کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۳۷۳۰۸
تاریخ خبر:

خانه‌تکانی اساسی‌ در میان دعوای زن و شوهری

روزنامه هفت صبح، اشکان عقیلی‌پور | آقا بنده متاسفانه چند وقتی هست که خانه‌ام از زور کثیفی و نامرتبی با مناطق جنگ‌زده در رقابتی تنگاتنگ است و شتر با کلیه متعلقاتش مفقود می‌شود. لذا از پذیرایی از هرگونه جانداری معذورم. ولی دیشب که دوستم زنگ زد و گفت که میخواد شب بیاد خونه من بخوابه، فهمیدم که برای هزارمین بار با همسرش دعوای جانانه‌ای کرده و همسر محترم هم نصفه شبی بهش اخطار داده که : « از جلو چشمام دور شو وگرنه خونت پای خودته…»

نیومده، شروع کرد:- «آقا این دفعه دیگه تمومه، دیگه تمومه … اینقدر اینجا می‌مونم تا تکلیف این زندگی رو روشن کنم… دیگه خسته شدم. دیگه پامو تو اون خونه نمی‌ذارم. من دیگه از اینجا جُم نمی‌خورم…»از ظواهر امر مشخص بود که این دفعه برای نجات خودم باید این زوج خوشبخت رو آشتی می‌دادم، چراکه دوست عزیز، قصد اُتراق درازمدت داشت:- « نه… نگو این حرفا رو…امشب رو اینجا بمون، ولی فردا یه جعبه شیرینی بگیر، برو سر خونه زندگیت…این حرفای بچه گونه چیه می‌زنی؟»

چون حرف‌هام از روی خیر خواهی نبود و از دل نمیومد، لاجرم بر دل هم اصلا ننشست:- « برو بابا…شیرینیِ چی بگیرم؟… من دیگه اینجا می‌مونم…تموم شد رفت. »همونجور که داشت منو توجیه می‌کرد تا خودمو آماده کنم برای هم‌خانه جدید و به زمین و زمان هم ناسزا می‌گفت، موبایلش زنگ زد. پدرش بود. ظاهرا همسر محترم، با پدر ایشون تماس گرفته و وضعیت رو توضیح داده بود: «پدر من… من دیگه تو اون زندگی برنمی‌گردم. تموم. الانم جام راحته، خیلی هم عالیه…»

ظاهرا پدرشون خیلی اصرار داشتن که بدونن آقازاده کجا تشریف دارن:- « پدر جان، خونه یکی از دوستام هستم… نه بابا این چه حرفیه، من اهلِ این حرفام؟ اصلا آدرس میدم بیا اینجا ببین …پاشو بیا…پاشو بیا…»جلوی چشمایِ از حدقه در اومده من، آدرس داد و پدر رو هم دعوت کرد:- « ببخشیدا… بذار بیاد اینجا رو ببینه که چقدر امن و امانه … خیالش راحت شه…»

دوستان، چقدر نصفه شب، خونه رو تمیز و مرتب کردن سخته. ولی در هر حال هیچوقت کیفیت و دقت رو فدای زمانِ کوتاه نکنید… چون امکان داره کنترل تلویزیون، زیر پاهاتون خرد شه و کلید درِ خونه رو که همینجور پرت کردین یه گوشه‌ای، بره تو جارو برقی. حدودا نیمه شب بود که متوجه شدم وسط خانه و روی فرش، محل مناسبی برای پیدا کردن کلید، داخل کیسه جاروبرقی نیست و کلیه نخاله‌ها میریزن همونجا و خیلی هم سخت پاک میشن. کل خاک‌ها هم پخش میشن و مجبور به گردگیری مجدد در کل منزل هستین.

دوستان، فحش دادن به بخت و اقبال، فقط وقتتون رو میگیره… بهترین کار، جمع کردن فرش و پرتاب آن در انباریه… حالا بعدا یه فکری براش می‌کنین…حتما همیشه در منزل، بتادین و باند زخم داشته باشین. چون وقتی که به خاطر عجله، استکان‌های داخل کابینت، همگی با هم سقوط می‌کنند وشما همچون بازیگر فیلم «شعله» برروی خرده شیشه‌ها راه می‌روید، برخلاف اون فیلمه، پاهاتون تیکه تیکه میشه و بقیه کارها رو باید نشسته انجام بدین که خب، یه خورده سخت‌تره…

به نظر من از دیگران هم کمک بگیرید و مثل من تعارفات بیهود نکنین که:« نه بابا، کاری نیست… خودم انجام میدم… تو راحت باش…»
تا پدر دوست من برسه، تقریبا دکور خونه عوض شد و دو عدد کیسه زباله سایز بزرگ هم پُر شد… شدت خونریزی البته یه خورده بی‌حالم کرده بود ولی هر جور بود جلوی پدر دوستم، تونستم بلند شم:

- « خیلی خوش آمدین… بفرمایین » / « خیلی ممنون… خدا بد نده، پاها تونو عمل کردین؟ » / «بله…جراحی داشتم…خداروشکر بهترم…شما بفرمایین…»پدر و پسر، وارد بحث‌های خودشون شدن و من هم، نالان و با قامتی خمیده، در صندلی فرو رفته بودم. خدا رو شکر، پدر همون نصفه شبی، پسر رو راضی کرد که برگرده خونه‌ش…درسته مجروح شدم، ولی موفق شدم خانه تکانی اساسی‌ای بکنم. تا آخر سال هم خدا بزرگه…

کدخبر: ۴۳۷۳۰۸
تاریخ خبر:
ارسال نظر