داستان یوشیج و ناتلخانلری، پسرخالههای مازندرانی
روزنامه هفت صبح | داستان پسرخالهها و عموزادهها در ایرانِ صد سال گذشته از حکایتهای جذاب است. مثل سرنوشت کیانوری و حسین نصر، نوه خالههایی که هردو از سلاله شیخ فضلالله نوری بودند و چه سرنوشتهای عجیبی پیدا کردند. یا جلال آل احمد و آیت الله طالقانی که نسب پدری نزدیکی با هم داشتند. احتمالا نوه عموی یکدیگر بودند.
اما مهمترین مناسبتهای فامیلی به نیما یوشیج و پرویز ناتلخانلری بر میگردد. ناتلخانلری نوه خاله نیما و ۱۶سال هم از او کوچکتر بود.نیما اهل یوش بود و پرویز نسبش به شهر ناتل باز میگشت. هم یوش و هم ناتل از توابع شهر نور محسوب میشدند. نیما را پدر شعر نوی ایران میدانند. ناتل خانلری هم ادیب بزرگ ابتدای قرن بود که نورچشمی ملک الشعرای بهار محسوب میشد.
جوان بود و در بازی بزرگان و کهنهکارها سرک میکشید. طبع شعر داشت و در گذر از ۳۰سالگی به یک شاعر صاحب سبک بدل شده بود. جذب پایتخت شد، زندگی کارمندی سطح بالا پیشه گرفت،دکترای ادبیات گرفت،روزنامه و مجله منتشر کرد (مجله سخن ) و به تدریس در دانشگاه پرداخت.او هم مثل ملکالشعرای بهار فریفته منافع کار دولتی شد و تا وزارت (وزارت کشور و وزارت فرهنگ) و سناتوری پیش رفت و شاید به همین دلیل اینگونه نقشش در تاریخ ادبیات معاصر ایران کمرنگ جلوه داده شده است.
درست برخلاف نیما که به جز دورهای کار در وزارت دارایی و دورهای تدریس عموما شغل معینی نداشت، گرایشات احساسی چپگرایانه از خود بروز میداد و در دورهای هم به شدت به حزب توده علاقهمند شده بود. برخلاف ناتل خانلری، نیما بیشتر عمرش را در روستا و در یوش گذراند. ناتل خانلری شاعر زبر دستی بود و دلبستگی عمیقی به بزرگان ادبیات ایران داشت و معاشر بسیاری از بزرگان ادبیات ایران در دوره پهلوی اول.
به هرحال رابطه این دو نفر خوب نبود. جالب است بدانید که نیما اعتراف کرده که طبع شعرش بر اثر نظامی خواندنهای پدر ناتل خانلری یعنی شوهردخترخاله نیما شکوفا شده است. دکتر خانلری هم در مصاحبهاش با مجله آدینه در دهه۶۰ و اندکی قبل از درگذشتش میگوید: «وقتی که محصل بودم، با یکی دیگر از هم سنوسالها ازمدرسه قاچاق میشدیم و میرفتیم خانه نیما. خانمِ نیما (عالیه جهانگیری ) مدرسه، سَرِ کارش بود و ما هم مینشستیم و نوشتههای نیما را پاکنویس میکردیم. در آثارِ باقی مانده از نیما یقینا مقداری به خطِّ بنده است.
اما نیما در مورد ناتل خانلری اینگونه با تحقیر یاد میکند: «خانلری بچه بود پیش من میآمد. من به او چیزهایی میگفتم. بهقدری در این بچه تاثیر کردم که مثل من چکمه میپوشید با کارد مطبخش با مادرش دعوا کرد. اما بعدها لادبن(برادر کمونیست نیما) به من گفت او آدم نمیشود.»یا : «ما در زمان خودمان هم نمونه داریم. از خیلی نزدیکان خودم اول به قدرمقدور شعر گفت بعد مجله نویس شد. برای اینکه روزی کرسی وزارت را بهدست بیاورد.»
هرچه هست شاید کمی حسادت و رقابت ادبی هم چاشنی ماجرا شده باشد. زمانی شعر عقاب از ناتل خانلری به عنوان بزرگترین شاهکار ادبی معاصر ستوده شد و در زمانی دیگر نیما یوشیج به عنوان پدر شعر نو مورد اکرام قرار گرفت و بر تمام امتیازات ادبی امثال ناتل خانلری عامدانه چشم بسته شد. در یک دهه گذشته اما دکتر شفیعی کدکنی نهضتی را آغاز کرده تا از حیثیت استادش دفاع کند. شفیعی کدکنی تا آنجا پیش رفت که به شکلی محترمانه نیما را به دستکاری در تاریخ انتشار شعرهای مشهورش متهم کرده تا خودش را جلوتر از ناتل خانلری به عنوان مبدع شعر نو نشان دهد.
شفیعی کدکنی شعرهای سالهای ۱۳۰۰ تا ۱۳۱۰(یعنی در سنین ۳۴ تا ۴۴سالگی) نیما را نوعی تقلید درجه دو از سبک پروین اعتصامی توصیف کرده و شعر مشهور« با غروبش» را که سنگ بنای اصلی شعر نوی ایران است تحت تاثیر شعر یغمای شب ناتل خانلری میداند. هر دو شعر در ابتدای سال ۱۳۲۳ سروده شدهاند. شفیعی کدکنی عقیده دارد که تجربههای ناتل خانلری بسیار جوان در سالهای ۱۳۱۶ و ۱۷ آغاز اصلی شعر نوی ایران بوده است.
این تئوری البته مخالفان جدی هم داشته است که به جز شعر مشهور عقاب کلا ناتل خانلری را صاحب قریحهای در حدو اندازه پسرخاله مادرش نمیدانند.بگذریم. بیایید فرجام ماجرا را برایتان بگویم. نیما یوشیج در سال ۱۳۳۸ و در سن ۶۲سالگی درگذشت. ناتل خانلری تا سال ۵۷ به مشاغل دولتی ادامه داد و در دورهای هم رئیس فرهنگستان ادب پارسی بود. او بعد از انقلاب ۱۰۰روز به زندان افتاد و بعدها انزوا گزید و در سال ۱۳۶۹ و در سن ۷۷سالگی در تهران فوت کرد. خدا هردویشان را رحمت کند.