جزئیات یک قتل با پرتاب چاقو
روزنامه هفت صبح | محمد از خون پدرش (که با اسلحه شکاری و به دلیل اختلافات مِلکی کشته شده) گذشت کرده اما حالا خودش چشم به گذشت و بخشش شاکیان خود دوخته تا بتواند از طناب قصاص رهایی یابد. او ۱۱سال است که به جرم قتل در زندان روزگارش را میگذراند. از اهالی شمال کشور است و به جرم قتل در زندان است و حدود ۴۳ سال سن دارد. محمد سال ۸۷ به جرم قتل یکی از دوستانش دستگیر شده و به قول خودش نه سواد دارد و نه ازدواج کرده و نه کسی برای این که از زندان خلاص شود برایش کاری انجام میدهد.
*** ماجرای قتل
در تهران یک خانه مجردی داشتم. چند وقتی بود که سه نفر از همشهریهایم در خانه من زندگی میکردند. آنها هم برای کار به تهران آمده بودند و چون جایی نداشتند آمدند خانه من تا جایی را برای خودشان اجاره کنند. یک شب که دور هم نشسته بودیم بحثمان شد و دعوا بالا گرفت. هر سه آنها ریختند روی سرم و من را کتک زدند. در آن شرایط نمیتوانستم کاری بکنم. دستم را دراز کردم و یک چاقوی میوهخوری که آنجا بود را برداشتم و پرت کردم. از شانس بد من خورد به شاهرگ یکی از آنها و خون فواره زد.
دو نفر دیگر او را به بیمارستان بردند ولی من ترسیده بودم و همراهشان به بیمارستان نرفتم. بعد متوجه شدم که او فوت کرده است. بعدش هم فکر کردم خانواده مقتول پیگیر من نشده، سریع خانه را عوض کردم. اما بعدها فهمیدم که پلیس از همان موقع دنبالم بوده و برای این قتل پروندهای تشکیل داده است. یک روز که مواد کشیده و نشئه بودم آقایی آمد کنارم و گفت بیا با هم برویم. من هم همراهش رفتم. او من را به آگاهی برد و جلوی در آگاهی به دستهایم دستبند زد.
آن موقع بود که متوجه شدم آن آقا مامور آگاهی است. پلیس رد من را زده بود. هنوز هم نمیدانم چطور من را شناسایی کردند. اول انکار کردم اما وقتی پرونده و سندهایی که از من جمعآوری شده بود را دیدم، چارهای جز اعتراف نداشتم. سال ۸۳ مرتکب قتل شدم و سه سال بعدش دستگیر شدم.
محمد میگوید هیچکس پیگیر این که از زندان آزاد بشوم نیست.پدرم فوت کرده و مادرم فارسی بلد نیست. سه برادر و چهار خواهر دارم که هیچ کدام به ملاقاتم نمیآیند. سال ۹۴ برادر کوچکم دوبار به دیدنم آمد. یکبار برای اجرای حکم قصاصم بود. اما آن روز حکم اجرا نشد.چون شاکیهایم برای اجرای حکم نیامدند.
البته خانواده آن مرحوم آدمهای خوبی هستند، اما زن مرحوم نمیگذارد که رضایت بدهند. پدر و دختر مرحوم رضایت دادهاند. البته مادرش را هیچ وقت حتی در دادگاه هم ندیدم. او هم رضایت داده است. اما زنش نمیگذارد از زندان آزاد بشوم. دختر مقتول هم زمانی که من مرتکب قتل شدم سه ساله بود اما حالا ۱۴ ساله است.
راستش را بخواهید من با پدر مرحوم صحبت کردم. گفت چیزی به صغیرمان بده ما هم رضایت میدهیم. اما من هیچ چیزی ندارم. پدرم هم چیزی برایم به ارث نگذاشته است. نمیدانم چه کار کنم تا پول دیه را جور کنم و بتوانم از شاکی پروندهام رضایت بگیرم. گاهی فکر میکنم چرا آن شب این اتفاق افتاد. خیلی عذاب وجدان دارم و پشیمان هستم.
بعضی وقتها به خودم میگویم کاش گذاشته بودم که من را میزدند و از خانهام فرار میکردند. بعد از یک مدتی یادم میرفت ولی حالا عذابوجدان نمیگذارد درست بخوابم. صحنهای که چاقو را پرت کردم و به شاهرگ آن مرحوم خورد از جلوی چشمم دور نمیشود. در خواب و بیداری آن صحنه جلوی چشمانم است. کاش اصلا به تهران نمیآمدم.