کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۳۲۳۳۳۶
تاریخ خبر:

جهان از نگاه نویسندگان زن امروز

روزنامه هفت صبح، یاسر نوروزی | کتاب «کسی خانه نیست» با عنوان فرعی «چهارده داستان از زنان امروز ایران» به‌تازگی از سوی انتشارات «کتاب کوچه» چاپ شده است. در این مجموعه‌داستان، داستان‌هایی با فضاهای گوناگون از نسل‌های مختلف زنان نویسنده چاپ شده که هرکدام می‌تواند دریچه‌ای باشد رو به دنیای زنان در سرزمین‌مان. گردآوری این داستان‌ها را خانم الهام فلاح عهده‌دار بوده و خود نیز داستانی با عنوان «باران عشق» در این مجموعه دارد. او متولد ۱۳۶۲ در بوشهر و دانش‌آموخته مهندسی کامپیوتر است.

آثار فراوانی هم در عرصه ادبیات داستانی به چاپ رسانده که از جمله آن‌ها می‌توان به «زمستان با طعم آلبالو»(ققنوس، ۱۳۹۱)، «سامار»(ققنوس، ۱۳۹۲)، «کشور چهاردهم»(نگاه، ۱۳۹۲)، «خون‌مردگی»(چشمه، ۱۳۹۴) و «به من نگاه کن»(ققنوس، ۱۳۹۷) و «خون‌خواهی»(ققنوس، ۱۳۹۸) اشاره کرد. داستان «باران عشق» در کتاب «کسی خانه نیست» یکی از داستان‌های موفق این مجموعه است؛ «جواد» و «ملیحه» از قشر پایین‌دست جامعه سال‌ها باهم زندگی کرده‌اند و تمام سرمایه خود را حالا ته چاهی، تباه‌شده می‌بینند. هر دو در این حفره تاریک گرفتار آمده‌اند و حالا وقت آن است که رازهایی فاش شود… گفت‌وگو با الهام فلاح به مناسبت گردآوری و انتشار مجموعه «کسی خانه نیست» شکل گرفت تا رسیدیم به داستان «باران عشق»؛ داستانی که نه بارانی در آن می‌بارد و نه عشق!

* ایده جمع‌آوری کتابی با عنوان «کسی خانه نیست»(چهارده داستان از زنان امروز ایران) چطور به مرحله انتشار رسید؟ اصلا چطور شد به چنین ایده‌ای رسیدید؟

آثاری به این شکل در کشورهای اروپایی منتشر می‌شوند اما در ایران به جهت احتمال ایجاد نگاه جنسیتی، ما همیشه پرهیز می‌کردیم از این کار؛ به‌هرحال نمی‌خواستیم بگوییم مثلا این داستان زنان است و این داستان مردان. اما بعد از اینکه من با انتشارات «کتاب کوچه» همکاری کردم، این ایده به ذهنم رسید که کتاب‌هایی با محوریت موضوع، گردآوری و منتشر کنیم. «کسی خانه نیست» اولین کتاب در این مسیر بود. موضوع «زنان» هم دغدغه شخصی خودم بوده و در آثار قبل‌تر هم همیشه به آن پرداخته‌ام.

* چه معیارهایی برای انتخاب داشتید؟

من ابتدا فهرستی فراهم کردم متشکل از حدود ۱۰۰نویسنده زن. بعد شروع کردم به اولویت‌بندی. بعد با ۱۵نویسنده اول فهرست تماس گرفتم و برنامه‌ام این بود که هرکدام‌شان نتوانستند، به ترتیب سراغ نفر بعدی فهرست می‌روم. ضمن اینکه می‌خواستم از تمام نسل‌های داستان‌نویسی ایران، نویسنده‌ای در این کتاب باشد؛ مثل نسلی که خانم طباطبایی در آن داستان نوشته یا خانم بلقیس سلیمانی و دیگران. من با همگی تماس گرفتم، عده‌ای از آن‌ها گفتند مشغول کار دیگری هستند، فرصتش را ندارند یا به‌دلیل هزینه محدودی که ما داشتیم، حاضر نیستند با این مبلغ کار کنند و دلایل دیگر.

در میان این‌ها مثلا خانم طباطبایی با آغوش باز پذیرفتند و محبت کردند. نسل‌های دیگر نویسندگی هم داستان دادند؛ خانم شیوا مقانلو، فرشته احمدی، مهسا ملک‌مرزبان و… من از تمام این دوستان حداقل یک‌کتاب خوانده بودم و می‌دانستم مثلا آثار خانم شیوا مقانلو، طیف گسترده‌ای از مخاطبان را زیر پوشش دارد؛ هم به‌خاطر اینکه به فضای سینما مسلط هستند، هم به‌خاطر ترجمه‌ها و تألیفات و آثار داستانی‌شان. فرشته احمدی همین‌طور، مهسا ملک‌مرزبان همین‌طور… حتی مثلا عالیه عطایی به‌خاطر تابعیت دوگانه‌اش، مورد ویژه‌ای بود. یا مثلا با زهرا عبدی به‌خاطر تجربه زندگی در کانادا تماس گرفتم و گفتم ولی درحال نوشتن رمان بود و نتوانست با ما همکاری کند. همینطور نسیم مرعشی. به او هم گفتم، منتها نسیم مرعشی گفت من کلا داستان‌کوتاه‌نویس نیستم و نمی‌توانم بنویسم.

در این میان مثلا خانم ضحی کاظمی همیشه درحال ژانرنویسی است و من می‌خواستم از این زاویه هم داستانی داشته باشیم. یا مثلا می‌دانستم ساناز زمانی به‌شدت در نوشتن داستان‌هایی با پلات و محیط مردانه تخصص دارد. اتفاقا داستانی هم که در این مجموعه از او می‌بینید، همین فضا را دارد. خانم آتوسا زرنگارزاده هم داستان‌هایی با فضای اکسپرسیونیستی می‌نویسد، نقاش است و داستان‌های سورئال دارد و سراغش رفتم. درواقع ملاحظات شخصی نداشتم و بیشتر ملاحظاتم حرفه‌ای بودند و اینکه در این کتاب تنوع سبک‌های مختلف را داشته باشیم.

* خودتان هم داستانی در این مجموعه دارید با عنوان «باران عشق». اگر خیلی فوری بخواهم سراغ این داستان بروم، اولین سوالم این خواهد بود که خانم فلاح؛ انتقام لذت‌بخش است؟!
بله.

* چقدر صادقانه!

ببینید؛ من مردستیز نیستیم. فمینیست هم نیستم. این‌ها برچسب‌هایی است که متأسفانه به من می‌زنند. منتها نمی‌توانم این را کتمان کنم به‌عنوان کسی که در خانواده‌ای بدون پسر بزرگ شده‌ام(ما سه‌خواهر هستیم)، بزرگ‌ترین آسیب‌های زندگی‌ام را از مردان دیده‌ام. هیچ‌وقت هم البته از این فضا فرار نکرده‌ام. ببینید؛ من کار مهندسی در پالایشگاه کرده‌ام. تنها زنی بودم که در بخش اداری پالایشگاه نفت بندرعباس کار می‌کردم؛ همه همکارانم مرد بودند با لباس‌های مخصوص کار صنعتی در فضایی کاملا مردانه. نه اینکه بگویم همه این‌‌ها شخصیت‌های بدی داشتند، اتفاقا با بعضی از آن‌ها هنوز هم دوست هستم و افراد متشخصی هستند.

اما حالا که در آستانه سی‌وهفت‌سالگی هستم، دارم فکر می‌کنم همه مردان می‌توانند خطرناک باشند مگر اینکه خلاف آن ثابت شود؛ نه اینکه به کسی بی‌احترامی کنم اما چنین پیش‌فرضی در من به‌وجود آمده و با این گارد با آن‌ها وارد رابطه می‌شوم. این گارد صرفا به‌لحاظ حسی یا عاطفی در من نیست بلکه هر نوع ارتباطی با هر نوع فضایی. درواقع از یک‌جایی به بعد، بدون اینکه خودم بدانم این خشم را با خودم حمل می‌کنم. برای همین گاهی به خودم می‌گویم در واقعیت که نتوانستم کاری کنم اما در داستان زورم می‌رسد انتقام بگیرم. (خنده)
راستش از انتقام پرسیدم چون یکی از درون‌مایه‌های اصلی داستان شماست. با این‌حال پرسش محوری شاید این است که کاراکتر مرد در

* داستان‌تان یعنی «جواد»، واقعا «ملیحه» را دوست دارد؟
بله.

* این چه نوع دوست‌داشتنی است که به آزار زن می‌رسد؟

اتفاقا سوال خوبی است. فرض کنید یک پدر را در نظر بگیریم. هیچ پدری نیست که به فرزندانش عشق نداشته باشد، مگر اینکه دچار ناهنجاری‌های روانی باشد. اما همین پدرها در بهترین حالت با مصحلت‌اندیشی‌هایی که فکر می‌کنند درست است، به بچه‌های‌شان آسیب می‌زنند: «من صلاحت را می‌دانم، بهتر است در شهر دیگری به دانشگاه نروی. من صلاحت را می‌دانم، بهتر است فلان شغل را انتخاب نکنی. من صلاحت را می‌دانم، بهتر است با این آدم ازدواج کنی». این موضوع فقط در روابط والدین و فرزندان نیست. گاهی در روابط عاطفی هم اتفاق می‌افتد؛ نوعی احساس مالکیت که در شکل دوست‌داشتن نمود پیدا می‌کند و فرد فرض می‌کند چون طرف مقابلش را دوست دارد، نمی‌خواهد در معرض آنچه فکر می‌کند به صلاحش نیست قرار بگیرد. درحالی‌که من با این تفکر مشکل دارم.

* خب دوست‌داشتن یعنی چه؟

یعنی طرف مقابل را همان‌طور که هست بپذیرید و دوست داشته باشید و نخواهید که تغییرش بدهید. «جواد» آدمی است که «ملیحه» را دوست دارد اما پرستار و بهیار بودنش را دوست ندارد. درحالی‌که شما اگر کسی را دوست دارید، باید همان را که هست دوست داشته باشید.

* خب «جواد» حاضر نیست «ملیحه» را همان‌طور که هست دوست داشته باشد اما چرا «ملیحه» با این‌همه آزار و اذیت «جواد»، هنوز دوستش دارد؟

اگر کتاب «به من نگاه کن» مرا خوانده باشید، بیشتر متوجه مقصودم خواهید شد. اتفاقی که در بعضی زنان ایرانی می‌افتد، این است که اگر با مردی ازدواج کردی، خرج زندگی‌ات را داد، پدر بچه‌هایت بود و زندگی را اداره می‌کرد، باید قدرش را بدانی چون ولی‌نعمت توست. از همین تفکر ضرب‌المثل‌هایی هم بیرون می‌آید نظیر اینکه زنی که شوهر ندارد، مثل قابلمه‌ای است که سر ندارد. یا زنی که مرد ندارد، هدف ندارد. شاید در برخورد اول گمان کنید که این تفکرات خیلی پوسیده است اما اگر شما ایران را فقط محدود به شمال شهر تهران نبینید، آن‌وقت می‌بینید که همچنان در تربیت زنان ایرانی این افکار را القا می‌کنند.

* بهرام بیضایی در یکی از نمایشنامه‌هایش جمله‌ای فوق‌العاده دارد که به‌نظرم همین سابقه تاریخی را البته با نگاه اسطوره‌ای(یعنی «زن» به مثابه «سرزمین مادری») بررسی می‌کند. می‌گوید: «و زنان، مردان ستمگر را دوست دارند».

ببینید؛ زنان ایرانی گاهی به‌جای اینکه با وجه «بالغ»‌شان سمت موضوع ازدواج بروند، با وجه «کودک»‌شان با این موضوع برخورد می‌کنند. وجه «کودک» به چه معناست؟ به این معناست که تو هر کاری می‌کنی، صبر کن ببین «والد» تشویقت می‌کند یا نه. اگر هم تو را تنبیه کرد، مطمئن باش که دلش طاقت نمی‌آورد و بعد از مدتی دوباره سراغت می‌آید و از تو دلجویی می‌کند. برای همین بعضی از بچه‌ها ناخودآگاه کار بدشان را به امید دلجویی بعد از تنبیه انجام می‌دهند. همین اتفاق در بعضی از زنان هم می‌افتد؛ یعنی ناخودآگاه شیفته دلجویی بعد از تنبیه هستند.

* یک موتیف تکراری در داستان دارید که خیلی خوب نشسته؛ موتیفی با این تعبیر که جواد دائم در طول داستان، زمانی که در آن چاه افتاده‌اند و در حال مرگ است، رو به ملیحه می‌گوید: «دوستم داری؟» هر چند‌پاراگراف یک‌بار، این موتیف تکرار می‌شود؛ جمله‌ای که هم در آن معنای «التماس» وجود دارد، هم «عذرخواهی»، هم «جبران مافات»، هم «ترفند» و «فریب»(چون می‌ترسد زن او را رها کند برود).

خیلی از مردان زمانی که در موضع قدرت هستند با زنان اینطور برخورد می‌کنند که همین است که هست و اصلا حاضر به شنیدن حرف دیگری نیستند. اما به‌محض قرارگرفتن در موضع ضعف، به ترحم‌طلبی رو می‌آورند. همانطور که زنان گاهی به بازی «دلجویی بعد از تنبیه» گرفتار می‌شوند، مردان هم «ترحم‌طلبی‌های در موضع ضعف» را انتخاب می‌کنند.

* خب حالا «جواد» و «ملیحه» ته چاه گرفتار شده‌اند و «ملیحه» می‌خواهد برود بیرون. می‌خواهد بیرون برود که کمک بیاورد؟ یا نه، از دست این مرد فرار کند؟ می‌خواهد او را رها کند؟ قبل از اینکه سوالم را جواب بدهید البته بگویم که داستان بسیار خوبی بود، با پایانی عالی.

ممنونم. ببینید؛ «ملیحه» می‌رود چون زنی است که اگر هزارسال هم در آن شرایط زندگی می‌کرد و در موقعیتی که حالا پیش‌آمده، قرار نمی‌گرفت، بازهم تحمل می‌کرد و ادامه می‌داد. زنی با فقر فرهنگی و مادی، با دو فرزند، در یکی از روستاهای اطراف کرمان، نه تنها نمی‌تواند خودش را از فشار آن مرد رها کند بلکه حتی نمی‌تواند فکر انتقام باشد؛ مگر اینکه در موقعیت این داستان باشد. یعنی مرد در آن چاه افتاده و در یک‌قدمی مرگ است اما زن سالم مانده.

حالا این زن می‌تواند منجی باشد اما این کار را نمی‌کند. یعنی در هر موقعیتی غیر از این، «ملیحه» تا آخر باید تحمل می‌کرد و به پای مرد می‌ماند. چرا باید چنین موقعیتی را از دست بدهد؟ آن‌هم موقعیتی که می‌تواند از شر این مرد خلاص شود. این موضوع در عین حال دردناک هم هست. چون در شرایط عادی این زن نمی‌تواند زندگی عادلانه‌ای داشته باشد، بنابراین در آن موقعیت حداقل می‌تواند انتقام بگیرد.

کدخبر: ۳۲۳۳۳۶
تاریخ خبر:
ارسال نظر