تکنگاری| پاییز یعنی آلرژی یعنی عطسه و خارش گوش
روزنامه هفت صبح، اشکان عقیلیپور | آقا اینکه پاییز شروع شده، مورد خیلی عجیبی نیست واقعا. البته قبول دارم که این فصل هم از نعمات خداوند هست و زیباییهای مخصوص خودش را دارد، ولی چرا خلقالله در صفحات اجتماعیشان جوری به استقبال این فصل رفتهاند، انگار تا حالا ندیده بودنش و همه دارن تبریک میگن بههم و همدیگر رو دعوت به دیدن نارنجی و نارنگی میکنن!… میدونین… راستش رو بخواین، دلم از جای دیگهای پره…
برای من پاییز یعنی آلرژی. یعنی عطسه و خارش گوش و گلو و آبریزش بینی. این اولین باد پاییزی که بلند میشه، من هم یک جعبه دستمال کاغذی میذارم کنار دستم و مشغول عطسه کردن و پاک کردن بینی و چشم میشم. حالا با این احوالات، در حالیکه مشغول اسپری کردن بینی هستم و قرص ضدآلرژی میریزم تو حلقم، وقتی بهم تبریک میگن و آرزوی روزگاری عاشقانه برام میکنن، دوست دارم با قمه و چماق دنبالشون بیافتم و مورد ضرب و جرح قرار بدمشان.
همه هم که یهو تبدیل به شاعر و نقاش میشن و از صفحات همدیگه کلیپ کپی میکنن و میفرستن که خود این موضوع به تنهایی، چوب و چماقی جداگانه میطلبه.خداوند نصیب هیچ کافری نکند ولی علائم آلرژی، کپی دسته اولیست از علائم کرونا. با توجه به این خبر خوب که هر علامت سرماخوردگیای کروناست، وقتی که وسط خیابون، آلرژی گریبانم رو میگیره و به سرفه و عطسه و نفستنگی میافتم، حکم کرونا بر اطرافیان مسجل هست و هرچه هم قسم بخورم که بابا این آلرژیه، افاقه نمیکنه.
عرضم اینه که این پاییز نارنجی عاشقانه شما، برای بنده مصیبتیست و امسال دیگه عزایی دوچندان که برای یک خرید ساده هم باید اسپری بزنم و قرص بخورم که خدای نکرده وسط مغازه به سرفه نیفتم یا موقع تلفن حرف زدن، اگر به سرفه بیافتم باید کنترلش کنم و طرف هم هر چی دوست داره میگه و من هم برای اینکه حنجرهام باز نشه، فقط باید اوهوم اوهوم کنم.
در راستای همین موردی که خدمتتون عرض کردم و حرف نزدن و کنترل کردن علائم آلرژی، امروز اتفاقی افتاد که نفرتم از این پاییز زرد و نارنجی عاشقانه شما دوچندان شد. پای تلفن بودم و مشغول به جلوگیری از سرفه کردن که طرفِ صحبت، وسطهای حرفاش یه سکوتی کرد و گفت: «تو حالت خوبه؟»
یه تکسرفهای زدم که بتونم دو جمله سالم و بدون خش از حلقومم خارج کنم و گفتم: «آره. خوبم… چطور؟». یه مِن و مِنی کرد و گفت: «آخه هر چی میگم قبول میکنی… چیزی شده؟»/ «نه… خب قبول دارم حرفت رو…»/ «مگه میشه؟… تو مگه به این راحتی قبول میکنی حرف آدمرو؟ میشه یهخرده حرف بزنی خیالم راحت شه؟»/ «نه واقعا. قبول دارم. تو حرفت رو بزن.»
هیچی دیگه… در بین دوستان چو افتاده که بنده افسردگی گرفتم و دونه دونه باهام تماس میگیرن که به حرف بندازن من رو و اصرار فراوان که اینقدر تو خودت نریز.اینهم از پاییز نارنجی عاشقانه من که دوستان شاعر مسلک در فضای مجازی و حقیقی، پناه میبرن به نسیم سردش و تاریکی مرموزش… ظاهر، افسرده و درون، خارش و آبریزش…