کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۵۳۱۱۱
تاریخ خبر:

تک‌نگاری| کتکی که در صف سهمیه‌بندی بنزین خوردم

روزنامه هفت صبح، اشکان عقیلی‌پور | آقا من آدم دعوایی‌ای نیستم. راستش رو بخواین اصلا از دعوا می‌ترسم. شاید مهمترین دلیلش هم این باشه که در اولین دعوای زندگیم که در دوران دبستان بود، آنچنان کتکی خوردم که هنوز که هنوزه یادش می‌افتم از پسِ‌گردن تا پاشنه پام، تیر می‌کشه. من کلا سه بار در زندگیم دعوا کردم. در حقیقت سه بار در زندگی‌ام کتک خوردم.دفعه اول همون دبستان بود که عرض کردم. تو صف بوفه بودم که یه بچه ریزه‌میزه‌ای صاف اومد جلوم ایستاد و همین موضوع، من رو به اشتباه انداخت که: «اینو که دیگه می‌زنم…»

غافل از این‌که طرف خیلی این‌کاره بود. بعد از تذکر من که با اعتماد به‌نفس گفتم: «برو ته صف بینیم بابا…»، آنچنان کشید زیر پام و منو با تمام اعضا و جوارحم کوبوند زمین که فرصت نکردم بگم: «آخ.»دفعه دوم، شبی بود که از نیمه شب، بنزین، سهمیه‌ای و کارتی میشد. خلق‌الله هم ریخته بودن تو پمپ بنزین‌ها که باک‌ها رو تا خرخره پُر کنن. دوباره مثل همون دوران دبستان، یه راننده محترمی، پیچید جلوم و تو صف قرار گرفت. با توجه به ضعف اعصابی که اون شب داشتم، دستم رو گذاشتم رو بوق و با کلماتی نه‌چندان مودبانه، مزینش کردم.

طرف که پیاده شد، فهمیدم عجب اشتباهی کردم و حالا یه دونه ماشین خیلی هم تاثیری در کل موضوع نداره. ولی اون بزرگوار بهم فرصت نداد که بگم متوجه اشتباه مهلکم شدم. آنچنان منو از شیشه کشید بیرون و پرت کرد روی کاپوت، که باز هم فرصت نکردم بگم: «آخ.»
فرداش که رفتم صافکاری که جای بدنم رو از روی کاپوت، بدون رنگ دربیاره، بدنم حال و هوای دبستانم رو داشت. تاریخ به زیبایی تمام تکرار شده بود و از پس گردن تا پاشنه پام، درد می‌کردها…

و اما دفعه سوم…دیروز صبح مشغول رانندگی بودم که ماشین جلویی با تمام قوا کوبید به موتور‌سیکلتی که جلوش کوبیده بود رو ترمز. راکب موتور، جوانی بود آماده به یقه‌گیری و مستعد برای هر‌گونه شر و بلوایی: - «عمو جون… شرمنده‌ات شدم نتونستی دو شقه‌مون کنی‌ها…»
راننده ماشین جلویی ظاهرا همون کتکی که من تو دبستان خورده بودم رو هم نخورده بود… چون بدون این‌که از ماشین پیاده بشه، کاملا از درِ طلبکاری دراومد. صداش رو نمی‌شنیدم ولی از حرکات دستش می‌تونستم حدس بزنم جان کلامش اینه که: «واسه چی یهو میکوبی رو ترمز…»

راکب موتور، همان‌طور که از وجناتش مشخص بود و بنده هم حدس زده بودم، از صبورانی نبود که این مسائل رو حواله به قیامت کنه. خودش همونجا نقد حساب می‌کنه و مدیونی باقی نمی‌گذاره…با خونسردی، پیاده شد و جَک موتور رو زد پایین و در کمال آرامش، دست‌کش‌هاش رو با استایل تام کروز درآورد و در پشت موتور قرار داد. قلنج انگشتانش رو بدون عجله شکست و رفت که خاطره بسیار خوبی از اون روز صبح برای راننده بسازه… خب…

باید عرض کنم که از دیروز صبح تا به امروز، متوجه چند موضوع شدم: اول این‌که صافکاری و بدون رنگ درآوردن کاپوت، نسبت به اون سالی که بنزین سهمیه‌بندی شد، بسیار گران‌تر شده… یعنی هر جور که حساب کنی و تورم رو هزار در‌صد هم در نظر بگیری، نباید این رشد رو می‌کرد…چیز دیگه‌ای که متوجه شدم این بود که بدنم نسبت به اون سالِ سهمیه‌بندی بنزین، هیچ فرقی نکرده و همچنان بر اثر کوبیده شدن بر زمین از پسِ گردنم تا پاشنه پام، درد می‌گیره‌هااااا…

از لحاظ جامعه‌شناسی هم تفاوت‌هایی اتفاق افتاده. از‌جمله این‌که اون‌موقع‌ها، کتک که می‌خوردی، زننده می‌دونست و تو و خدای بالای سر. الان که کتک بخوری، نیم ساعت بعد، رفیقت زنگ می‌زنه که «فلانی، این فیلمه، تویی مثل گوسفند پهنِ زمین شدی؟» ولی مهم‌ترین نکته‌ای که آموختم، این بود که در دعوایی که به من ربطی نداره دخالت نکنم.

و وقتی که دو نفر به قصد کشت، وسط خیابون روی هم غلت می‌زنن، مزاحمشون نشم. بالاخره یکی‌شون خسته می‌شه، ول می‌کنه دیگه…دلیلم هم اینه که امکان داره «اون» موتوریه فکر کنه که داری از «اون» ماشینه طرفداری می‌کنی و می‌کِشه زیر پات و می‌کوبتت روی کاپوت ماشین خودت و کلیه خاطرات دبستان و صف بنزین، مثل فیلم سینمایی از جلو چشمات رد می‌شه. جوری که فرصت نکنی بگی: «آخ.»

کدخبر: ۴۵۳۱۱۱
تاریخ خبر:
ارسال نظر