جوانان شگفتیساز | ستارههای بیمهارِ تریکوباف
روزنامه هفت صبح، ابراهیم افشار | یک: برای نسل قدیم که فوتبال را با قلدری و قلچماقی و بزنبهادری، موازی میدانستند تماشای هیکل ظریف توپچیهای «گارد» شگفتانگیز دهداری قانعکننده نبود. پسرانی که همچون شبهچریکهای معصوم و سر به راه، به لطف و مرحمت پدرانه آقای دهداری موازنه فوتبال اواخر دهه چهل ایران را به هم زدند. آنها در سایه تاکتیکپذیری معصومانهشان به تماشاگران فهماندند که هوش فوتبالی و انعطافپذیری و تعاون تیمی، از مولفههای فوتبال نوین است و دیگر این تابو را در فوتبالفارسی شکستند که آدمهای شکننده و لاغرمردنی، با فوتبال همسویی ندارند.
دو: من هنوز کیهان ورزشی ۳۰مرداد ۱۳۵۰ را عین دستهگل نگه داشتهام که در صفحه پاسخ به خوانندگانش، دست به رازگشایی مهمی زده و اسراری را در تاریخ فوتبال ایرانی ماندگار کرده که اگر نمینوشت ممکن نبود از زبان خود دهداری به سینه تاریخ منتقل شود؛«دهداری بعد از قهرمانی تیم ملی فوتبال ایران در جام بینالمللی کورش فقط«هفتصد تومان» پاداش گرفته بود که آن را فیالمجلس به یکی از بازیکنان تیم گارد داد تا هزینه ثبتنام ادامه تحصیلاتاش را پرداخت کند.»
سه: من عاشق تیم گارد بودم. گاردی که نسلی از ستارههای مظلوم اما گردنکش و تحصیلکرده را تحویل فوتبال ایران داد که بعدها شمایل آن تیم را در پیراهن «هما» حمل کردند. همایی که تمام موازنههای خوشاخلاقی و فیرپلی و جنگجویی و تغذیه علمی را در جام تختجمشید به هم زد و ۱۱جوان سرسپردهاش پشت سرخابیهای بزرگ را به خاک مالیدند. گاردی متشکل از سهام میرفخرایی، برادران سجادی، برادران خبیری، نعیم صفری، علیرضا خورشیدی، حسن نایبآقا، حسین فداکار، مهدی غزال، حمید علیدوستی و الباقی پسران پرویز.
تیمی که دلت میخواست از دور به تماشایش بایستی و قربانصدقهاش بروی و برخلاف آنهایی که دهداری را به شمایل یک مربی سنتگرا میچسباندند نعیم صفری یکبار دستخطهای کاغذی دهداری را که از اواخر دهه ۴۰ نگه داشته بود نشانم داد که در آن دانه به دانه وظایف فردی و فنی بَک راست تیم گارد را در بازی پیشرو، مکتوب کرده بود. این تفاوت داشت با کوچینگ شفاهی و عامهگرای مربیان ایرانی وقت که از کاغذ و کتاب فراری بودند.
چهار: بگذارید امروز در پرونده تیمهای جوان شگفتانگیز، از میان سرداران کوچک گارد تهران به ستاره جوانش داوود میرطوسی اشاره کنم که زیر نظر پرویز دهداری درخشید و به محض اینکه از آب و گِل درآمد، به دست پرسپولیسیها صید شد. او هرگاه در تیم سرخهای پایتخت به میدان آمد به تماشاگران امجدیه ثابت کرد که چه تکنیک ناب و ظریفی دارد و با وجود بدن ریزهمیزهاش چگونه میتواند در دوئل با مدافعان سبیلوی سلاخ، پیروز از آب دربیاید.
میرطوسی در اوج جوانی و درخشش از فوتبال رفت و کسی نفهمید چه بلایی بر سر این بازیکن خوشتکنیک آمد که همچون قطرهای آب، روی زمین خدا چکید و غیب شد. شاید سر همین تکنیکهای منحصر به فردش بود که پروین وقتی او را بعد از سالهای بسیار در مراسم ولیمهخوری یکی از نمایندگان مجلس تهران -بعد از بازگشت از حج- دید با انگشت نشانش داد و گفت:«پسر، این داوود رو میبینی، رو یه دستمال، چهار نفر را دریبل میکرد!» مردمی که میرطوسی مونقرهای را نمیشناختند فکر میکردند علیآقا طبق معمول دارد بادمجون دور قاب میچیند و تعارف میکند.
اما امجدیهنشینان سالهای آخر دهه چهل و ابتدای دهه پنجاه شهادت میدهند که این بازیکن ریزنقش فسقلی چه اعجوبهای بود. اعجوبهای که قدر فوتبالش را ندانست و از خاطرهها گریخت. هنوز این خاطره را از فوتبال دوران نوجوانی میرطوسی به یاد دارم که میخواست برای مامانش هدیه روز مادر بخرد اما مادر گفته بود «من برای اولین بار به امجدیه میآیم تا بازی تو را تماشا کنم، اگر تاج را بردید، این میشود هدیه روز مادر من، اما اگر باختی هرچی خریدی بخر!» این بازی با نتیجه دو-دو به پایان رسید و ستاره گارد کلی خرج گردنش افتاد! . میرطوسی آنقدر ریزه میزه بود که در میدان دیده نمیشد اما با تمام این احوال در گارد دهداری میدرخشید.
پنج: اگر میخواهید از مولفههای فرهنگی گارد مطلع شوید همین توصیف کوتاه کیهان ورزشی ۹ دی ۱۳۵۱ به حد کافی روشنگری میکند: «دو سال پیش ناگهان از اواسط فصل فوتبال، تقسیمبندیهای همیشگی تغییر کرد و هوایی تازه در فضای فوتبال تهران جریان پیدا کرد. تیمی جوان و گمنام در میان بزرگان چهره نمود که همگان را به تحسین واداشت، جمع بسیاری تماشاگر ثابت به دست آورد و پیروزیهای دور از انتظار در مقابل بزرگان حاصل کرد.
تیمی به نام گارد؛ دستهگلی که پرورده پرویز دهداری بود و رنگ و بویی تازه داشت. گارد از عدهای جوان و نوجوان همجوش و همفکر تشکیل شده بود که هیچکدام هدفی جز ارائه بازی خوب و پیروزی بر رقیب نداشتند. در میان آنها ستاره وجود نداشت، تکروی را نمیپسندیدند و به رهبری مربیشان تیمی جدا یکپارچه به وجود آورده بودند اما در گروه حملهکنندگان این تیم نوجوان ۱۸ساله کوچولویی توجه همگان را برانگیخته بود. بازیکنی به نام داوود میرطوسی. گرچه خیلی جوان و ریزاندام بود اما حرکات با توپش، دریبلهای تند و تیزش، شوت زدنها و پاس دادنهایش برای هر خط دفاعی خطرناک بود.
امسال که مسابقات قهرمانی باشگاههای تهران دوباره گرم شده است، گارد هم تازه نفستر از گذشته، با همان فوتبال خوب و دوستداشتنیاش، همان بازیکنان همجوش و یکپارچهاش، و همان میرطوسی غیرقابل مهارش در میان بزرگان گام میزند. میرطوسی متولد ۱۳۳۱ و تنها چهار سال است که فوتبال را با توپ پلاستیکی شروع کرده است. اولین کلوپ او باشگاه حمید بود که یکسال عضویت آن را دارا بود و پس از آن با رهنماییهای مربی تیمش، زیرنظر پرویز دهداری در تیم گارد به ادامه فوتبال پرداخته است. خودش می گوید «پیشرفت واقعی من از زمانی آغاز شد که آقای دهداری تعلیم مرا به عهده گرفت.
ایشان نه تنها در زمینه ورزش که موارد دیگر زندگی بهخصوص درس و تحصیل برای من مثل یک پدر دلسوزی کردهاند و همیشه سپاسگزارش خواهم بود.» کیهان ورزشی در ادامه مینویسد:«میرطوسی که محصل کلاس شبانه پنجم طبیعی میباشد و روزها در یک کارخانه تریکوسازی به کار اشتغال دارد از کوتاه بودن قدش گلهای ندارد و میگوید بعضیها خیال میکنند چون قدشان کوتاه است نمیتوانند بازیکن موفقی باشند و از این بابت ناراحتند. اما من نشان دادهام که این طور نیست و به هیچ وجه از این بایت کمبودی حس نمیکنم.»
کیهان ورزشی که خود آن روزها از طرفداران گارد جوان بود پیروزی دو بر صفر این تیم مقابل پاس گردنکلفت را بولد کرد و درباره ارزشهای انسانی تیم گارد نوشت «بدون شک بازیکنان تیم گارد را باید آماتورهای واقعی فوتبال تهران دانست. چون آنها برخلاف دیگر بازیکنان، از راه فوتبال به هیچ وجه درآمدی ندارند و تابع اهداف آرمانی پرویز دهداریاند که میگوید ورزش نباید تحت الشعاع یا وسیله کسب درآمد قرار گیرد.»
شش: حالا بعد از گذشت چیزی حدود ۱۱۰سال از پیدایش فوتبال در ایران اگر از من بپرسند متشخصترین، باکلاسترین و روشنفکرترین تیم تاریخ کدام است دست روی نام «هما»ی دلپذیر دهه پنجاه میگذارم که شعله وجودش را روی خاکستر تیم «گارد» روشن کرد. متشکل از یک سری بچههای آبی آسمانیپوش، با موهای ساده و چشمهایی نجیب و فروتن. تیمی که دهداری آن رابا مدل فوتبال روسی و فوتبال ماشینی بر مبنای دوندگی تا پای جان و حرکات گروهی و روحیه تعاون ساخت. او در همان زمانها نیز در اوج فوتبال کاملا سنتی ایران برای آنالیز تیمهای حریف شبانهروز وقت میگذاشت.
گاهی در تمرینات برای یک حرکت تیمی نیم دقیقهای، سه چهارساعت وقت میسوزاند. هنوز آن پیروزی درخشان دوگلهشان بر تیم تاج ته قلبم رسوب کرده که با گلزنی خورشیدی میسر شد و بعدش نورافکنهای استادیوم خاموش شد و بازی نیمهتمام ماند. بگذر از این داستان که میگفتند خاموشی غافلگیرکننده ورزشگاه در دو سه دقیقه پایانی بازی، محصول تبختر و فرمان خسروانی بوده که از بازی تیمی و مدرن هماییها عاصی شده بودند. هما -و طبیعتا گارد- تیمی بود که بر مبنای انضباط آهنین پرویزخان شکل گرفته بود. تیمی متعلق به «بچه آنتکتوئل»ها که البته تک و توکی آدم خرافاتی هم تویشان پیدا میشد.
مثل مهدی غزال که روز بازی عادت داشت حتما با لباس تیره از خانه خارج شود و اگر گل نمیزد میگفتند لابد امروز غزال لباس تیرهاش را به خشکشویی داده است! هما تیمی مدرن بود که برخلاف دیگر تیمها که سر میز ناهار در روز بازی، خارتخارت کانادادرای سر میکشیدند معتقد به تغذیه علمی بود و بچههایش حق لب زدن به نوشابه را نداشتند. نشان به آن نشان که یک بار سر همین نوشابهخوری بیموقع، کاپیتانش را ازدست داد.
سردستهای که سر ناهار قبل از بازی با سپاهان، غُرغُر کرد که چرا باید اجازه لب زدن به نوشابه را نداشته باشیم؟ و اتفاقا اعتراضاش به انضباط پادگانی را درمتن بازی آن روز هم نشان داد اما دهداری او را از بازی بیرون کشید و چند ماهی حضورش در تمرینات را قدغن کرد تا کاپیتان یاد بگیرد که هیچ بنیبشری حق ندارد سر یک جرعه نوشابه، غُرغُر کند. تیمی که هرگاه بد بازی میکرد باید آنقدر در زمین بسکت امجدیه دوانده میشد که کف و خون بالا میآورد. این مدلی از سبک زیستی چریکهای اواخر دهه ۴۰ بود که باید برای ایدهآلشان خون میدادند.