کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۳۲۴۱۳۳
تاریخ خبر:

داستان فوزیه، غریبه‌ای در کاخ مرمر

روزنامه هفت صبح، مصطفی آرانی | «دربار سلطنتی ایران پنجم اردیبهشت ۱۳۱۷ (در آن سال مصادف با ۲۵ آوریل ۱۹۳۸) اعلام کرد که خواستگاری ولیعهد وقت (محمدرضا پهلوی) از فوزیه شاهزاده خانم مصری (خواهر ملک فاروق) پذیرفته شده و به‌زودی نخست وزیر ایران در صدر هیاتی برای فراهم ساختن مقدمات کار و تعیین روز عقدکنان به قاهره خواهد رفت. این هیات ۹روز بعد (۱۴ اردیبهشت) عازم مصر شد.» این‌ها را انوشیروان کیهانی‌زاده، روزنامه‌نگار و مورخ در وب سایت خود نوشته است. ۷۲ سال بعد از آن روزها که تحول مهمی هم در زندگی شخصی پهلوی دوم و هم در رابطه ایران و مصر بود، بازخوانی آن ازدواج، احتمالا کار جذابی خواهد بود.

محمدرضا پهلوی هنوز ۲۰ساله نشده بود که تصمیم گرفته شد صاحب همسر شود. رضاخان تصمیم گرفت که برای این کار به خواستگاری دختر ملک فواد یکم برود. پادشاه مصر از سال ۱۹۲۲ تا سال ۱۹۳۶٫ چطور شد که او؟ اقوال متفاوت است. برخی می‌گویند پیشنهاد آتاتورک بوده است. برخی می‌گویند قبل از او قرار بوده بروند به خواستگاری پرنسس دانمارکی و دختری از خاندان قاجار. این‌ها ولی اهمیتی ندارد. در تاریخ آنچه اتفاق افتاده مهم است.

فوزیه، دو سالی از محمدرضا کوچک‌تر بود. در اسکندریه مصر به دنیا آمده بود ولی تبارش فقط مصری نبود. از یک طرف می‌رسید به محمد علی پاشای عثمانی و از طرف او به آلبانیایی‌ها و از طرف دیگر می‌خورد به مادرش، نازلی صبری و از سوی او به فرانسوی‌ها. خوب بخواهی حسابش را بکنی، خانواده آن‌ها بیش از ۵۰سال بود که در مصر حکمرانی می‌کردند و دختری از این خانواده لاجرم با محمدرضایی که در خانه‌ای اجاره‌ای در دروازه قزوین به دنیا آمده بود فرسنگ‌ها توفیر داشت.

با این حال در آن سال‌های ۱۳۱۷ حالا دیگر به اصطلاح «تقی به توقی» خورده بود و رضا هم شاه شده بود و پسرش ولیعهد بود. این اما ظاهر ماجرا بود. در باطن معلوم بود که بین دو خانواده چقدر فرق هست. این را به خوبی می‌شد از عدم رعایت تشریفات فهمید.«در قطار سلطنتی از بندر شاهپور تا تهران برای موکب فوزیه تمهیدات کافی تدارک ندیده بودند…طی مراسم ازدواج محمدرضا و فوزیه، در مهمانی مادر شاه دیس‌های غذا را روی میز چیدند و بدون گذاشتن کارت اسم و گماشتن آدم‌هایی برای نشاندن مهمانان از روی قرار و قاعده، گفتند هر کس هر جا می‌خواهد بنشیند…(و) از قول شاهدان روایت کرده‌اند آن شب در خانه تاج الملوک سردرگمی و حتی اغتشاش ایجاد شد، فوزیه و همراهانشان با نارضایی پوزخند می‌زدند و مادر شاه که ظاهرا نخستین بار بود چنین موضوع‌هایی (در زمینه تشریفات) به گوشش می‌خورد، سخت تحقیر شد، لابد بی آنکه بفهمد برای چه و احتمالا از دلایلی بود که عروس نیمه فرنگی را هرگز نبخشید.»

با این حال، میل ادبیات تاریخی در ایران این بود که همواره فوزیه را فردی سرد بدانند و همین موضوع را دلیل طلاق بخوانند. نهایت لطفی اگر در حق او می‌کردند این بود که مثل ابوالحسن ابتهاج در کتاب خاطرات خود او را فردی «بسیار محجوب» می‌خواندند که انگلیسی و فرانسه را خوب حرف می‌زد اما «فوق‌العاده خجالتی بود و صحبت کردن با او بسیار مشکل بود.» حقیقت اما این است که فوزیه در ایران و در دربار شاه راحتی نداشت.

نشانه‌اش را در یک نامه شاه به ملک فاروق، برادر فوزیه ببینید وقتی که کار به جای باریک کشیده بود و مذاکرات طلاق در جریان بود: «به همشیره بفرمایید گذرنامه شخص مورد نظر علیا حضرت (احتمالا مربی سوارکاری فوزیه) ضبط شده و ایشان بیهوده منتظرند.» به هر حال فوزیه با محمدرضا پهلوی حدود شش سالی زندگی کرد و در نهایت ۳۰ خرداد ۱۳۲۴ از ایران رفت. در حالی که از این ازدواج فرزندی داشت پنج ساله به نام شهناز.

او حالا در ۸۰سالگی خود در سوئیس زندگی می‌کند. درست همان جایی که اردشیر زاهدی، فرزند سپهبد فضل‌الله زاهدی و همسر اول او نیز زندگی می‌کند. او در سال ۱۳۳۶ با اردشیر ازدواج کرد و نتیجه این ازدواج دختری به نام مهناز بود. شهناز بعداً در سال ۱۳۴۹ با خسرو جهانبانی نقاش و هنرمند، فرزند امان‌الله جهانبانی و برادر نادر جهانبانی ازدواج کرد. نتیجه این ازدواج پسری به نام کیخسرو و دختری به نام فوزیه است.

درباره رابطه شهناز و فوزیه حرف بسیار است. در روایت رسمی چنین مطرح شده که او شهناز را با خود به مصر برد ولی حالا می‌دانیم این حرف درست نیست. باقی ماندن شهناز در ایران البته به معنای علقه او به خانواده پدری نیست. اگرچه نام میدان فوزیه (امام حسین فعلی) را بعد از طلاق مادر و پدر به نام شهناز زدند ولی او رابطه چندان خوبی با پدر و مادربزرگش نداشت. با وجود مخالفت پدر با جهانبانی ازدواج کرد و مادربزرگش در کودکی راضی شده بود که شهناز پیش مادرش زندگی کند ولی جواهرات سلطنتی از فوزیه پس گرفته شود.

سکانس ماقبل پایانی داستان ما اتفاقا داستان همین جواهرات است. جواهراتی که فوزیه با خودش به خارج از کشور برد و ماند در کنار جواهراتی که روی قبر رضا پهلوی در مصر مانده بود و البته خود جسد رضا پهلوی و موضوع یک گفت‌وگوی طولانی دیپلماتیک بین ایران و مصر شد که در عوض همه این‌ها، طلاق‌نامه خانم فوزیه به مصر تحویل داده شود. دکتر قاسم غنی همان مصحح معروف دیوان حافظ خانه اغلب ما مامور این مذاکره بود و نتیجتا، در سال ۱۳۲۷ حکم طلاق بین این دو جاری شد و دو سال بعد، شاه با ثریا اسفندیاری ازدواج کرد (که البته آن ازدواج نیز دوامی نداشت).

فوزیه یک سال بعد از طلاق، با سرهنگ اسماعیل حسین شیرین‌بک وزیر دفاع و فرمانده نیروی دریایی سابق مصر و از بستگان خود در قاهره ازدواج کرد. حاصل این ازدواج دو فرزند به نام‌های نادیا و حسین بود. با کودتای ضد سلطنتی ۱۹۵۲ در مصر، عنوان شاهزادگی از فوزیه گرفته و ثروتش نیز مصادره شد اما او عموماً برای احترام شاهدخت فوزیه خوانده می‌شد. او پس از آن حاضر به ترک کشورش نشد و به همراه همسرش در اسکندریه زندگی می‌کرد تا اینکه در نهایت در سال ۱۳۹۲ از دنیا رفت و داستان دختری را تمام کرد که هم دختر پادشاه بود و هم خواهر پادشاه و هم همسر یک پادشاه. اتفاقی که شاید کمتر کسی در جهان تجربه‌اش را داشته باشد.

کدخبر: ۳۲۴۱۳۳
تاریخ خبر:
ارسال نظر