کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۲۷۱۸۶
تاریخ خبر:

تک‌نگاری | وقتی خیاط به‌ کوزه می‌افتد

روزنامه هفت صبح، یاسر نوروزی | آیا حتما و در هر شرایطی باید به پدر و مادرتان احترام بگذارید؟ این پرسش اصلی خانم آلیس میلر در این کتاب است: کتاب «بدن هرگز دروغ نمی‌گوید». به‌صراحت عنوان می‌کند فرمان چهارم حضرت موسی (ع) مبنی بر احترام به والدین،‌ همه جا مصداق ندارد و در برخی موارد می‌شود آن را کنار گذاشت.

در وهله اول، بدون توجه به این باور در ادیان مختلف، بهتر است این کتاب را با دقت بخوانید چون مطالب فوق‌العاده قابل تأملی دارد. اما در ادامه خواهم گفت چرا خانم میلر در کنار مطالب ارزنده‌اش در این کتاب، خودش به مغلطه افتاده است. او در ابتدا ماجرا را از آزارهای جسمی و روانی والدین شروع می‌کند و تمام آن‌ها را به بیماری‌های جسمی کودکان در بزرگسالی مرتبط می‌کند.

حرف آلیس میلر این است که بدن شما دروغ نمی‌گوید و اگر بیمار شده است، در واقع بیانگر هشداری است که ممکن است علتی جسمانی نداشته باشد. میلر در ادامه به بیماری‌های وخیم افراد مشهور اشاره می‌کند؛ چرا ویرجینیا وولف در دهه چهارم زندگی‌اش خودکشی کرد؟ چرا جیمز جویس کور شد؟ چرا داستایفسکی صرع گرفت؟ چرا چخوف به سل دچار شد؟

حتی دیکتاتور عراق، صدام را مثال می‌آورد که چرا بعد از به دست گرفتن قدرت، تبدیل به هیولا شد؟ بعد سراغ کودکی هر کدام از این چهره‌ها می‌رود و ریشه اصلی را در رفتار پدر و مادرشان پیگیری می‌کند. هرچند گاهی هم اغراق‌آمیز به خیال‌پردازی می‌افتد و آسمان و ریسمان را به هم می‌بافد اما در مجموع نکات فوق‌العاده‌ای مطرح می‌کند؛ از جمله اینکه در بعضی ایالت‌های آمریکا (۲۲ ایالت)، تنبیه بدنی کودکان در مدارس قانونی شده است!

در واقع با اینکه ثابت شده هر نوع تنبیه بدنی کودکان به چه تأثیرات روانی و جسمی منجر می‌شود، با این حال چنین قانون قرون وسطایی، حتی در آمریکا در حال اجرا شدن است. نویسنده در ادامه با اشاره به آزارها و خشونت‌های احتمالی کودکی می‌گوید باید اخلاقیات رایج درباره احترام به پدر و مادر را کنار گذاشت.

اگر در کودکی از آن‌ها آزار دیده‌اید، نباید احساسات منفی خود را سرکوب کنید چراکه سرکوب احساسات در نهایت باعث می‌شود روزی در بخشی از بدن شما، این سرکوبگری به شکل بیماری‌های مختلف بیرون بریزد و خودش را نشان بدهد. او از مفهومی با عنوان «والدین درونی‌شده» حرف می‌زند؛ اینکه جایی باید جلوی این تکرار را بگیرید.

او می‌گوید شما گاهی تا پایان عمر احترام والدین‌تان را به جهت فرامین عرفی نگه می‌دارید، درحالی‌که نمی‌دانید صرفا در دایره‌ای بسته گرفتار آمده‌اید و به شکلی ناخودآگاه قصد گدایی محبت‌های ندیده از آن‌ها را دارید. آلیس میلر، روانشناسی مشهور است که آثارش با استقبال مواجه شده اما در وهله اول خطابم به تمام خوانندگان این است که هرگز مرعوب نام‌ها نشوید و از انتقاد به هیچ چهره مشهور و گمنامی هراس نداشته باشید.

به همین دلیل، به صراحت می‌شود از تناقض‌گویی‌های او در این کتاب نوشت. اما پیش از اشاره به این تناقض‌ها، پرسش‌هایی جدی مطرح است که میلر از پاسخگویی به آن‌ها ناتوان است؛ اینکه «احساسات» دقیقا چیست؟ آیا مفهومی ثابت است؟ هر چیزی که ما به زبان می‌آوریم دقیقا «احساسات»‌ ما است؟ یا هر چه به آن فکر می‌کنیم و رنجش‌مان را در پی دارد، مستقیما با «احساسات»مان مرتبط است؟

میلر از توضیح تعاریف بنیادین در این موضوع طفره می‌رود و یک‌سره بر روش درمانی خود، بی‌توضیح اصول ماجرا، اصرار دارد. هرچند بنده می‌فهمم که بخشش، عملی مکانیزه نیست؛ تصمیمی صرفا عقلانی هم نیست. تمام این‌ها قابل فهم است. این نکته هم قابل پذیرش است که ما باید دلایل تنفر از آدم‌ها را پیدا کنیم.

اگر در کودکی خشونتی دیده‌ایم،‌ باید آن را بپذیریم؛ باید بدانیم پدر و مادرمان کجا آزارمان داده‌اند، به ما بی‌توجهی کرده‌اند یا ناآگاهانه و حتی آگاهانه ما را رنجانده‌اند. اما جایی با این خانم روانشناس مشکل پیدا می‌کنم که می‌گوید به جای بخشش، ترک‌شان کنید؛ خودتان را از شر رابطه با والدین رها کنید و بعد ببینید که کم کم نفرت از شما بیرون می‌رود!

اینجاست که پای تناقض‌گویی مؤلف آشکار می‌شود چرا که ایشان برای احساسات منفی، عاملی بیرونی در نظر می‌گیرد ولی برای احساسات مثبت، هیچ عامل بیرونی تعریف نمی‌کند؛ فقط می‌گوید ترک‌شان کنید تا حال‌تان بهتر شود! می‌دانید چرا چنین توصیه‌ای می‌کند؟ چون خودش هم دقیقا به دایره‌ای بسته گرفتار آمده است.

من از منطق خود نویسنده استفاده می‌کنم؛‌ بنا به منطق او، چون والدینش این خانم را در کودکی آزار داده‌اند، حالا او هم دارد از طریق توصیه کردن بیمارانش به ترک والدین، از پدر و مادرش انتقام می‌گیرد. در واقع اینجا با روانشناسی مواجه هستیم که خودش گرفتار همان دایره تکراری شده است که دیگران را از آن پرهیز می‌دهد! غم‌انگیز است؛ می‌بینید آدم‌ها چطور به دام خودشان گرفتار می‌شوند؟

این را تجربه مطالعه، نقد، مباحث آکادمیک و غیره به من نمی‌گوید؛ این را تجربه‌ زندگی به من می‌گوید. زندگی به من گفته شما از نفرت رها نمی‌شوید مگر اینکه اول دلایل نفرت را پیدا کنید (همانطور که در کتاب می‌گوید). بعد همین زندگی به من گفته شما نباید این نفرت را سرکوب کنید (همانطور که کتاب می‌گوید).

اما راه زندگی من با نویسنده این کتاب، جایی سوا می‌شود که برای احساسات مثبت هم عوامل بیرونی در نظر می‌گیرم. یعنی قبول می‌کنم پدرم یا مادرم به خاطر ناآگاهی یا حتی آگاهانه جایی آزارم داده‌اند اما می‌دانم اگر نفرت به دلیل یک‌سری رفتارهای غیرانسانی در ما ایجاد شده است، بخشش واقعی هم دقیقا از طریق رفتارهای انسانی آگاهانه در ما شکل می‌گیرد.

یعنی من وابسته پدر و مادرم نمی‌شوم. به آن‌ها محبت نمی‌کنم تا بی‌توجهی‌شان در کودکی جبران شود. آگاهانه این کار را انجام می‌دهم چون می‌دانم نفرت فقط با جایگزینی از بین می‌رود. انسان چاهی نیست که شما با انداختن سطلی داخلش بتوانید از آن عشقی بیرون بکشید. این چاه را پیشتر باید پر از آب زلال کرده باشید.

درست است که قدم اول از بین بردن نفرت است اما در قدم بعدی، همین نفرت نمی‌تواند به عشق تبدیل شود؟ بارها خواستم کسانی را در زندگی‌ام ببخشم اما نتوانستم. فقط زمانی توانستم که به سمت رفتارهای انسانی دیگر رفتم. زباله‌های خیابانی را جمع کردم، زباله‌های درونم بیرون ریخت. به گرسنه‌ای غذا دادم، دستی آمد و علف‌های هرز درونم را چید. به درخت تشنه آب دادم، چشمه در من جوشید. نفرت چیزی نیست که در خلأ از بین برود؛ عشق باید بیاید و جای آن را پر کند.

«این نیم‌شبان کیست چو مهتاب رسیده؟ / پیغمبر عشق است ز محراب رسیده / این کیست چنین خوان کرَم، باز گشاده؟ / خندان جهت دعوت اصحاب رسیده / ای مرغ دل ار بال تو بشکست ز صیاد / از دام رهد مرغ به مضراب رسیده / یک دسته کلید است به زیر بغل عشق / از بهر گشاییدن ابواب رسیده.» (مولوی)

کدخبر: ۴۲۷۱۸۶
تاریخ خبر:
ارسال نظر