کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۰۶۴۵۲
تاریخ خبر:

تک‌نگاری| موهای بی‌قرار در روز قرار

روزنامه هفت صبح، اشکان عقیلی‌پور | آقا چند روز پیش یک اتفاق بسیار عجیبی افتاد. هم یک قرار کاریِ مهم داشتم، هم موهام رویِ سرم درست شکل گرفته بود. برای من این دو مقوله با یکدیگر رابطه معکوس دارند. روزهایی که هیچ کاری ندارم و تصمیم دارم بیفتم رویِ کاناپه و مثلا یک فصلِ یک سریال را تمام کنم، موهام بدون هیچگونه کار خاصی و با یک برس ساده، کاملا تبدیل میشه به همونی که باید بشه؛ ولی وای به روزی که قراری داشته باشم…

با هیچ شانه و برس و سشوار و قسم و آیه‌ای، درست نمی‌شود که نمی‌شود که نمی‌شود…ولی چند روز پیش خیلی عجیب بود. همزمان با داشتن یک قرار، همه چیز به طرز دلهره‌آوری درست از آبِ حمام درآمده بود… آماده شدم ولی هر چقدر با خودم کلنجار رفتم، دلم راضی نشد ماسک بزنم. فکر اینکه نخش رو از روی سرم رد کنم و خدای نکرده آسیبی به مرتبیِ موها بخوره، من رو از رعایت هرگونه پروتکل پشیمان می‌کرد.

یک تاکسیِ اینترنتی گرفتم و بعد از چند دقیقه راننده تماس گرفت که: «کوچه‌تون عبور ممنوعه… من سرِ کوچه منتظرتون بمونم؟» بدون هیچگونه عجله‌ای که خدای نکرده منجر به آسیب به شکل موها شود، واردِ آسانسور شدم و در آینه آسانسور، مجددا بر موهایم «احسنت» گفتم…با آرامش، تا سر کوچه مثلِ آدم آهنی راه رفتم. همسایه‌مون هم که از در خونه‌ش اومد بیرون و گفت : «خیلی مخلصیم»، بدون هیچ حرکتی در هیچ کدام از عضلاتِ بدن و گردن، فقط کره چشم و لب‌هایم را تکان دادم : «ما بیشتر…»

به سر کوچه که رسیدم خبری از ماشین مورد نظر نبود. خب البته گردن‌رو که نمی‌تونستم تکان بدم ولی با حرکت کل بدنم در تمام جهات متوجه شدم که ماشین هنوز نرسیده. تماس گرفتم.- «شما کجایی؟» / «روبه‌روی پمپ بنزین…» / «خب…من هم اونجام.» / «چی تنته ؟» / «جاااان؟…» / « عرض می‌کنم چی پوشیدین که پیداتون کنم…» / «آهان… پیراهن آبی.» / «همونی که داره دور خودش می‌چرخه؟» / «بله دارم دور خودم می‌چرخم…»

وارد ماشین که می‌خواستم بشم، برای به وجود آوردنِ خمِ لازم در کمر‌ که برای نشستن ‌ رویِ صندلیِ ماشین لازمه، مصیبتی کشیدم… راننده که دور خود چرخیدن و طرز راه رفتن و نشستنِ من روی صندلی را دیده بود، احتمالا فکر می‌کرد که همین امروز از بستر بیماری بلند شده‌ام و از شش ماهِ پیش تا همین الان ، کلِ بدنم تو گچ بوده…

- « می‌خواین کمک‌تون کنم؟» / « نه …خیلی ممنون… فقط لطفا شیشه‌های ماشین‌تون‌رو بدین بالا و آروم هم رانندگی کنین… » / « بله بله حتما… خدا بد نده… تصادف کردین؟» / « والا… نه… این رگِ گردنم گرفته…» / «می‌خواین یه ماساژ بدم براتون؟…»خیلی علاقه‌مند نبودم که وسطِ خیابان، یک راننده محترم ماساژم بده… البته که ایشون لطف داشتند؛ ولی هم امکان داشت آشنایی، دوستی ببینه و بالاخره هزار تا فکر بیاد تو سرش و هم اینکه مسئله من گرفتگی نبود، موهام بود…

- « قربون دست‌هاتون برم من… نه ماساژ نمی‌خواد. بریم لطفا.» / « بله حتما… لطف می‌کنید ماسک هم بزنید؟» / « میشه نزنم؟ » / « اجباریه. برای سلامت خودتونه…»همین‌طور که راننده محترم، بنده‌رو نصیحت می‌کردند و وظایف شهروندی‌ام رو متذکر می‌شدند، بنده با وسواس ماسک رو از بالای سرم رد می‌کردم… ای لعنت بهت کرونا…

این یک بار هم که موهای من شکل و شمایل درستی پیدا کرده بودن، این ماسک منحوس، شاخ شاخ‌شون کرد.فقط مسئله اینه که اون راننده محترم متوجه نشد که من چه‌جوری یهو شفا گرفتم و مشکل کمرم حل شد و از پشت ماسک به کی دارم ناسزا میگم که بدین وسیله ماجرا را برای‌شان توضیح دادم. ایشالا که بنده‌رو حلال می‌کنن‌.

کدخبر: ۴۰۶۴۵۲
تاریخ خبر:
ارسال نظر