تکنگاری| مثل ریکی جرویز باشیم!
روزنامه هفت صبح، آنالی اکبری | سریال after life درباره زندگی تونی، ژورنالیستِ چهل و چند سالهای است که تازگی همسرش را در اثر سرطان از دست داده و حالا انگار هیچ چیز دیگری برای از دست دادن ندارد. مرد افسرده و گاهی خشمگینی است که خشمش از زندگی نامطلوب و غیرمنصفانهاش را بر سر غریبهها خالی میکند و برایش اهمیتی ندارد که فحش را به رهگذری ببندد یا بطریاش را به سمت ماشینی که وحشیانه در خیابانی فرعی میراند پرتاب کند یا دلِ آشناهای زندگیاش را بشکند.
بعد از مرگ لیسا، زندگی یا دستکم بخش خوب زندگی تونی هم به پایان رسیده و ترجیح میدهد بعد از کار در دفتر روزنامه محلی، وقتش را در خانه با تماشای ویدئوهای قدیمی همسرش بگذراند. تنها با دیدن تصویر لیسا و شنیدن صدای خندههای شیرینش است که لبخند بر لبهای مرد افسرده و همیشهآزرده میآید.
ریکی جرویز در این سه فصل بهطرز هوشمندانهای غم نیستی عزیزی محبوب را با زندگی روزمره آدمهایی نهچندان کامل و کمنقص پیوند زده و همزمان که ما را با شوخیهایش میخنداند، قادر است اشک را هم به چشمانمان بفرستد. کار آسانی نیست که همزمان هم شوخ بود و هم از تلخی گزنده مرگ و غم سنگین و افسردگی بازماندهها حرف زد.
لیسا را تنها در صفحه لپتاپ دیدهایم. در بعضی ویدئوها سالم و جوانتر است. در حال زندگی کردن یک روز معمولی است و موقع خندیدن چشمهایش برق میزند. تونی پشت دوربین همیشه با صدای بلند میخندد. انگار همه این روزهای کاملاً معمولی، بهترین روزهای عمرش هستند. حتی مایی که زن را تنها در قاب کوچک لپتاپ دیدهایم هم میدانیم که او روح زندگی است.
زنی که با سادگی و خوشقلبیای که روی چهرهاش سایه انداخته، میتواند هر بعد از ظهر عادی و بیمناسبتی را زیبا و بهیادماندنی کند.
لیسا کمکم گرفتار بیماری میشود. او را میبینیم که حالا پارچهای بر سر بسته و با آن صورت بیمژه و ابرو از یار محبوبش میخواهد زندگی کند و بعد از او نمیرد. تونی غمگینتر و خالیتر از آن است که بتواند به این توصیه عمل کند.این سریال کوتاه سهفصلی، مجموعهای از نکتهسنجیهای بهجا و کاراکترهای عجیب نهچندان محبوب و خندههای بلند و بغضی دائمی است. تماشای این «غم دلنشین» را به شما پیشنهاد میکنم.