ابراهیم حاتمیکیا همچنان در خط مقدم میجنگد
روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | سینمای حاتمیکیا را در بهمن ۱۳۶۷ خسرو دهقان کشف کرد و در آن سالها هرچند ماه یکی دو استعداد جدید معرفی میشدند. جعفری جوزانی، عیاری، صمدی، تبریزی، ملاقلیپور، مخملباف و…. مخملباف را هوشنگ گلمکانی سر فیلم بایکوت کشف کرد و برایش سنگ تمام گذاشت و مخملباف هم سال بعد با فیلم دستفروش از زیر دین گلمکانی بیرون آمد.
اما کشف حاتمی کیا به دهقان مربوط میشد که در جشنواره ۱۳۶۷ به شکل اتفاقی دیدهبان رادیده بود و به همه اعلام کرده بود. او سپس برای سالها حامی حاتمیکیا در عرصه نقد فیلم ماند و فیلمنامه فیلم خاکستر سبز را نیز برای حاتمیکیا نوشت.بگذریم. دیدهبان را در اکران عمومی دیدم. ۱۸سالم بود و فیلم تاثیر شگفتانگیزی بر من داشت.
شاید به خاطر سالن خلوت و سرد سینما قدس بود. مثل یک معبد شده بود. مثل یک غار و تماشای فیلم هم مثل یک جور مراسم آیینی بود. یک نوع سیر و سلوک. بعد فهمیدم که حاتمی کیا هم در گروه روایت فتح بوده و در سال ۶۶ هم یک فیلم ایدئولوژیک ساخته به نام هویت.
فیلم بعدیاش یعنی مهاجر که دیگر یک ضیافت کامل بود.
حاصل تلاش و دقت و قریحه یک جوان ۲۸ ساله و البته امکاناتی که بیدریغ از سوی فارابی در اختیارش گذاشته بودند. درباره یک گروه مسئول هدایت پهپادهای جنگی. همان سیر و سلوک فیلم دیدهبان اینجا هم با آب و تاب بیشتری به نمایش گذاشته بود. پرواز پهپاد با استفاده از حس ششم. ایمان. مهاجر فیلم درخشانی ازآب درآمد. قهرمان فیلم اسد کم حرف است و عملگرا.
حاتمیکیا بیدریغ از او یک قهرمان حزب اللهی ممتاز میسازد. تقریبا بدون نقص. متواضع،فداکار وعملگرا. برای صحنه شهادت اسد هم خط داستانی فوقالعادهای میچیند و اجرا میکند. در آن سالها کسی حاتمی کیا را نمیدید و دیدهبان و مهاجر در جمع رفقای عشق فیلم دانشجویی فقط و فقط کشف خودم بود.
تا این که در سال ۱۳۷۱ اتفاق عجیبی افتاد. قاعدتا من به عنوان طرفدار حاتمی کیا باید مشتری فیلم او بودم اما نتوانستم فیلم را ببینم و دوستانم رفتند و از کرخه تا راین را دیدند و با چشمان خیس اشک بعد از فیلم به ملاقات من آمدند. میگفتند یک نفس گریه کردهاند و من خب کمی جا خوردم.
به هرحال از کرخه تا راین دیگر حاتمی کیا به کسی تعلق نداشت. او به یک فیلمساز مشهور و محبوب بدل شده بود که کلی هم طرفدار داشت. دو تا فیلم با نیکی کریمی ساخت بوی پیراهن یوسف و برج مینو. دومیش حزب اللهیها را عصبانی کرد. شریفینیا جنگجوی کهنهکار از برج میافتد تا مصفا و کریمی به زندگی عاشقانهشان برسند.
با آژانس شیشهای شهرتش و جایگاهش را محکمتر کرد. آن اسد کم حرف و عملگرا به نیاز بازار جایش را به سعید فیلم از کرخه تا راین و حاج کاظم آژانس شیشهای داده بود که از حرف زدن و شکایت کردن ابایی نداشتند. قهرمانهای آرمانی حاتمی کیا در دیدهبان و مهاجر در گذر زمان و در فاصله گرفتن از دوران جنگ مدام با شکها و تردیدهای خود بیشتر دست به گریبان میشوند.
زمانی به خدا شکایت میکنند و کم کم حرفهایشان را به دوستان و مردم هم میزنند. حاتمی کیا در ادامه مسیرش همچنان در صف اول سینماگران مطرح باقی ماند. روبان قرمز با آن مثلث عشقی جسورانهاش، موج مرده که بحث اختلاف پدران و پسران داخل نظام را به میان میکشد،ارتفاع پست، به نام پدر(این بار اختلاف دیدگاه دختر و پدر رزمندهاش)، به رنگ ارغوان (که چند سالی توقیف میشود) و دعوت (که هنوز نمیدانیم چرا چنین فیلمی را ساخت).
در اواخر دهه۸۰، به نظر میرسید او هم شعلهاش مثل هم نسلیهای خود در سینما کم کم رو به خاموشی است. اما در گذر از وقایع سال ۸۸ حاتمیکیا دوره جدید سینمای خودرا شروع کرد. گزارش یک جشن (باز هم پدران و فرزندان،پدران نشانهای از حاکمیت و فرزندان خواهان اصلاح) واکنش سریع و نه الزاما عمیق او به داستان ۸۸ بود که خب توقیف شد. دهه ۹۰ برای او طوفانی شروع شد.
او طی هشت سال گذشته چهار پروژه سنگین را پشت سر گذاشته است. چ ،بادیگارد ،به وقت شام و خروج. شکافهای عمیق سیاسی در کشور جبهه متحد طرفدارانش را تضعیف کرده است و برخی او را به عنوان فیلمساز حاکمیتی میشناسند اما همین چهار فیلم هم ثابت میکند که او از معدود فیلمسازهای ایرانی است که میتواند تریلر سیاسی پرهیجان تولید کند.
از معدود فیلمسازانی که معنای پرده بزرگ و مفهوم حرکت و دینامیسم را درک میکند.هفته پیش در یک مصاحبه تصویری میزبان او بودم. درآستانه ۶۰ سالگی همچنان پرحرارت و پرهیجان است. همچنان به دریافتها و تصمیمات حسی و غریزی خود اعتقاد دارد و همچنان برای سینما و فیلم ساختن خیالاتی در سر دارد. شاید دلم برای دیدهبان و مهاجر تنگ شده باشد اما نمیتوانم این مرد خوش سیمای سپیدمو و پرانرژی را تحسین نکنم.