کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۱۴۲۱۶
تاریخ خبر:

تک‌نگاری| لنت ترمز فابریک خوبا یا معمولی‌ها؟

روزنامه هفت صبح، اشکان عقیلی‌پور | آقا… برای چندمین بار خدمتتون عرض می‌کنم که این حسِ تیز بودن و اینکه مثلا خیلی حالیمه، آفت زندگی منه و یه حس غریبی بهم میگه بالاخره همین حس، یک روزی من رو به فنای کامل میده.رفته بودم لنتِ ترمزهای ماشین رو عوض کنم که دیالوگ‌های معروف همیشگی بین مشتری و تعمیرکار برقرار شد:- «از اون معمولی‌ها بندازم برات یا از اون فابریک خوبا؟…»/ «چه فرقی دارن؟…»/ «اونا معمولین… اون یکیا از اون فابریک خوبان…»

خیلی من را شرمنده توضیحاتِ کامل و مفیدش کرد. - «خب این رو که در همون جمله اول فهمیدم. یعنی یکی ایرانیه، یکی خارجی؟… یا جنس این از اون بهتره و بیشتر عمر می‌کنه؟» چون فهمید «من خیلی حالیمه»، سعی کرد با تمرکزِ بیشتری جنس رو غالب کنه. پس با دستمالی که روغن ازش می‌چکید، مثلا شروع کرد به تمیز کردن دستاش. رفت و دو تا جعبه آورد…

- «اینو ببین… چی نوشته روش؟»/ «لنت ترمز.»/ «این یکی چی نوشته؟»/ «لنت ترمز ارجینال.»/ «تموم شد و رفت.»
خیلی هم عالی و قانع‌کننده… روی یکی از جعبه‌ها به فارسی، فقط یک کلمه ارجینال اضافه شده بود… حوصله بحث نداشتم…
- «حالا قیمت‌هاشون رو لطف می‌کنی؟»/ «اون یکی ۸۰۰ تومن… فابریک خوبا یک و پونصد.» احساس عجیبی از رفتن کلاهی گشاد بر سر داشتم… لذا رودست نخوردم و با هوش وافری که دارم و عطف به همون حسی که در ابتدا خدمتتون عرض کردم، توطئه کلاهبرداری را در نطفه خفه کردم:

- «دستت درد نکنه… از همون هشتصد تومنی‌ها بنداز»/ «فابریک خوبا بهتره‌ها… ترمزه‌ها… شوخی نداره‌ها…»/ «نه بابا، چه فرقی می‌کنه… باید ماشین رو نگه داره دیگه… دو تا تیکه آهن که دیگه این‌همه ماجرا و داستان نداره… همون‌ها رو بنداز بریم… اصلا معلوم نیست عمر این لنت‌ها بیشتر باشه یا عمر ما… اصلا شاید قبل از اولین ترمز، به دیدار حق شتافتیم… اصلا شاید قبل از اینکه من ماشین رو روشن کنم، بنده و شما به اتفاق، به دیار باقی رفتیم… اصلا شاید قبل از اینکه شما اون آچار رو بگیری دستت…»/ «ولم کن آقا… سر صبحی حالمون رو به‌هم زدی. اینها چیه میگی…»

همونجور که زیر لب، ادای من را در می‌آورد رفت که چهارچرخ رو بده بالا: «اصلا شاید من و شما فلان… اصلا شاید من و شما بیسار… ولم کن بابا… هر لنتی دوست داری بنداز برو بابا…»بعد از اینکه اون لنت هشتصد تومنی‌ها رو انداخت، به مانند کسی که قصد وداع برای آخرین‌بار را دارد، مقداری وصایا و نصایح فرمودند:- «جان هر کی دوست داری آروم برو… به این لنت‌ها اعتباری نیست… یهو داغ می‌کنن… نفس بده بهشون… مخصوصا اولش خیلی مواظب باش… من هم غلط کردم از اینها می‌فروشم…»

می‌گفت و من هم سرمو تکون می‌دادم که یعنی خیالت راحت و بیست ساله راننده‌ام و یه عمری لنت عوض کردم و بلدم کِی ترمز کنم و…
خداحافظی کردم و راه افتادم. ترمزه همچین یه‌خورده غریب بود زیرِ پام… ولی عادیه، بالاخره لنت، جدیده… از یک کوچه‌ای رد می‌شدم که انتهاش، شبیه کوچه‌های بن‌بست بود ولی در حقیقت، به سمتِ چپ راه داشت… یعنی انتهای کوچه، یک زاویه نود درجه داشت…

پایم را که روی پدال ترمز فشار دادم، احساس کردم بر روی توده‌ای پنبه فشار می‌آورم… هر چی فشار می‌دادم، انگار نه انگار… به لطف لنت جدید، ماشین، نود درجه را نپیچید و بر روی همان خط مستقیم، ادامه حرکت داد و با همان سرعت اولیه، بر دیوار کوبیده شدم.
آقا به‌نظر من، حرف‌هایی که از دهان آدم در میاد، ارتباط مستقیم با این داره که مرگ رو از نزدیک حس کرده یا نه… ایشالا بعد از بهبود بخیه‌های پیشونی و صافکاری و رنگ، دیگه از اون «لنت فابریک خوبا» می‌ندازم.

کدخبر: ۴۱۴۲۱۶
تاریخ خبر:
ارسال نظر