کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۱۷۴۲۲
تاریخ خبر:

تک‌نگاری| علی حق‌‌تو خوردن‌ به‌جات بچه گذاشتن!

روزنامه هفت صبح، ابراهیم افشار | ‌ یک: درباره علی پروین چه می‌‌توان نوشت؟ هیچ. حتی اگر بخواهم روایت تک‌‌خطی برای این ۴۱۹ عکس و سندی که از او در آرشیوم دارم و ادعا می‌‌کنم که خیلی‌‌هایش را خودش هم ندارد، بنویسم از یک کتاب هم فراتر می‌‌رود. عکس‌‌هایی که با لب و دهن آدم حرف می‌‌زنند و روایتگر تاریخ نانوشته فوتبال و پشت‌‌پرده زندگی مردی‌‌ هستند که یک زمان بی‌‌شک محبوب‌‌ترین چهره کشور بود و امروز از آن هیمنه، چندان چیزی نمانده است جز یک تبخال و یک چهره محافظه‌‌کار و یک پسر که پرونده فعالیت‌های اقتصادی‌‌اش او را پیر کرده بود.

حالا که به بهانه پرونده هفت صبح، فایل عکس‌‌ها و اسنادش را مرور می‌‌کنم، با حسرت و حرمان در روزگاران مرد چشم‌‌تیله‌‌ای غوطه‌‌ور شده‌‌ام؛ آن عکس دهه بیستی که علی با کت و شلوار طوسی که به تنش زار می‌‌زند زیر بال و پر مش‌‌احمد کله‌‌پز و مامان نصرت، کنار برادر و خواهرانش نشسته است و شیطنت از چشمانش می‌‌بارد. یا عکسی که در آن با بچه‌های یتیمخانه که همگی کله‌‌شان را تیغ انداخته‌‌اند دارد فوتبال‌‌دستی می‌‌زند. یا آنجا که با پیراهن مدل هاوایی گلدار، دارد در خانه هد می‌‌زند. یا کارت شناسایی جام تخت‌‌جمشیدش با پیراهن پرسپولیس.

یا آنجا که با پیراهن و شلوار پارچه‌‌ای بیرون، دارد با بچه‌‌ها روی آسفالت گل‌‌کوچیک می‌‌زند و آنقدر از باخت نفرت دارد که آنجا در عکس هم همه انرژی‌‌اش را برای زدن یک شوت کات‌‌دار متمرکز کرده است. یا عکسی که در دهه ۶۰ به‌عنوان محبوب‌‌ترین چهره مملکت در یک تحریریه نقلی، به سوالات تلفنی خوانندگان پاسخ می‌‌دهد. یا تصویرش با پرسپولیس دهه ۶۰ که عکس بنیانگذار انقلاب را گرفته است دستش. یا تصویری که در حال بازدید از چاپخانه کیهان است و انگار به کفشش هم نیست که کارگران درباره روتاتیو و افست به او توضیح می‌‌دهند. یا با پیراهن تیم عارف و در حالی‌که موهای صورتش درنیامده.

یا کنار سفره روحانی معروف تلویزیون در دهه شصت که لقمه را لمبانده و لپش باد کرده است. یا کنار ضریح امام‌‌رضا با پیراهن گلداری که بعدها به هاوایی معروف شد و کمربند پهن و شلوار پاچه‌‌گشاد. یا عکسی کنار خوانندگان مرد قبل از انقلاب. همچنین کارت شناسایی کلاس پنجم دبیرستان کاوه. یا کاریکاتوری متعلق به شهریور ۵۲ که علیه او و قلیچ کشیده‌‌اند و در سیدنی به آدرس هتل تیم ملی پست کرده‌‌اند تا روحیه آن دو را خراب کنند. یا عکس مغمومش در کنار صفر ایرانپاک وقتی که از عبده سیلی خورده و پروین به دفاع از هم‌تیمی‌‌اش برآمده است.

همچنین عکس‌‌هایی بامزه از دو تورنمنت معروف پاری‌‌سن‌ژرمن و رئال‌‌مادرید که آنجا هم میخش را کوبیده است. یا عکسی کنار قلیچ در سال ۵۰ که او تازه از زندان درآمده و دوتایی کل‌‌کل شوت یه‌‌ضرب گذاشته‌‌اند. عکسی کنار امیرآصف که بی‌‌شک تختی‌‌ترین تختی تاریخ فوتبال ایران بود و علی‌‌آقا زیرآب او را در پرسپولیس زده است. آن روز که پرسپولیس ۱-صفر از نیروی اهواز شکست خورده و کیهان ورزشی تیتر زده «پرسپولیس اینهمه تیره‌‌روزی را به یاد ندارد».

روزهایی که مربی نظم‌‌گرا حمید درخشانِ بچه‌‌سال را جای سلطان تیمش به میدان فرستاده بود و تیفوسی‌‌ها فریاد می‌‌زدند «علی حق‌‌تو خوردن، به جات بچه گذاشتن»! همچنین عکسی کنار کونوف روسی که زیرآب او را هم زده و طرف بعد از کنار گذاشته شدنش، علنا گفته که «وجود پروین برای پرسپولیس، یک سّم است». ماشالله در دوران بازیگری غیر از حشمت که زبان و قلق او را خوب بلد بود، برای هر کوچی چاله‌‌ای کنده و سرنگونش کرده است.

یا آن تصویر خندان کنار ابراهیم جوادی که کیهان ورزشی آن دو را به‌عنوان ابرمرد سال ۵۲ برگزیده است. همچنین عکسی با کلاه روسی روی نیمکت پرسپولیس در دورانی که نسق می‌‌کشید و کسی نمی‌‌توانست جلویش نفس بکشد. عکسی با پیراهن خوشگل بازی‌‌های آسیایی تهران ۱۳۵۳ و کاپ قهرمانی این بازی‌‌ها. عکس سبیلدار از دوران جوانی که از سبیل‌‌های دسته‌‌دوچرخه‌‌ای و خرمایی‌‌رنگش خون می‌‌چکد. عکسی از اردو‌‌های خانگی پرسپولیس دهه ۶۰٫ عکسی با توپ طلایی کنار ابراهیم آشتیانی. عکسی کنار ناصر ملک‌‌مطیعی در میانسالی. و عکس‌‌هایی باشکوه از دوران کاپیتانی تیم ملی و ورود به چمن ورزشگاه آزادی.

عکسی از آخرین حضورش در تیم ملی بعد از انقلاب و پیش از حذف شدنش به دست مصطفی داودی. عکس نوجوانی با کوکاکولای شیشه‌‌ای در دست. عکس حضور قایمکی‌‌اش در تظاهرات انقلاب. عکس قهرمانی آسیا که رضاچاچا با کلمنش کنارش نشسته است. عکس امضا شده با پیراهن پرسپولیس. عکسی از روزهایی که کلاه‌شاپو بر سر گذاشته و در حین فیلم «داش‌‌علی لوطی محله» گرفته شده که پروین در آن نقش اول را دارد. روزنامه‌‌ها نوشته‌‌اند: «علی پروین جوانمرد شهر ما نیز دست‌‌اندرکار تدارک فیلمی حماسی از قصه‌‌های قدیم شهر تهران و دوران حکومت کلاه‌‌مخملی‌‌های جوانمرد در محلات مختلف است.

منتقدین معتقدند که پروین به خوبی از اجرای آن درآمده و به این ترتیب سال ۵۳ را باید سال ظهور قهرمانان در دنیای فیلمسازی شناخت. این فیلم در پایان دور دوم جام تخت جمشید روی پرده خواهد آمد.» عکسی کنار خواهر شاه در دربار که تیم ملی به مناسبت اعزام به جام‌‌جهانی ۱۹۷۸ با کت و شلوار کِرم‌‌رنگ و کراوات قهوه‌‌ای سیرِ پیرگاردین انداخته است. عکسی کنار مامان نصرت در مهمانی مادرانه دنیای ورزش به مناسبت بزرگداشت روز مادر در ابتدای دهه ۵۰٫ عکسی از تیم کیان ساخته شده به دست علی الهی و صدری میرعمادی اولین تیم پروین با پیراهن‌‌ سیاه و سفید راه‌‌راه که صدری وقتی برای معالجه گوشش به اروپا رفته بود برایشان خرید.

عکسی از اولین سفر خارجی پرسپولیس حرفه‌‌ای دوران عبده به کویت. عکسی از جام‌‌جهانی کوچک برزیل که کنار بقیه بازیکن‌‌ها کتش را روی سرش انداخته و کراوات پهنش عجیب بهش می‌‌آید. همان جامی که بچه‌‌های تیردوقلو (پروین و قلیچ و حاج‌‌قاسم) توی بازی حکم، همه بازیکنان را بردند و لخت کردند. عکسی از کمک ۲۵۰۰ ریالی‌‌اش به بازماندگان سینما رکس آبادان که قرار بود بنای یادبودی برای شهدای این واقعه ساخته شود. عکسی از پیروزی ایران بر کوبا در المپیک مونترال و گلی که پروین در همین بازی‌‌ها به لهستان زده است. عکسی از روزهایی که شایعه رفتنش از پرسپولیس در جام تخت‌جمشید پیچیده بود و همایون در مصاحبه‌‌ای گفت «پروین پرسپولیسی است و پرسپولیسی خواهد ماند.»

عکسی از دوران انقلاب که شایعه درآمده بود حجازی و پروین و روشن و نصیری از ساواک حقوق می‌‌گرفتند و آنها با رفتن به منزل آیت‌‌الله طالقانی از او دستخطی گرفتند تا شایعه ساواکی بودن‌‌شان را تکذیب کنند. پروین در نامه‌‌اش که در خبرنامه جبهه ملی چاپ شد خطاب به ملت ایران گفت «راه ما همان راه جهان‌‌پهلوان تختی است» و مامان نصرت به روزنامه‌‌ها گفت «من نمی‌دانم ساواک یعنی چه؟ اما پسر من به این حرف‌ها نمی‌‌خورد. این کار دشمنان اوست که می‌‌خواهند علی را بین طرفدارانش بدنام کنند.» عکسی از مربیگری علی در تیم ملی اعزامی به جام بین‌‌قاره‌‌ای در الجزایر که تیم ما را در آنجا گروگان گرفتند و یک روز قصه این گروگانگیری را برای اولین بار در تاریخ فوتبال خواهم نوشت.

عکسی از دوران قبل از حضور در پیکان که در مخراجکاری یک طلافروشی برای خودش اوستایی شده است و تمرینات را مجبور است دیر برود. عکسی سوررئال از دراز کشیدنش روی یک تخت که صفحه‌‌های مشکی موسیقی کنارش افتاده است. عکسی از دوران والیبال‌‌بازی نوجوانی که با پیژامه گل‌‌منگلی روی طناب تور اسپک می‌‌زند. عکسی از گلزنی‌‌اش به منچستریونایتد از روی نقطه پنالتی در امجدیه (۱-۱). عکسی از الک‌‌دولک و تخته‌‌نرد بازی کردن همراه با کرکری‌‌اش با بازیکنان در اردوی تیم ملی. عکسی از قهرمانی در بازی‌‌های آسیای پکن که گرمکن آبی پوشیده و چشمانش می‌‌خندد.

عکسی بی‌‌سابقه از سلطان که در آتلیه دنیای ورزش برای اولین و آخرین بار پیراهن آبی به تن کرده و کنار مهدی مناجاتی که لباس تیم ملی برزیل را پوشیده نشسته است. عکسی از ضربه آزادش به کویت در ۲۳ خرداد ۵۵ که ایران را در تهران قهرمان جام ملت‌‌های آسیا کرد. عکسی از بستر بیماری که دکتر زرکش، بخیه از پای مصدوم او می‌کشد. پایی که به دست سلاخان نیوزلند در بازی دوستانه مقدماتی جام‌‌جهانی ۱۹۷۴ چلاق شده بود و روشن‌‌زاده با نگرانی دارد نگاهش می‌‌کند. عکسی از درخشش پروین مقابل کریستال‌‌پالاس انگلیس در ۱۷ آبان ۱۳۵۱ و پیشنهاد خرید آنها که باعث شد رسانه‌‌ها در هفته‌‌های متمادی درباره رفتن و نرفتن پروین به خارج از کشور بحث کنند و از دهداری تا خواننده‌‌ای چون د-اقبالی نظرخواهی کنند.

پرسپولیس با اینکه آن بازی را ۵-۱ شکست خورد اما پروین چنان چشم کریستالی‌‌ها را گرفت که سرپرست‌‌شان در مهمانی شب بازی گفت «من حاضرم همین الان برای خرید شماره ۷ شما مبلغ ۲۵ هزار پوند (از قرار هر پوند ۲۰ تومان) بپردازم.» که این مبلغ نیم میلیون تومانی در آن زمان هیاهویی به پا کرد. عکسی از پروین کنار راجرز مربی پرسپولیس که وقتی سلطان برای اولین بار مرد سال فوتبال ایران شد او را در تمرین سر کار گذاشت و گفت «تو مرد سال نشدی بلکه این عنوان را علی جباری برد» اما فوری دلش به حال او سوخت و بغلش کرد که «تبریک، تو مرد سال فوتبال شدی اما من به تلافی غیبت‌‌هایی که در تمرینات داشتی خواستم اذیتت کنم!» و علی خبر را دوان دوان به مامان نصرت رساند که بمیرد از دلخوشی.

من حتی عکسی هم از بدل پروین دارم که با او مو نمی‌‌زند؛ جواد سبحانی هافبک تیم اقبال تهران آن روزها بدل پروین بود اما مثل این روزها که بدل‌‌های مسی و بقیه ستاره‌‌های جهان شورش را درآورده‌‌اند او از این مشابهت، هیچ استفاده‌ای نکرد. همچنین عکسی هم از روزهایی دارم که سلطان از تخت شاهی افتاده است و رئیس فدراسیون فوتبال با شک و تردید درباره او که نکند از کشور بگریزد به دوستان امنیتی‌‌اش سپرده بود که چشم از تعقیبش برندارند اما او آنقدر در تعقیب‌‌ها صاحب تجربه و تله‌‌پاتی شده بود که به دوستانش در سورتمه گفته بود «من یک نگاه کنم آدم امنیتی را از دور می‌‌شناسم».

آن روزها که پروژه سرنگونی‌‌اش در مجلس هم کلید خورده بود و چه حرف‌‌ها که برایش درنیاوردند. روزهایی که دیگر نا نداشت با دَر و دیوانه‌‌هایی که همیشه دورش بودند و صبح تا شب قهقهه‌‌شان تا هفت‌‌آسمون می‌‌رفت بنشینند و کلپچ بخورند و اسگل‌‌ها را سر کار بگذارند و بخندند و این تنها دلخوشی مستمر او در سراسر زندگی حتی در تمرینات و اردوهای ملی به‌عنوان وسیله‌‌ای برای تخلیه روانی نیز از دستش گرفته شد.

دو: عکسی دارم از اولین روزهای پیکانش که به سفر تفریحی دور اروپا رفته‌‌اند و آنجا بزرگترین شکست تاریخ پرسپولیس با باخت ۸-۱ رخ داده است. آنها در ورزشگاه تیم کریستال‌‌پالاس هشت گل از حریف خوردند و هیچ جایشان درد نیامد اما علی از این شکست درسی گرفت که نه تنها به درد خود او در زمان بازیگری خورد که در مواقع مربیگری هم عصای دستش شد.

پروین حتی هنگامی که عنوان مرد سال فوتبال ایران در سال ۵۰ را تصاحب کرد و با شنل سفیدش در مراسم معرفی بازیکن سال ۱۳۵۱ عکس انداخت، اعتراف کرد که یک مرد ایرانی ناشناس که برای تشویق آنها در بازی با کریستال پالاس به ورزشگاه آمده بود در پایان بازی از روی سکوها فریادی کشید که دیگر هرگز از خاطرش محو نشد: «مگر شما ناهار ماست خورده‌‌اید؟» پروین از آن روز به بعد در هر مسابقه‌‌ای که پا روی چمن گذاشت حرف آن مرد را هرگز از خاطر نبرد. صدای یک مرد تنها که در میان هیاهوی تماشاگران انگلیسی به گوشش رسید و ملکه ذهنش شد «شاید برای گریز از آن جمله ویرانگر تماشاگر ایرانی است که همیشه توی زمین تمام وجودم را به خدمت می‌‌گیرم تا بگویم بابا من ناهار ماست نخورده‌‌ام!»

سه: همچنین عکسی از او و ناصر دارم که نشانگر یک اختلاف فاحش عقیدتی بین این دو ستاره دهه پنجاهی‌ست. روزهایی که سلطان برخلاف ناصرِ ناسازگار، نانش در موسم انتخابات در روغن بود. روزهایی که بعضی نامزدهای انتخاباتی پاشنه در سورتمه سلطان در میدان هفت‌‌تیر را برای جلب حمایت و رای‌‌آوری، از پاشنه درمی‌‌آوردند. سلطانی که بعد از مدت‌‌ها فهمید هم می‌‌تواند آش خود را بخورد، هم حلیم حاج‌‌عباس را هم بزند.

روزهایی که همزمان با چند نامزد، دست یاعلی می‌‌دادند تا حمایتش کنند! اما کار به مرور آنقدر لوث شد که خود سلطان هم دیگر فهمید که مردم او را در حوزه سیاست و انتخابات، به اندازه مرجعیت فوتبالی‌‌اش قبول ندارند و رای خودشان را می‌‌دهند. هرچقدر که ناصر زیر بلیت کسی نرفت، پیشه سلطان اما بازی دادن سیاستمداران خُرد بود. روزگار مراجعه نامزدهای نمایندگی مجلس گاهی آنقدر به دفتر او زیاد می‌‌شد که آنها را در صف می‌‌گذاشت و با رفقای گرمابه و گلستان، به اوضاع نامزدهایی که از سر و کول هم بالا می‌‌رفتند می‌‌خندیدند. نامزدهایی که گاهی علنا خود می‌‌دیدند که سلطان با جبهه مخالف آنها نیز یارگیری کرده است اما خب، استفاده از نام و عکس او برایشان لذت دیگری داشت.

اوایل بعضی از نامزدها در پوستر‌‌های تبلیغاتی خود عکس مشترک خود و سلطان را در حالت‌‌هایی خاص که مشخص بود سلطان از ایستادن در تصویر چندان راضی نیست و معمولا کمی هم تبخال زده است استفاده می‌‌کردند اما بعد از مدتی، داستان آنقدر لوث شد که خودشان هم فهمیدند از این آبگرمکن خورشیدی، آبی گرم نمی‌‌شود و بهتر است بروند سراغ لیست‌‌های ائتلافی و لابی‌‌ها و لابیرنت‌‌ها! حالا بعضی از همان پیاده‌‌هایی که با کت و شلوارهای به تن‌‌ زارزده، خود را از روستا به تهران می‌‌رساندند تا با سلطان عکس یادگاری بگیرند به مقام‌‌های ارشد رسیده‌‌اند و سلطان صاحبقران خود یادش هست که بعضی از آنها را ساعت‌‌ها پشت در نمایشگاه سورتمه منتظر می‌‌گذاشت و بار عام نمی‌‌داد.

چهار: عکس‌‌های دهه ۵۰ علی بسیار دیدنی‌‌اند. مخصوصا آن عکس باقر و یونس که شب پیش از دربی رفته‌‌اند سراغش. هنوز مامان نصرت برای او زن نستانده بود. ازش پرسیده‌‌اند بهترین رنگ کدام است؟ گفته آبی آسمانی و سرخ. ازش پرسیده‌‌اند دوست داشتی چکاره بشوی؟ گفته تاجر. پرسیده‌‌اند چه غذایی را بیشتر دوست داری؟ گفته چلوکباب با گوجه. پرسیده‌‌اند چه تیپ دختری را بیشتر می‌‌پسندی؟ گفته «دختری با موهای بلند و کمی بور. با چشمانی آبی و صورت کمی کشیده». اما چنین دختری هرگز نصیبش نشد. او البته زندگی پایداری را با همسرش گذراند و هرگز به او پشت نکرد.

پنج: عکسی که کنار پدرش مش‌احمد کله‌پز گرفته با آدم حرف می‌‌زند. مال روزهایی‌ست که سلطان برای خودش در کوچه غریبون، کیا و بیایی داشت. کلاس سوم دبیرستان بود که در تیم کیان پیدایش شد و علی الهی مربی کیان دستش را گرفت و برد سمت چمن‌های ابدیت. آن روزها علی سر هر کاری می‌رفت جیم می‌شد و باز برمی‌گشت سمت فوتبال تیغی توی کوچه. اولین کارش طلاسازی بود و نشاندن نگین روی انگشتر طلا، اما فوتبال نمی‌گذاشت او جواهر‌ساز شود!

توی بازی‌های معروف به جام «کاپی»! بازی شعاع و کیان، آقای الهی اولین بار به علی گفته بود «لخت شو برو توی زمین»! نیمه اول را شعاع صفر-۱ برده بود که در نیمه دوم علی الهی به علی زاغی گفته بود برو تو. و وقتی داود توپ را به علی رسانده بود و او توپ را با یک «بذار-بکش» وارد دروازه حریف کرده بود علی الهی ۲۰تومان بهش دستخوش داده بود. علی نفهمید با آن ۲۰ تومان تا خانه‌شان را چه شکلی دوید.

مامان‌‌نصرت و مش‌‌احمد داشتند تو حیاط چایی می‌‌خوردند که دردانه نصرت، ۲۰ تومان را گذاشت روی میز و خون چشم‌های مش‌احمد را گرفت! مامان‌‌نصرت داد زده بود که «یالله بدو برو پول رو به صاحبش برگردون» و علی قسم خورده بود که صاحبش خودمم بابا! آخرش مش‌‌احمد رفته بود سراغ آقای الهی که آقا مگه تو فوتبال، پول مفت هم پخش می‌کنند که علی امروز تو جیب‌هایش پول قلمبه بود؟ آقای الهی گفته بود آره بابا، خودم به‌‌ش دستخوش دادم و دیگر قلب مامان‌‌نصرت و مش‌احمد آرام گرفته بود: «بچه‌مون دشت اولش بوده خب.»

کدخبر: ۴۱۷۴۲۲
تاریخ خبر:
ارسال نظر