داستان نبرد تن به تن اعضای یک خانواده با دریا
روزنامه هفت صبح | از روز جمعه قصه ملاحیها دهان به دهان در بندر پیچیده. قصه پدر و مادری که بعد از غرق شدن بچهها، تا آخرین نفس دست و پا میزنند که تکتکشان را از آب بیرون بیاورند. حالا اسمشان کوچه به کوچه بندر که هیچ، در اخبار محلی و کشوری هم پیچیده. جمعه همین هفته هشت نفر از خانواده ملاحی ساعت سه بعد از ظهر برای تفریح با وانت لب ساحل خلیج فارس رفته بودند. نزدیک بود که شب از آن هشت نفر، فقط سه نفر به خانهشان در بندر کرزان، اطراف میناب برگردند.
فائقه، دختر بزرگ خانواده ماجرا را اینطور تعریف میکند: «اول از همه ادریس، خواهرزاده ۱۲ سالهام بود که لباسهایش را درآورد و وارد دریا شد. همینطور که صدای خندهاش از دریا به گوش میرسید، یک دفعه مادرم را دیدم که با داد و فریاد رفت توی دریا. مادرم دیده بود که ادریس دارد دست و پا میزند برای همین دوید تا او را نجات بدهد.» آنها همه ترسیده بودند. مادر، زنی ۵۲ ساله بوده که اول دستش به ادریس میرسد و موهایش را میگیرد ولی از دستش لیز میخورد و خودش هم بیهوش میشود.
محمد، برادر ۲۳ ساله، فهیمه و عایشه، دو خواهر ۱۹ و ۱۷ ساله هم که داد و بیداد را میشنوند، همین حین میروند توی آب که آنها را نجات دهند، ولی آنها هم توی گودال میافتند. یکی از مردم این بندر میگوید که ساحل اینجا شنی و پر از گودالهایی است که از بیرون دیده نمیشوند.
فائقه ادامه میدهد: «داداشم هم شنا بلد نبود. او هم داشت غرق میشد. من و خالهام داد میزدیم و پدرم را که دورتر نشسته بود صدا کردیم بیاید. ساحل همه را کشیده بود توی خودش. خیلی صحنههای بدی بود. بابا اول ادریس، مادر، خواهرم و داداشم را در حالی که بیهوش آمده بودند روی آب، آورد ولی نتوانست بقیه را بیاورد. نفسش تنگ آمده بود. خالهام التماس میکرد که برو بچههای دیگر را هم بیاور. انگار معجره شد. با اینکه پدرم نفس نداشت، دوباره خودش را جمع و جور کرد و رفت خواهرم عایشه را هم آورد. بعد هم دوید مردم را که دور بودند صدا زد که بیایند برای کمک.»
فائقه ۲۰ سالش است. او میگوید آن روز همه خانوادهاش بیهوش لب ساحل افتاده بودند و از دهان برخی از آنها کف بیرون میآمد. آنها را بیهوش سوار وانت میکنند و به خانه میبرند. در همین حین با آمبولانس تماس میگیرند. آمبولانس خیلی دیر میکند بهخاطر همین با ماشین همه خانواده را خودشان به میناب میبرند. از بندر کرزان تا میناب ۴۵ دقیقه راه است. وقتی آنها به میناب میرسند، تازه آمبولانس رسیده بوده بندر. دست آخر وقتی همه نجات پیدا کردند، حال مادر و فهیمه از همه بدتر بوده است. توی ریه فهیمه آب رفته بوده و در بیمارستان حضرت ابوالفضل میناب تا دیروز بستری بوده ولی حالا همه بهتر هستند.
فائقه باورش نمیشود که پدرش همه آنها را با وجود بیماری تنفسی که داشته نجات داده است. همگی بعد از ۱۵ ساعت به حالت عادی برمیگردند بهجز فهیمه که دیروز از بیمارستان مرخص شده است. شب خبر به مردم کرزان میرسد و همه برای ملاقات به خانهشان میآیند. خبر روستا به روستا و شهر به شهر میپیچد و خانواده ملاحی را سرزبانها میاندازد و تا دیروز که فهیمه به خانه برگردد همه مردم را درگیر نگرانی از سلامتی این خانواده میکند.