کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۲۸۳۳۸۹
تاریخ خبر:

داستان عاشقانه پسر ایرانی با دختر ملکه قبیله‌ آفریقایی

سرنوشت همیشه آن‌طور که فکرش را می‌کنیم، برای زندگی‌مان تصمیم نمی‌گیرد. یک نفر مثل «فرشاد خوانساری» که در اراک به دنیا آمده، هرگز تصورش را نمی‌کرد دست تقدیر او را به دختری برساند که مادرش ملکه یکی از قبایل بزرگ آفریقایی است

فرشاد اصالتا اراکی و در رشته عمران درس خوانده است. ۲۹ سال سن دارد و خانمش «فَتی بوکوم» با او همسن و سال است. از کارش که سوال می‌کنیم این‌طور توضیح می‌دهد که در کنار انجام پروژه‌های عمرانی، پاره‌وقت به کار مترجمی زبان فرانسه مشغول است. فرشاد می‌گوید که آن‌ها در همین ایران خودمان با هم آشنا شده‌اند. شاید برایتان عجیب باشد و بپرسید بانوی آفریقایی در ایران چه می‌کرده است؟ فرشاد در این باره می‌گوید: «دو سال پیش «بوکوم» برای تجدید دیدار با دوستی پارسی زبان به ایران سفر می‌کند. درست در همین ایام است که من برای مترجمی به هتل اقامت او رفتم و حکایت عاشقی ما آغاز شد.» «بوکوم» اصلاتا اهل کشور مالی است و مادرش ملکه یکی از قبایل بوده، پدرش هم یک دیپلمات است و هرازچندگاهی برای دیدار با دیپلماتی ایرانی که از دوستان قدیمی‌شان است، به ایران سفر می‌کند. فرشاد با خانواده بوکوم همراه و آهسته آهسته رشته‌هایی از اشتراک در میان آن‌ها درخشان می‌شود. به همین سبب است که تصمیم می‌گیرند بیشتر با یکدیگر در ارتباط باشند. اندک زمانی نگذشته است که «بوکوم» بی‌خبر و غافل گیر کننده در روز تولد فرشاد به ایران باز می‌گردد. فرشاد در این باره می‌گوید: «فتی‌جان، خوشحال کردن مرا بلد است. دغدغه‌هایم را می‌داند و خواسته‌هایم با اهداف او در یک مسیر مشترک قرار گرفته است. محبت بین ما عشق در یک نگاه نیست. ما از روی یک علاقه زودگذر تصمیم به ازدواج نگرفتیم و مدت زمانی حدود یک سال را صرف شناخت یکدیگر کردیم.»

مسائل زیادی وجود دارد که فرشاد و همسرش باید بر سر آن‌ها توافق کنند، از کشور محل زندگی‌شان بگیرید تا رسم و رسوم متفاوت درباره جهیزیه و …. فرشاد در این باره می‌گوید: «خانم من در لندن زندگی می‌کند و مشغول به کار است. به همین علت توافق کرده‌ایم تا پنج سال ابتدایی زندگی مشترک‌مان را در لندن بگذرانیم و بعد از آن راهی ایران شویم. او مشکلی با زندگی در ایران ندارد و آن‌قدر در این مدت بازخوردهای مثبت از سمت ایرانی‌ها دریافت کرده که شیفته ایران شده است.

درباره رسم مهریه که با او صحبت کردم، کمی فکر کرد و گفت: ۱۰ شتر سفید می‌خواهد، بعد خندید و ادامه داد که شوخی کرده است. در نهایت چیزی از من نخواست. مراسم عروسی‌مان را هم خودمان مدیریت کردیم و با پس‌اندازی که داشتیم، جشن گرفتیم. نیازی به جهیزیه و وسایل جدید هم نمی‌بینیم، چرا که هر دوی مان تا حدودی وسایل اولیه و ضروری شروع یک زندگی دو نفره را داریم. از نظر قواعد پوشش در ایران هم خانمم مشکلی ندارد.
فَتی جان پوششی به عنوان حجاب استفاده می‌کند که در زادگاهش وجود داشته و با آن بزرگ شده است. او موهایش را با همان پوشش مخصوص می‌پوشاند و حجابش از بعضی دختران ایرانی کامل‌تر هم هست. این در حالی است که او در لندن زندگی کرده و هیچ اجباری برای انتخاب حجاب نداشته است. او معتقد است حجاب باعث می‌شود تا حریم زندگی آدم‌ها بیشتر حفظ شود. تمام این موارد باعث شده است که خانم من احساس نزدیک تری به ایران و ایرانی داشته باشد.»

تصور می‌کنید که مراسم ازدواج چنین زوجی، چطور برگزار خواهد شد؟ یک دختر آفریقایی که مادرش ملکه بوده است از شوهرش چه توقعاتی برای برگزاری چنین مراسم مهمی خواهد داشت؟ فرشاد که توقع پرسیدن چنین سوالی را داشت، می‌گوید: «حدس می‌زدم که این سوال را بکنید چراکه مردم زیادی درباره اش کنجکاو هستند! البته مراسم ازدواج‌مان از نظر نحوه برگزاری تفاوت چندانی با بقیه عروسی‌های ایرانی نداشت، اما شاید من تنها داماد ایرانی باشم که رنگ ماشین عروس را ندیده است! در عروسی‌های ایرانی معمول است که داماد دنبال عروس خانم به آرایشگاه می‌رود، اما من عروس را تا اواسط مجلس ندیدم! او به همراه پدرش و به سبک عروس‌های اروپایی از آرایشگاه با ماشین عروس به تالار آمدند. بزرگ‌ترین تفاوت جشن ما در مهمان‌های رنگارنش بود. ما از تمام نقاط دنیا مهمان داشتیم. روسیه، کانادا، مالی، فرانسه و …. می‌توانم بگویم صددرصدشان عاشق ایران شدند و تصمیم دارند باز هم به ایران سفر کنند. افزون بر لباس معمولی عروس و داماد، مادرخانمم برایمان یک دست لباس سنتی آفریقایی طراحی کرده بود. غذاهای متفاوت، پوشش و آرایش‌های متفاوت، همه این تفاوت‌ها جشن ما را شگفت انگیز و منحصر به فرد کرده بود.

«ما خوش شانس بودیم که یکدیگر را از دو نقطه دور دنیا پیدا کردیم. خوش شانس بودیم که در خانواده‌ای به دنیا آمدیم که به دنبال یافتن ایراد و برهم ریختن احساسات عاطفی یکدیگر نیستند. تا به امروز چیزی به جز برخوردهای محبت آمیز از مردم و اطرافیان ندیده‌ایم، با وجود این توجه بیش از حد گاهی اذیت‌مان می‌کند.» فرشاد با این مقدمه می‌گوید: «هرجا که می‌رویم عده‌ای دورمان جمع می‌شوند و عکس می‌گیرند. در خیابان، در بازار و حتی در سفری که به ماسوله داشتیم، یک دقیقه نتوانستیم به تنهایی کنار یکدیگر بنشینیم و از تنهایی و سکوت طبیعت استفاده کنیم. با این حال ممنون مردمان شریف‌مان هستم که باعث شدند خانمم از تصمیم اش برای زندگی در ایران خشنود باشد. خانمم زبان فارسی را اندک و در حد چند جمله محاوره می‌داند. به همین دلیل کلاس زبان فارسی ثبت نام کرده است. زبان ما به قدری زیبا و آهنگین است که گاهی وقتی با دیگران صحبت می‌کنم، فتی جان تصور می‌کند شعر رد و بدل می‌کنیم.»

منبع: روزنامه خراسان

کدخبر: ۲۸۳۳۸۹
تاریخ خبر:
ارسال نظر