تکنگاری| شایعه دلچسب فیلترینگ اینستاگرام
روزنامه هفت صبح، اشکان عقیلیپور | آقا به نظر من این شایعهای که راه افتاده در مورد اینستاگرام که قراره فیلتر بشه و بره پی کارش، خیلی فکر خوبیه و جا داره از باعث و بانیاش تشکر ویژه بکنیم… اصلا هر چی از همدیگه کمتر خبر داشته باشیم و کمتر نظرات همدیگرو راجع به همه چیز بفهمیم و کمتر همه همدیگرو نصیحت کنن، خیلی بهتره… حالا بنده میخواستم خواهش کنم حتی اگر این تصمیم فیلتر اینستاگرام، عملیات فریبه و غرض فقط اینه که یه حالی از دولت و وزیر جوانش بگیرن، حداقل این دوست من رو از فضای مجازی یه جوری حذف کنین… باور کنین نود درصد شایعات از طرف همینه…
یعنی آقا دیوانه کرده ما رو ها… صبح که این گوشی ما به این دنیای مجازی وصل میشه، در جا نصف حجم اینترنتم میره برای چیزهایی که این برام فرستاده… تیترها هم که مشخصه: «پاسخ جنجالیِ فلان به بهمان…»/ «فلانی ترکوند…»/ «بهمانی در برنامه زنده، به سیم آخر زد…»/ «کلکلِ فلان و بیسار…»/ «اوه اوه چی گفت بهش…»/ «تیکه مهران مدیری به دولت… چجوری اجازه دادن پخش شه…» و از این گونه مزخرفات…
حالا بدبختی هم اینجاست که بعد از فرستادن این خزعبلاتش، یک بار هم زنگ میزنه که مطمئن بشه دیدم و راجع بهش بحث هم میکنه… یعنی ایشون بدون اینستاگرام و استوری و لایو، کلا هویتی نداره و من خیلی به این موضوع فکر کردم که قبل از به وجود آمدن این امکانات، کلا چیکار میکرده تو زندگیش… جالب اینجاست که خودش هم نمیدونه قبلش چیکار میکرده… چند روز پیش صبح علیالطلوع تو سر زنون زنگ زده که:
- «شنیدی ماجرا رو؟…»/ «والا هنوز اینترنت گوشی رو روشن نکردم… امون بده بیدار شم، چشم، پیغامهاتو میبینم.»/ «پیغام چیه… میگم شنیدی میخوان اینستا رو فیلتر کنن؟»/ «خب…»/ «همین؟… خب؟»/ «خب چیکار کنم؟…»/ «من چیکار کنم؟…»/ «تا قبلش چیکار میکردی؟…»/ «نمیدونم…».و واقعا نمیدونست تا قبلش چیکار میکرده و چجوری صبحها روی مغز ما راه میرفته… حالا از اون روزی که این موضوع مطرح شده، بیشتر از خود وزیر ارتباطات پیگیر موضوعه… دیروز زنگ زده که:
- «فهمیدی چرا میخوان فیلتر کنن؟…»/ «البته بعیده فیلتر کنن ولی مگه فیلتر کردن دلیل میخواد؟…»/ «پس چی… گفتن سطح شایعات و ناامنی رو بالا برده…»/ «خب؟»/ «هیچی دیگه… خواستم بگم اگر ملاحظه کنیم، شاید بیخیال بشن…»/ «یه خورده دلت خوش نیست؟»/ «حالا شما یه خورده ملاحظه کن تا ببینیم چی میشه…»
هیچی دیگه… از دیروز تا حالا افتاده به جونمون و فقط مطالب علمی و نصیحت و سخنرانی و شعر و آه و ناله داره میذاره تو صفحهاش… یعنی بلایی به سرم آورده که بنده به شخصه خودم در صف مقدم طرفداران فیلتر قرار گرفتم…زنگ زدم بهش که: «چرا اینجوری میکنی؟… اینا چیه داری میفرستی… دیوونهمون کردی…»/ «آقا یه خورده تحمل کنین، تمرکزم رو بههم نزنین، ببینم چی کار دارم میکنم…»/ «مثلا داری جلوگیری میکنی از فیلتر شدن؟…»/ «آره دیگه…».
قشنگ مشخصه از اون دانشآموزایی بوده که تا ناظم میومده سر کلاس، دست به سینه و صاف مینشسته و زل میزده تو چشمهای ناظم که مثلا خوب به چشم طرف بیاد؛ غافل از اینکه ناظم مهربان کاری به این کارها نداره و قبل از اومدن سر کلاس، تصمیم خودش رو گرفته که یه زهر چشمی از بچهها بگیره و خیال خودش رو تا آخر سال راحت کنه… فقط داره دنبال یک کتکخور ملس میگرده…