کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۳۹۵۰۰۱
تاریخ خبر:

داستان تبلیغ کاندیدا و رای و چک و ناسزا

روزنامه هفت صبح، اشکان عقیلی‌پور | آقا… شک نکنید که در انتخابات پیش‌رو، بنده به هیچ وجه من الوجوه، نه تبلیغ شخص یا جناحی رو می‌کنم، نه کسی رو اجبار به رای دادن به کاندیداهای مورد نظرم می‌کنم… اعصاب ندارم والا… دلیلش هم اینه که در انتخابات قبلی هر چی رو مغز آدم‌ها راه رفتم و تهدید و خواهش و بحث و جدل کردم و با من بمیرم و تو بمیری، کشوندمشون پایِ صندوق، درجا طلبکارِ من شدن… ولله «کیهان» هم «روحانی» رو اینجوری یقه نکرد که بعضی دوستان گیر دادن به من…

یادمه صبحِ فردای اعلام نتایج انتخابات ریاست جمهوری، بیدار شده نشده و هنوز کافئین خونم به حد نرمال نرسیده، یکی از دوستان زنگ زد:
-«آقا مبارکا باشه دیگه…» / «به به سلام… مبارک شما هم باشه…» / «نه دیگه…مبارک شما باشه…ما که فقط به خاطرِ گُل روی شما رای دادیم …» / «زنده باشی… بالاخره کشور همه مونه…» / «نه دیگه…ما فقط به حرفِ شما گوش کردیم…چون شما سالاری…» / «لطف داری…البته خوب و بدش مالِ همه مونه…»/ «نه دیگه…ما که این گوشه کنارا، کارمونو می‌کنیم… هر کی هم بیاد سرِ کار، روزیِ ما میرسه…» / «بالاخره فرق می‌کنه… بچه‌هایِ شما…» / «نه دیگه… بچه‌هایِ ما هم، مثلِ ما،همین گوشه کنارا،کارشون رو می‌کنن…» /
«آقا… در هر حال، سیاست‌هایِ کلانِ کشور بر سرِ سفره شما هم تاثیر داره…» / «نه دیگه… نه دیگه…»

باور کنین، من اصلا نمی‌دونم چه جوری موفق شده بودم این موجود رو راضی به رای دادن کنم… کله صبحی، ذکرِ «نه دیگه» گرفته و تصمیم گرفته بود که کلا هیچ چیز رو نفهمه.-«آقا خیلی ممنون رای دادین… ایشالا شادی‌هاتون جبران می‌کنم… امری ندارین دیگه؟» / «نه دیگه… عرض دارم… ما که فعلا بازارمون راه نیفتاده…» / «خب آخه خُم رنگرزی هم بود، یه خورده بیشتر از این فاصله رای دادن تا تماستون، طول می‌کشید…» / « نه دیگه… من امروز چِک دارم. شما خودت گفتی حقِ مطالبه دارم…»/ «نه که از من حقِ مطالبه داشته باشی، اونم فردایِ شمارشِ آرا… کلا منظورم این بود که در جامعه…» / « نه دیگه… نه دیگه…»

احساس می‌کردم رو بدنم رتیل و عنکبوت داره راه میره…همه جونم به خارش افتاده بود و «نه دیگه» هم داشت رویِ اعصابم لزگی می‌رفت. همونجور که از حرص، چشمامو میمالوندم و صورتمو میخاروندم، از دهنم پرید که :« الان من چیکار کنم براتون؟» - « این شد حرفِ درست دیگه… واسه چکِ امروزم، یه تومن کم دارم» / « خب؟…»/ «هیچی دیگه…شماره کارت رو پیامک کنم؟…» / «برای چی؟…» / «واریز کنی دیگه… ایشالا یک ماهه هم برمی‌گردونم دیگه…» / «من واریز کنم؟… چرا؟…» / «خب، رو حرفِ شما رفتم رای دادم دیگه…»

خیلی دنبالِ یک ناسزا و دشنامِ مناسب و در خور می‌گشتم که بتونه جانِ مطلب رو بیان کنه…ولی متاسفانه، هیچکدوم ، درونمایه لازم رو نداشتن…داشتم فکر می‌کردم که از چند ناسزای متفاوت، به صورتِ ترکیبی استفاده کنم…همینجور که پلانِ دشنام‌هایِ مختلف رو تو ذهنم می‌چیدم که کدوم هافبک باشه و کدوم حمله، اسطوره فهمِ سیاسی فکر کرد دارم تو ذهنم، دو دو تا چهارتایِ مالی می‌کنم و مثلا به خیالِ خودش، بهم حال داد:

-«حالااا…۸۰۰ هم بدی، ۲۰۰ رو از یه جا دیگه جور می‌کنم دیگه…» تخفیف رو که داد، احساس کردم که دلم یه ترکیبِ جدید و هجومی‌تر میخواد…قبلی، حالمو خوب نمی‌کرد…چند لحظه‌ای سکوت بینمون بود…یه نفس کشیدم و ترکیب رو فرستادم توزمین…طرف اول فکر کرد خط رو خط شده…یا داره اشتباه می‌شنوه…دو سه تا « الو …الو..» کرد و بعد از اینکه مطمئن شد گیرنده‌هاش مشکلی ندارن و دشنام‌ها صحیح و از طرفِ فرستنده هستند، بعد از پنج شش تا «نه دیگه»،گفت:- « همه تون همینین…همه تون همینین…خرتون که از پُل گذشت، دیگه تموم میشه همه چی…حالا من چیکار کنم امروز چک کشیدم…»مرادم از یادآوری این خاطره شیرین این بود که عرض کنم هیچ‌کس به هوای من، چِک نکشه…

کدخبر: ۳۹۵۰۰۱
تاریخ خبر:
ارسال نظر