داستان فرح دیبا و رضا قطبی پسر داییاش
روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | در اواسط دهه چهل فرح دیبا حلقه یاران خود را در دربار تکمیل میکرد. تکیه او بر دو جوان همسن و سال خودش بود. رضا قطبی پسر داییاش و فریدون جوادی همکلاس دوران تحصیلش. این دو نفر با تکیه بر روابطشان با فرح در تصمیمگیریهای حوزه فرهنگ و بعدها در عرصه سیاست قدرتمند شدند.
کامران دیبا پسرعموی فرح و سیدحسین نصر از دیگر چهرههایی بودند که وارد این حلقه شدند. و همینطور احمد مسعود انصاری پسر خاله فرح که این ترکیب قوم و خویشان اطراف فرح را تکمیل میکرد. در این حلقه دو زن متنفذ نیز حضور داشتند. یعنی لیلی متیندفتری و لیلی امیر ارجمند. نفوذ این چهرهها در تمام سالهای دهه چهل و پنجاه رو به تزاید بود.
از تعصب فرح به این حلقه همین بس که وقتی تیمسار مبصر رئیس کل شهربانی کامران دیبا و دوستانش را به جرم همجنسخواهی در ملأ عام دستگیر کرد طی ۲۴ ساعت مبصر از مقام خود خلع شد یا وقتی تیمسار بیگلری فرمانده گارد شاهنشاهی کنجکاو رابطه بیش از حد نزدیک فرح با فریدون جوادی شده بود فرح حکم عزل او از فرماندهی را شخصا از شاه اخذ کرد و موجب شد تیمسار بدرهای جانشین بیگلری شود.
او نصر را مشاور و بعدها رئیس دفتر خود کرد و قطبی را به عنوان رئیس تلویزیون انتخاب کرد. این حلقه نوعی لیبرالیسم فرهنگی را بر کشور حاکم کرده بودند که به همان اندازه سیاستهای خفقانآور عرصه سیاسی موجب انزجار طبقات مذهبی ایران شده بودند(حضور سید حسین نصر در این حلقه عجیب است اما با توجه به شخصیت سازشکار و کارمندی و جاهطلب او میتوان این همنشینی را توجیه کرد) این حلقه عموما به محمدرضا با دیده تحقیر نگاه میکردند و خودرا به لحاظ تحصیلات و سواد بالاتر از خانواده عموما تحصیل نکرده پهلوی میدانستند.
در ابتدای دهه پنجاه صحنه قدرت و سیاست در دربار به رقابت پرویز ثابتی و رضا قطبی خلاصه شده بود. قطبی با گرایشات لیبرالی ونیمه سوسیالیستی که کنترل تلویزیون و جشن هنر شیراز را در دست داشت و ثابتی رئیس کمیته ضد خرابکاری ساواک که معمار خفقان و استبدادی بود که از اواخر دهه چهل بر ایران حکمفرما شده بود. قطبی متولد ۱۳۱۸ بود و ثابتی متولد ۱۳۱۵٫ هرچقدر قطبی به فرح نزدیک بود ثابتی یار محمدرضا و اشرف محسوب میشد.
فریده دیبا مادر فرح و پس از مرگ پدرش مدتی در خانه برادرش محمدعلی قطبی زندگی کرده بود و فرح و رضا قطبی که تقریبا همسن و سال هم بودند کنار یکدیگر بزرگ شده بودند. قطبی بعدها در فرانسه مهندسی خوانده بود و مدتی در دانشگاه آریامهر ریاضی عمومی تدریس می کرد و بعد با رانت دختر عمهاش به دربار راه یافت و همه کاره تلویزیون شد.
او با دیدگاه لیبرال و فرانسوی خود طرفدار جذب روشنفکران به دربار بود. به عنوان مثال نیک پی یکی از دست اندرکاران ترور نافرجام شاه در سال ۱۳۴۴ را بعد از ندامت و رهایی از جوخه اعدام به عنوان مشاور اعظم به تلویزیون جلب کرد. و این کاری نبود که از چشم ثابتی و دوستانش دور بماند. ثابتی نماینده نگاه آمریکایی بود و با بدبینی تمام فعالیت روشنفکران را زیر نظر داشت و طرفدار شکنجه و سرکوب شدید بود.
این دو نفر برای آینده سیاسی خود نقشههایی را در سر داشتند که خب انقلاب به آنها فرصت نداد.
نکته عجیب این ماجرا آنجاست که بعد از تظاهرات عید فطر و نظاره صدها هزار تهرانی که فریاد مرگ بر شاه سر داده بودند اعتماد به نفس محمدرضا زایل میشود و قدرت فرح رو به افزایش میرود و مشاورانش مثل قطبی و نصر حضور بیشتری در تصمیم گیریها پیدا میکنند.
در این میان از حضور ثابتی به عنوان مشاور و مطلع جلوگیری میشود و حلقه فرح درصدد بر میآیند که با شیوههای خاص خود بحران را کنترل کنند. ثابتی طرفدار سرکوب شدید و راه انداختن حمام خون بود اما یادمان باشد که رسوایی ماجرای تیراندازی محافظ همسر ثابتی به یک شهروند معترض در کفش فروشی خیابان جردن در زمستان سال ۱۳۵۴ و حساس شدن نهادهای بین المللی حقوق بشر به موج اعدام های سیاسی، جایگاه ثابتی را تضعیف کرده بود .
نطق معروف شاه در آبان سال ۵۷ که به عقیده همه نشانههای آشکار تزلزل سلطنت را به همگان مخابره میکرد دستپخت مشترک قطبی و نصر بود. مسعود انصاری تعریف میکرد: «این نطق را در صبح روزی که ایراد شد، آقایان رضا قطبی و سیدحسین نصر نزد فرح میآورند. هرچه شاه خواستار رویت نطق میشود، متن مورد نظر در اختیار او قرار نمیگیرد.
درست قبل از ایراد و ضبط، نطق را در اختیار شاه میگذارند. شاه آن را میخواند و بعد متوجه میشود چه اشتباه بزرگی کرده است. بارها شاه در جلوی من با فرح دعوا میکرد و به فرح میگفت که ایراد آن نطق بزرگترین اشتباه تاریخ سیاسى من بود و چرا اینکار را با من کردید.»حتی انتخاب شاپور بختیار نیز حاصل لابی فرح و قطبی بود. چرا که مادر رضا قطبی یعنی لوییز بختیاری، خاله شاپور بختیار بود. یعنی شاپور بختیار پسرخاله رضا قطبی بوده است !
درباره حلقه اطراف فرح و ماجرایش با فریدون جوادی باز هم مینویسیم اما این قصه را با روایتی از مسعود انصاری از آخرین روزهای محمدرضا تمام میکنیم: «همراه با شاه در کاخ قبه قاهره نشسته بودیم. فرح خانم وارد شد و به شاه گفت: رضا سلام رسانده (رضا قطبی)، شاه پاسخی نداد. فرح چندین بار این سلام رساندن را تکرار کرد و در نهایت شاه سر خود را بلند کرده و گفت:… خورد!»