خطابههای آتشین از محمود احمدینژاد و عفت مرعشی
نزدیک شدن به انتخابات یعنی بالا رفتن هیجان سیاسی در کشور. امروز محمود احمدینژاد رئیسجمهوری سابق کشورمان و عفت مرعشی همسر مرحوم اکبر هاشمی رفسنجانی این وظیفه را برعهده داشتهاند. احمدینژاد در ملاقات با جمعی از مردم کرمان گفته: به وقت انتخابات مطالبی دارم که درباره وضعیت موجود کشور عرض خواهم کرد و به فضل الهی از کسی هم نمیترسم.
رئیس سابق دولت گفته: اولین اصل در مقام اداره کشور این است که باید معلوم باشد در عرصه اقتصاد، سیاست، فرهنگ و اجتماع چه کسی تصمیمگیر است و مسئولیت تصمیمات نیز با کیست؟ والّا تجربه نشان داده است که بهترین طرحها هم از مسیر مجلسی با این کیفیت و این نظام تصمیمگیری، راه به جایی نمیبرد. این اشتباه بزرگی است که فکر کردهاید که میتوانید ملّت ایران را در این سطح نگه دارید. این فنر به زودی درخواهد رفت.
همسر مرحوم هاشمیرفسنجانی هم در گفتگو با روزنامه شرق تعریف کرده از سر کار که میآمد [مرحوم هاشمی] همانطور که مینشستیم و چای میخوردیم همهچیز را تعریف میکرد. بعد من میگفتم من اگر بودم اینجا این کار را میکردم. سرش را تکان میداد. یک وقتهایی میگفت چیزی که گفتی را پیش بردم و بهتر شد… درباره مسائل زنان اما همیشه از ما نظر میخواست. از فائزه هم نظر میخواست…حیف شد رفت…
عفت مرعشی درباره حضور زنان در انتخابات ریاستجمهوری بهعنوان کاندیدا هم حرف زده: شماها اشتباه میکنید. امکان نداره بگن زنها نمیتونن رئیسجمهور بشن. اگر زنی هست که قدرت این کار مهم رو داره، حقشه که رئیسجمهور بشه و هیچکس نمیتونه این حق رو ازش بگیره… ما زنان بزرگی داشتیم. مگه خانم دباغ خدا رحمتش کنه با هشت تا فرزند فرمانده سپاه نبود… مگر نامه امام رو به شوروی نبرد. کاری نیست که زن نتونه بکنه. زنی که بچه تربیت میکنه، زنی که تحمل میکنه، زنی که پابهپای همسرش جلو میره، چیزی کم از مرد نداره. زن میتونه رئیسجمهور خوبی باشه، به شرطی که مدیر باشه. بازی سیاست پیچیده است. زنی که رئیسجمهور میشه، باید به پیچیدگیهای این بازی آشنا باشه. ساختن را بلد باشه. باید بتونه از پس مشکلات مملکت بربیاد. رئیسجمهوری روحیه جنگی میخواد. زن باید بتونه بجنگه. بغضش رو بین مردم باز نکنه. مثل کوه بایسته
در انتهای گفتگو، نویسنده روزنامه شرق آورده: میخواهیم از عفتخانم عکس بیندازیم. عکسگرفتن را دوست ندارد… آنقدر اصرار میکنیم که به گرفتن عکس یادگاری تن میدهد. از فائزه چادر مشکیاش را میخواهد… فائزه چادر را روی سر مادر میاندازد و او رویش را محکم میگیرد، میگویم: «خانم مرعشی یک کم چادرتون رو باز کنید، صورتتون معلوم بشه…». عفتخانم گوش نمیکند و میخندد. قبل از گرفتن عکس میگویم، عفتخانم روز آخر، روز آخری را که آقای هاشمی از خانه بیرون رفت، یادتان هست؟ او میگوید: «یادم هست. صبحانه خوردیم. حالش خوب بود. آنقدر خوب بود که من مطمئنم وقت رفتنش نبود. از خانه که بیرون رفت چند باری تلفنی حرف زدیم. حوالی ساعت شش بعدازظهر از خواب بیدار شدم. آمدم داخل پذیرایی دیدم محسن نشسته. پرسیدم از بابا چه خبر؟ به من گفت که چه اتفاقی افتاده… اما حقش این مرگ نبود…».