کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۲۸۵۰۶۸
تاریخ خبر:

تک‌نگاری/ زهرخند آخر

روزنامه هفت صبح، ابراهیم افشار | ‌ چرا نباید دوست می‌داشتم بازیگر مجنونی چون او را که یک بار وقتی در نقش پرسوناژ داستان فرو رفت خودش عاشق زن نمایشنامه شد و چه بلایی سر خودش و ما جماعت بینندگاش آورد. چگونه می‌توان او را با گلزار مقایسه کرد؟ همین عاشقیتش به زنی که در اندرونی وجود داشت اما در بیرونی وجود نداشت- مرز بین بودن و نابودن، یا نابودن و بودن- فقط کار او بود که تبدیل به یک دیوانه زنجیریِ ساکت و راکد شود و ما را با سیل خود به پیش ببرد و به در و دیوار بکوبد. به صخره‌ها بکوبد.به خزه‌ها بکوبد.به نظرم آبشخور هنر از همین چشمه جنون‌های شیرین و وارستگی‌های تلخ آغاز می‌شود.

گرچه می‌زند پدر صاب‌بچه را هم درمی‌آورد اما برای شهود تاریخی چیزهایی به جا می‌گذارد که ناب است. عسل است. اصالت دارد. اینکه تو چنان در نقش مرد داستان فرو بروی و عاشق زن نمایشنامه شوی که احساس مغبونیت کنی و سینما را به لحظه لحظه زندگی‌ات بکشانی کار هر خرمن‌کوبی نیست. این فقط از دست یک نفر برمی‌آید؛ آقای فنی‌زادهِ جیرانم. مثل همان روزی که در پاریس رفته بود برای مستند زندگی هدایت در فیلم سوررئالیستی آقای درمبخش در نقش رئالیستی پیرمرد خنزرپنزری فرو برود.

هنوز خانه‌ای که هدایت در آن از دنیا رفته بود وجود داشت و پیرزن به او با هزار التماس و حیله راه داده بود. شاید آن لحظه‌ای که آقای فنی‌زاده پا به درون مکانی آخرالزمانی می‌گذاشت که هدایت در آن تمام کرده بود چکیده‌ای از معادلات تاریخ ناب هنر باشد. آنجا که او فقط دو نما از هدایت را درونی کرده بود:«زهرخند آخر و چنگ زدن به گوشه پیراهنش هنگام جان دادن». این را هیچ بازیگری بی‌آنکه با پیرزن صاحبخانه هدایت، یکی به دو کند و وارد اتاق آخرت هدایت شود و اکسیژن اساطیری اتاق را ببلعد نمی‌تواند در جان و جگرش رسوب دهد.

گاهی حتی بازیگرهای بزرگ جهان در برابر سیناپسِ چنگ زدن به پیراهن‌شان در لحظه پایان‌بندی فیلمی مرگ‌آلود عاجزند و نمی‌توانند حس‌شان را وارد تک‌تک سلول‌های آدم ‌کنند. او اصیل‌ترین بازیگر این سرزمین بود در وفاداری به اصل آفرینندگی. من نمی‌توانم با گلزار مقایسه‌اش کنم. حتی با فریماه فرجامی، حتی با گلچهره سجادیه که دوست‌شان دارم چون شبیه مادرم‌اند اگر شبیه زن اثیری نباشند.

مردی که نهایت آرزویش این بود که یک خانه سه اتاق خوابه داشته باشد که یکی‌اش را بردارد برای خودش و عکس چارلی را بزند به دیوارش، یکی را بدهد«دنیا»، یکی را هم به «هستی»، حتی در تحقق این رویاهایش هم ناقص بود چون تمام پهلوانی او درخشیدن در عرصه تخیل بود نه واقعیت. چنین بود که واقعیت موجود در مناسبات سینمای سیاه، او را گم و گور کرد و حتی به این آرزوی خُردش نرسید.

به ستاره‌های امروز اگر بگویید برو توی طویله بازی کن می‌رود بازی می‌کند؟ کزاز گرفتن در راه نقش را نوش می‌داند؟ به نظرم زیباترین حرف‌ها در حق او را محمود دولت‌آبادی در اسفند ۵۸ حوالی قطعه ۸۳ بهشت‌زهرا زد که با نگاهی به خیل شهدای انقلاب که در سینه خاک آرمیده بودند گفت«امروز که قلب ملت ایران در بهشت‌زهرا می‌تپد، شهیدان میهن می‌پذیرند که فنی‌زاده شوخ‌طبع کنار آنها بیارامد. چرا که پرویز اگر شهید نبود، قربانی مناسبات کثیف اجتماعی ایران بود.» آیا خانم فرجامی قربانی همین مناسبات نشد؟‌من قربان گلبول‌های قرمزت بروم بوالهوس!

کدخبر: ۲۸۵۰۶۸
تاریخ خبر:
ارسال نظر