک / کارگردان: جورج کلونی / بازیگران: سام راکول، درو بریمور، جورج کلونی
امتیاز متاکریتیک: ۶۷ از ۱۰۰ / محصول ۲۰۰۲
قصه فیلم در دهه ۸۰ اتفاق میافتد. چاک تهیهکننده برنامههای تلویزیونی است که دچار مشکل روحی شده و خودش را در اتاقی در یک هتل حبس کرده است. او تصمیم میگیرد زندگیاش را که فکر میکند هدر رفته و بیهوده بوده ضبط کند. بعد شاهد فلاشبکهایی هستیم که زندگی او را به تصویر میکشند؛ وقتی در دهه ۵۰ در نیویورک وارد کار تلویزیون میشود.
وقتی در دهه ۶۰ عاشق زنی میشود و همانموقع مردی را میبیند که برای سازمان سیا نیرو میگیرد و معتقد است که چاک میتواند تبدیل به یک آدمکش شود و چاک هم میپذیرد، اما ته دلش میخواهد همان تهیهکننده تلویزیون باقی بماند. اوضاع برای او پیچیده میشود و سعی میکند خودش را از این مخمصه نجات دهد.
منتقد ویلیج وویس گفته بود که فیلم تا آخر دستش را بسته نگه میدارد و این قدرت کافمن است که میتواند فیلمنامهاش را جوری بنویسد که مخاطب تا آخر در عطش آن باقی بماند و بعد هم از اینکه تماشاگرش را دچار سوءتفاهم کرده لذت ببرد. این اولین فیلم جورج کلونی در مقام کارگردان بود.
*** درخشش ابدی یک ذهن بیآلایش / کارگردان: میشل گوندری / بازیگران: جیم کری، کیت وینسلت/
امتیاز متاکریتیک: ۸۹ از ۱۰۰ / محصول ۲۰۰۴
جوئل و کلمانتین عاشق یکدیگر بودند، اما بعد از اینکه رابطهشان به پایان میرسد، کلمانتین سراغ سازمانی میرود که کارش پاک کردن خاطرات آدمهاست تا دیگر نشانهای از رابطه قبلی در ذهن کلمانتین نماند. این ماجرا باعث رنجش جوئل میشود. جوئل هم تصمیم میگیرد خاطره کلمانتین را از ذهنش پاک کند و با دکتر تماس میگیرد، اما در حین عملیات برای پاک کردن ذهنش انگار دوباره عاشق کلمانتین میشود.
برخلاف همکاری ناموفق قبلی گوندری و کافمن، این یکی خیلی سریع تبدیل به یک فیلم کالت عاشقانه شد. کافمن برای نوشتن فیلمنامه این فیلم برنده جایزه اسکار شد. میشل گوندری موفق شده بود که به فیلمنامه طبق معمول پیچیده کافمن شور عاشقانه و گرما تزریق کند که باعث شد مخاطبان به نسبت دیگر فیلمهای کافمن راحتتر با آن ارتباط برقرار کنند.
*** سینکداکی نیویورک / کارگردان: چارلی کافمن / بازیگران: فیلیپ سیمور هافمن، سامانتا مورتون /
امتیاز متاکریتیک: ۶۷ از ۱۰۰ / محصول ۲۰۰۸
اولین فیلم چارلی کافمن در مقام کارگردان هرچه زمان بیشتر گذشت قدر و منزلت بیشتری میان منتقدان و روشنفکران پیدا کرد. کیدن کوتارد (با بازی فیلیپ سیمور هافمن) کارگردان برجسته تئاتر است که فعلا مدتی است نمایش مهمی روی صحنه نبرده و در زندگی زناشوییاش هم دچار مشکلاتی است و اینها دست به دست هم دادهاند تا او دچار بحران روحی شود. در چنین شرایطی، همسرش آدل (کاترین کینر) همراه دختر خردسالشان راهی اروپا میشود و کیدن تنها میماند.
بعد از مدتی به کیدن خبر میرسد که برنده جایزه نقدی مکآرتور شده است. کیدن تصمیم میگیرد با پولی که به دست آورده یک کار بزرگ و رؤیایی را در عرصه نمایش به سرانجام برساند و بهاینترتیب همه بحرانهایش را حل کند.این پیچیدهترین و بهترین کار کافمن است؛ فیلمی جاهطلبانه که ذهن مخاطبش را منفجر میکند. مثل بیشتر کارهای کافمن این هم یک سفر ذهنی است. در واقع حرف زدن درباره حزن فیلم آنقدر پیچیده است که به نظر میرسد حتی منتقدان هم نتوانستند با آن ارتباط برقرار کنند ولی به عنوان یکی از مهمترین فیلمهای قرن بیستویکم ماندگار شد.
*** آنومالیسا / کارگردان: چارلی کافمن، دوک جانسون / صداپیشگان: جنیفر جیسون لی / امتیاز متاکریتیک: ۸۸ از ۱۰۰ / محصول ۲۰۱۵
یک عاشقانه محزون روانشناختی که به شیوه انیمیشن ساخته شده است. داستان نویسندهای به نام مایکل که درباره ارائه خدمات به مشتریان مینویسد. او برای یک کنفرانس به یک هتل میرود. همه صداها در سر مایکل یکشکل هستند تا اینکه در هتل یک صدای متفاوت میشنود. صدای زنی به نام لیسا که با بقیه فرق دارد.
این استاپموشن به وضوح درباره جهان مدرنی حرف میزند که در آن آدمها از خود بیگانه شدهاند. صداهای یکسان استعارهای از ماشینی شدن روابط و آدمها در دنیای جدید است. بااینحال انیمیشن هرچند به شیوه تحسینبرانگیزی ساخته شده، اما حرفش را چندان پیچیده و نوآورانه نمیزند.
*** من به پایان دادن اوضاع فکر میکنم / کارگردان: چارلی کافمن / بازیگران: جسی باکلی، تونی کولت، جسی پلیمونز / امتیاز متاکریتیک: ۷۸ از ۱۰۰ / محصول ۲۰۲۰
آخرین فیلم کافمن از فرط پیچیدگی چندان قابل توضیح نیست. دختری را میبینیم که به همراه مردی در حال حرکت به سمت خانه خانواده مرد هستند. دختر در ماشین دائم به تمام شدن رابطهاش با مرد فکر میکند. به خانه که میرسند، پدر و مادر مرد رفتار عجیبوغریبی دارند و بعد شاهد تغییر یافتن کاراکترهایشان هستیم. جوانی مادر و بعد مرگ او را میبینیم. دختر و مرد از خانه بیرون میآیند و سر راهشان در برف به مدرسه سابق مرد میرسند. مرد در مدرسهاش گم میشود و دختر به دنبالش میرود.
مناقشه بر سر فیلم زیاد است. خیلیها طرفدار فیلم هستند و معتقدند جزو بهترین فیلمهای سال است. از اینکه فیلم درباره حسرت جوانی است و اینکه در پیری چطور به گذر عمر نگاه میکنی میگویند. درمقابل کسانی هستند که معتقدند فضای فیلم آنقدر انتزاعی است که هیچ زمین سفتی ندارد که تماشاگر رویش بایستد. درنهایت همه آنچه درباره حزن پیری میگویند هم در همان نیمساعت اول فیلم قابل دریافت است. کمتر نظر میانهای درباره آخرین فیلم کافمن وجود دارد.