داستان پدران و دختران؛ روایت رومینا و شیما
روزنامه هفت صبح، سارا غضنفری | برای روایت حوادث امسال میشد قتلها و خانوادهکشیهایی که اتفاق افتاده بود را نوشت. فجیعترین قتل و بیرحمترین قاتل و غمانگیزترین دادگاهی که تشکیل شد را تحریر کرد. اما من سرنوشت دو دختر و پدرانشان را برایتان خواهم نوشت. داستان به هم تنیده قتل برای آبرو و جنگ پدر برای نجات جان دختر. هرکسی روایتش را از نگاه خودش مینویسد، روایت حوادثی که شاید دنبال فجیعترین آنها باشیم. اما حوادث امسال دو ماجرای از ظاهر جدا اما از درون به همدیگر پیوسته داشت.
صدای فریادها و اشکهای پدر شیما صباگردی که در ویدئویی ضبط کرده بود و ضجه میزد و التماس میکرد که به دادش برسند، ماههاست دختر ۱۵سالهاش گم شده و حتی میداند چه کسی او را پنهان کرده و به دادش برسند و ماجرای تلخ رومینا اشرفی؛ که در خرداد ۹۹ به یک باره در کل کشور ماجرایش سروصدا کرد. پدری که با داس، دخترش را قربانی کرد تا آبرویش را بخرد.
ماجرای قتل دو دختر نوجوان که هنوز زندگی را آنطور که باید و شاید با پوست و استخوان لمس نکرده بودند اما مرگ به غایت تلخی را تجربه کردند. رومینا اشرفی ۱۴ساله و شیما صباگردی ۱۵ساله، اولی در خرداد ۹۹ با داس پدر قربانی شد، دیگری جسدش بعد از ۱۵ ماه در آذر ۹۹ کشف شد. دو ماجرایی که تنه به تنه همدیگر میزنند. وقتی داستانشان را میخوانید پای دو پدر در میان است یکی با داس میخواهد آبرو بخرد، دیگری به آب و آتش میزند تا دختر گمشده را پیدا کند.
در هردو ماجرا، دختران گول کمتجربگی و سن کمشان را خوردهاند. رومینای ۱۴ ساله در روستایشان(سفیدسنگان) در شمال کشور عاشق بهمن خاوری ۱۶ سال بزرگتر از خودش میشود و از خانه فرار میکند. شیمای ۱۵ ساله در شرق تهران اغفال پسری به نام آرش میشود و خانه را ترک میکند. در عکسها به ظاهر دو دختر که نگاه میکنید، انگار پدران برایشان کم نگذاشتهاند، لباسهای مد روز و زیبا تن هر دو دختر است.
اما یک باریکه مو تفاوت بین دو پدر باعث میشود رومینا قربانی داس پدر شود و شیما، قربانی مردی ۶۰ ساله به نام بهلول حسنزاده که دختر را با حیله از ترمینال بیهقی به خانهاش در نظامآباد تهران میبرد و ماهها حبساش میکند و در نهایت او را میکشد. پدر شیما که پدر واقعیاش هم نبوده و سرپرستی او را از کودکی برعهده گرفته بوده بعد از فرار شیما میگوید دیگر نخوابیدم. روزی ۱۸ ساعت دنبال دخترش میگشته است و در نهایت بالاخره معلوم شد بهلول، یک شب دختر را خفه کرده است.
این ماجرای دو دختری است کمسن، که پدرانشان نقش بزرگی در تعیین سرنوشتشان داشتهاند. شاید اگر به قول اطرافیان رومینا، زیر پای پدرش نمینشستند و عکس دختر را با بهمن نشان پدر نمیدادند مرد خانواده تصمیم نمیگرفت با داس آبرویش را بخرد و حالا کنار سفره هفتسین هر چهار نفر مینشستند و دختر در قبرستان سرسبز روستا زیر آن سنگی که عکسش روی آن حک شده، نخوابیده بود. مادر افسرده و غمگین هرروز سر خاک نمیرفت و پدر هم در زندان به اشتباهش فکر نمیکرد.
شاید اگر شیما به التماسهای پدرش وقتی از ترمینال با خانه تماس گرفت گوش میکرد و بازمیگشت سرنوشتش در دستان آن پیرمرد نبود که ماهها پدری را سرگرداند اما نگفت میداند شیما زنده بوده و با دستان خودش کارش را یکسره کرده است و شیما زیر درخت انگور در باغچه صاحبخانه پیرمرد، منتظر مانده تا پدرش بلکه جسدش را پیدا کند. ماجرای شیما و رومینا در فضای مجازی حاشیههای زیادی داشت. چه لعنها و نفرینها، چه ترسها و هراسها که در دل پدران و دختران نشست.
اما میدانید یک تفاوت باریکتر از مو در این دو داستان بود؛ پدری که کشت تا آبرویش حفظ شود، پدری که جنگید تا دخترش پیدا شود. یکی همچنان روز و شب پیگیری میکند تا قاتل دخترش به سزای درست عملش برسد و دیگری خودش منتظر مجازات عملش است. اگر چه هنوز این چرخه ادامه دارد. این چرخه قتل و هراس پدران و دختران. آخرین خبر، قتل دختر ۱۲ساله در شاهرود توسط پدرش است و در نهایت خودکشی پدر. در این داستان پدر حتی طاقت قتل دختر را هم نیاورده است و کار خودش را هم یکسره کرده است.
اما این چرخه هم یک روز متوقف میشود، همانطوری که پدر شیما برای دخترش جنگید و اگرچه دست آخر فقط جنازه شیما در زیر درخت انگور نصیبش شد. حالا رومینا در قبرستان سرسبز سفیدسنگان که در بهار شکل دیگری دارد خوابیده و قربانی عشق نوجوانی و آبروی پدر شده و پدر شیما هنوز با گذاشتن عکسهای شیما در صفحه مجازیاش یادش نرفته اگر حتی دخترش اغفال شد و فرار کرد چقدر جنگید تا او را بازگرداند اما دخترکش قربانی خشمِ آدمِ دیگری شد.