داستان اسدالله علم؛ خان نظرباز شرق
روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | اسدالله علم همسن شاه بود و طی ۱۷سال نزدیکترین فرد به محمدرضا. حتی نزدیکتر از همسرش و فرزندانش.از خاندانی قدیمی و زمیندار در خراسان جنوبی و بیرجند و قاینات برخاسته بود و حین تحصیل در دانشگاه کشاورزی کرج با دختر قوامالملک شیرازی وصلت کرد. این گونه با همین ازدواج نوعی نسبت فامیلی با خانواده پهلوی پیدا کرد چرا که پسر قوام الملک با اشرف ازدواج کرده بود.
علم با تکیه بر خوشنامی و نفوذ پدرش در سال ۱۳۲۴ و در سن ۲۶ سالگی در کابینه احمد قوام به وزارت کار رسید و در کابینه رزم آرا نیز وزارت را ادامه داد. در همین دوران است که مسئولیت املاک و مستغلات خانواده پهلوی را به عهده میگیرد و دردسرهایش با مصدق شروع میشود. دست آخر با فشار مصدق (که البته خود را مدیون پدر علم در دوران تبعیدش به بیرجند میدانست) مجبور شد به املاک پدریاش برگردد و به قول مصدق به جای سیاست برود دنبال شکار.
بعد از کودتا ستاره اقبال علم مدام پرنورتر و پرنورتر میشد. خوش صحبت بود و باهوش و کار بلد. اما اوج گیریاش در پهنه سیاست از سال ۱۳۴۱ شروع شد. وقتی که شاه و فرح از سفر سرنوشتسازشان به آمریکا و ملاقات با کندی به تهران بازگشتند و محمدرضا با اطمینان از جلب حمایت آمریکا با اعتماد به نفس شروع به پیگیری سیاستهای موردنظر خود کرد و علی امینی غیرقابل اعتماد و جاهطلب را برکنار و علم را به نخستوزیری گماشت.
انقلاب سفید و اینجور چیزها کلید خورد و به واقعه ۱۵ خرداد و قیام قم و ورامین و تهران منتج شد. اینجا بود که علم ابتکار عمل را در دست گرفت و به نعمت نصیری که فرمانده شهربانی بود دستور تیراندازی به معترضین را داد. در واقع خشونت علم هم شاه و هم نصیری را غافلگیر کرده بود. ۸۶ کشته و ۱۲۵ مجروح حاصل سرکوب قیام ۱۵ خرداد بود. هرچند علم بعد از این اتفاق با تشکیل کمیتهای(با حضور حاج رضا امجد از بازاریان معروف و ستاره فرمانفرماییان و یک قاضی بلندپایه) به دلجویی از خانواده شهدای ۱۵خرداد پرداخت و برای آنها مقرری برقرار کرد.
علم اما در نهایت به خاطر حسنعلی منصور تکنوکرات موردنظر آمریکا استعفا داد و به وزارت دربار بسنده کرد و از این به بعد او وزارت دربار را به یکی از قدرتمندترین نهادهای سیاسی ایران بدل ساخت. او نزدیکترین فرد به محمدرضا بود و راس حلقه همنشینهای محمدرضا بود(یعنی دکتر ایادی و دولو و بقیه دوستان). از طرفی او کانال ارتباطی معتمد دربار با مراکز مذهبی نیز به شمار میآمد. او سنگ صبور همه اتفاقات و حوادث داخل دربار بود و به نوعی تنظیمکننده ارتباط محمدرضا با بقیه کشور.
خاستگاه فئودالی او باعث شده بود که زبان طبقه دهقانان را بهتر بفهمد و بهخصوص در سه استان خراسان و سیستان و بلوچستان و فارس از نفوذ کلام فراوانی برخوردار باشد. خراسان و سیستان به خاطر سابقه نفوذ خانوادهاش و در فارس هم به خاطر وصلت با دختر قوام الملک. او از میانه دهه چهل و در کنار محمدرضا بساط معاشرت گسترده با زنان زیبای داخلی و خارجی را بنیان گذاشت.در یادداشتهای علم به تدریج این علاقه نظربازانه بیشتر و بیشتر نمود پیدا میکند.
مثلا روایتی است از او درباره زیبایی دختر تیمسار اویسی که منشی علم بوده و از قرار در مراسم ازدواجش بنای بداخلاقی گذاشته بود و از نظر علم چون زیبا بوده باید این بدخلقیهایش را تحمل کرد. یا وقتی که ایملدا مارکوس همسر ژنرال مارکوس به ایران آمده بودو پیشنهاداتی درباره سرمایهگذاری در عرصه نفت ایران و به جایش تامین سیمان ایران را ارائه داده بود و وقتی محمدرضا این پیشنهاد را با علم در میان میگذارد علم میگوید با توجه به زیبایی خانم مارکوس باید پیشنهادشان در نظر گرفته شود!
علم خودش خاطرهای تعریف میکند از دل درد ناگهانی دختری سوئدی(بر اثر خوردن چغاله بادام !) که برای معاشرت با شاه به تهران آمده بود و علم راننده خودش را میفرستد که پزشک را بر سر بالین دختر سوئدی ببرد اما راننده و پزشک در شتاب ماجرا، به منزل دختری فرانسوی میروند که همدم علم بوده است و خب ماجرای پیچیدهای رخ میدهد مبنی بر اصرار پزشک بر درمان دل درد دختر فرانسوی در حالی که دخترک احساس دل درد نمیکرده است!
و تلاش علم برای راست و ریس کردن ماجرا. در این دوران است که فرح دیبا رسما از ارتباط نزدیک علم با محمدرضا دلگیر است و نارضایتی خودرا بارها به علم نشان میدهد. بهخصوص پس از رسوایی کشته شدن طلا معشوقه محمدرضا. علم از اواخر دهه چهل گرفتار سرطان شد و در سال ۱۳۵۶ با اختلاف نظر شدیدی که بین او و محمدرضا بر سرتوافقنامه تقسیم آب هیرمند بین ایران و افغانستان پیش آمد، تصمیم گرفت از وزارت دربار استعفا دهد و خب در میان غافلگیری او، محمدرضا هم این استعفا را پذیرفت .
و از این پس علم وارد یک دوره درگیری شدید با بیماری سرطان خود شد که او را مدام بین تهران و بیرجند و پاریس و نیویورک سرگردان میساخت و در نهایت در فروردین ۱۳۵۷ در نیویورک و در سن ۵۹ سالگی درگذشت و نبود تا سرنگونی حکومت پهلوی راببیند.یک سال و نیم بعد محمدرضا هم در قاهره با بیماری مشابهی از دنیا میرود.علم خاطرات و یادداشتهای مکتوبش را به تدریج به بانکی در سوئیس میفرستاد و در صندوق امانات آنجا سپرده بود که بعد از مرگش با نظارت علینقی عالیخانی در هفت جلد چاپ شدند.