داستانهای عامهپسند| درباره فیلم «شوالیه سبز»
روزنامه هفت صبح، کسری ولایی| یک: حتما باید به سر کسی زده باشد که در دوران تاخت و تاز بلاکباسترها و فرنچایزها، برای یک فیلم مستقل و دور از جریان اصلی برود سراغ یک افسانه منظوم اسطورهای از قرن چهاردهم میلادی. اگر دیوید لاوری را بشناسید و ساختههای قبلیاش را دیده باشید، چنین تصمیم و اقدامی از سوی این فیلمساز مستعد خیلی هم عجیب نیست. حاصل کار شده «شوالیه سبز» (با عنوان اصلی The Green Knight) که تا اینجای کار یکی از تحسینشدهترین فیلمهای سال است و شاید بهترین اثر در کارنامه خالقش.
دو: فیلم قصه «سِر گاوین و شوالیه سبز» را در قالبی تازه و با کمی دخل و تصرف روایت میکند. شب کریسمس است و در کاملوت، مقر حکومت شاه آرتور، همه در تدارک جشن هستند. گاوین، خواهرزاده آرتور، جوانی است بیمسئولیت و بیجنم که نان اصل و نسبش را میخورد و هر شب مست و خراب از یک گوشه شهر جمعش میکنند. در آستانه میلاد مسیح، مادر گاوین، که دستی بر سحر و جادو دارد، موجودی مرموز را احضار میکند.
شبِ جشن هنگامی که گاوین در کنار آرتور و دیگر شوالیههای میزگرد به عیش مشغول است، ناگهان سروکله موجودی مخوف پیدا میشود. شوالیه سبز، این درخت انساننما (یا برعکس)، از میان حاضران حریف میطلبد و وعده میدهد که به پیروز جدال، تبر سحرآمیز خودش را اعطا خواهد کرد. کسی جرئت نمیکند جز گاوین که میرود وسط و سر شوالیه را میبُرد. شوالیه سر بریدهاش را به دست میگیرد و تبرش را به جا میگذارد.
به گاوین میگوید سال بعد همین موقع آنسوی جنگل منتظرش خواهد بود تا برای تکمیل معامله و پرداخت دین به نزدش برود. زمان میگذرد و موعد سفر فرا میرسد و گاوین خام و بیتجربه باید به جایی برود که شاید بازگشتی نداشته باشد، اما بدون این سفر هرگز خبری از شرافت نخواهد بود و سفری پر از رمز و راز آغاز میشود…
سه: «باید مرد بشی»؛ فارغ از جنسیتزدگی و تغییر بافت فرهنگی، این گزاره در دورهها و فرهنگهای مختلف قرار بوده اشارهای موکد باشد به فرایند بلوغ و سفری که هر انسانی در آغاز راهش به آن نیاز دارد تا با تحمل رنج و کشف نادیدهها برای زندگی آماده شود. شبیه هر جانوری که از قلمروی امن پا میگذارد بیرون تا دنیای واقعی را ببیند؛ باید دوام بیاورد و روی پای خودش بایستد. بیاهمیت شدن مفهوم «بلوغ» در این دوره و زمانه بدجوری کار دستمان داده. با لشگری از بچههای لوس و ننر سروکار داریم که صاحب قدرت، شهرت و ثروت شدهاند بدون آنکه بویی از مسئولیت برده باشند. اینجاست که چارهای نداریم جز رجوع به همان کهنالگوهایی که برای هزاران سال راه را به نسلهای مختلف بشر نشان دادهاند.
چهار: جان و جوهر «شوالیه سبز» هم چیزی جز این نیست. گرچه میتوانید درباره ریشههای مسیحی یا سلتی افسانه و ارجاعات آن در فیلم صحبت کنید یا پای نشانهشناسی یونگی برای فهم معنای داستان را وسط بکشید، اصل ماجرا همان مفهوم بلوغ است در «سفر اسطورهای قهرمان» که با وجود ذات عموما نوجوانانه و سرگرمکننده، به شیوهای بزرگسالانه و تاریک روایت شده. طوری که در طول تماشا به جای نمونههای هالیوودی از فانتزیهای قرون وسطایی یاد فیلمهای آلخاندرو خودوروفسکی میافتید، با آبورنگی که تا حدودی یادآور انیمیشن اقتباسی رالف بکشی از «ارباب حلقهها» است.
پنج: دستاورد دیوید لاوری خلق جهانی است که میشود در آن وجود جادو را باور کرد و در عین حال عناصر جهان قصه هم از ما دور نیستند. انباشتن صحنه از جلوههای بصری میتوانست کاملا بر ضد این ایده عمل کند و همه چیز را بههم بریزد، اما تلاش برای کنار آمدن با بودجه محدود پانزده میلیون دلاری باعث شده تا در خیلی از موارد خود طبیعت مهمترین جادوی حاضر در صحنه باشد و خرق عادتی هم اگر هست، به واقعگرایانهترین شکل ممکن تصویر شود. از سوی دیگر مرز بین عینیت و ذهنیت در طول سفر رازآمیز گاوین با ظرافت حفظ و کل ماجرا در پردهای نازک از ابهام پوشیده شده تا مخاطب برای پی بردن به آنچه در زیرمتن پنهان شده، مدام در حال چنگ انداختن به دنیای قصه باشد.
شش: با این وجود باید گفت که تماشای «شوالیه سبز» کار سادهای نیست و شاید حوصله خیلی از تماشاگران سر برود از دیدن نماهای تاریک و پر از جزئیات و مچ انداختن با ابهام و ایهام ناتمام، مخصوصا برای مخاطب دور از اسطورهشناسی سلتی و تاریخنگاری بریتانیا در قرون وسطی. به هر حال این فیلمی است که برای پرده بزرگ و با خاصیتی خلسهآور ساخته شده تا مخاطب را درون اتمسفر خودش به دام بیاندازد و در تجربه سحرآمیز سفر گاوین شریک کند و البته که هیچکس را نمیشود به زور راهی سفر کرد، آن هم از نوع اسیدیاش!